نهایت مردانگی این است ....
حواست به گلی که خدا سپرده دستت باشد....
ان المراه ریحانه را که درک کردی.....
اجازه ی گذر هیچ نگاهی به زیبایی گلت را نمیدهی! نه اینکه همه ی نگاه ها را کور کنی! دور گلت حصاری میکشی به زیبایی و امنیت آسمان!
شیعه علی بودن غیرت علی داشتن را میطلبد....
و دنبال فاطمه بودن علی بودن را ....
منظورم حجاب کامل حضرتعالیه
سلام خواهر گرامی
در ادامه این راه موفق باشید، هر چند این روش چندان استقبال کننده ای در جامعه و مخصوصاً حیطه کاری حضرتعالی ندارد، ولی ادامه بدید...
بله کنکور دارم.
منظورم این بود که چطور گفتید *پشت* کنکور؟
تعجبم از این بود که چرا تصور کردید که فارغ التحصیل کنکوری یا به قول شما پشت کنکوری ام نه دانش اموز سال چهارم کنکوری؟؟!
سلام.خواهش میکنم.نقل خاطرات شهدا کمترین کاره از طرف ما.
پشت کنکور؟؟؟!!!میتونم بپرسم چرا گفتید پشت کنکور؟
به نام حضرت حق..
حدود سال 1354بود که مشغول تمرین بودیم که ابراهیم وارد سالن شد و یکی از دوستان هم بعد از او وارد سالن شد و بی مقدمه گفت: داداش ابراهیم ، تیپ وهیکلت خیلی جالب شده.وقتی داشتی تو راه می اومدی دوتا دختر پشت سرت بودن و مرتب از تو حرف می زدن،شلوار وپیراهن شیک که پوشیده بودی و از ساک ورزشی هم که دستت بود، کاملاً مشخص بود ورزشکاری.
ابراهیم با شنیدن این حرفها یک لحظه جاخورد. انگار توقع چنین حرفی را نداشت و خیلی توی فکر رفت.
ابراهیم از آن روز به بعد پیراهن بلند و شلوار گشاد می پوشید و هیچ وقت هم ساک ورزشی همراه نمی آورد و لباس هایش رو داخل کیسه پلاستیکی می ریخت.هر چند خیلی از بچه ها می گفتند : بابا تو دیگه چه جور آدمی هستی؟! ما باشگاه می ائیم تا هیکل ورزشکاری پیدا کنیم و... ، تو با این هیکل روی فرم این چه لباس هایی است که می پوشی؟ ابراهیم هم به حرفهای اونها اهمیتی نمی داد و به دوستانش توصیه می کرد:اگر ورزش رو برای خدا انجام بدین عبادت است و اما اگر به هر نیت دیگری باشین ضرر خواهید کرد.
البته ابراهیم در جاهای مناسبی از توانمندی بدنی اش استفاده می کرد .مثلاً ابراهیم را دیده بودند در یک روز بارانی که آب در قسمتی از خیابان جمع شده بود و پیرمردها نمی توانستند از آن معبر رد شوند ، ابراهیم آنها را به کول می گرفت و از اون مسیر رد می کرد..... "شهید گمنام ابراهیم هادی"
یا زهرا سلام الله علیها