.شمارش معکوس است و حال من معکوس اشتیاق تازگی نفس،نفس ملموس
...
حال شاعریم خوب است و ساز شاعریم کوک،پر از نوشتنم و انبساط خاطره حاشیه ی ذهنم را تا نیمه شب ، ممتد ساخته
هوای من هوای بی سامانی لحظه های آخر است هوای خراباتی شاعر چراغ بر دست ره گم کرده ...
دلم چو مرغان دریایی حال پریدن دارد
دلم غنج می رود لحظه های تازه را اگرچه انتظار مکرر است در مرور ثانیه ها دقیقه ها ،سال ها . راستی ، زمان چه زود در من پیر شد؟ هم داستان هر روز هم شدیم بی لحظه ای درنگ ! من در عجبم از واکنش زمین! در عجبم از سرعت سفر سینه سرخ ! من در عجبم از رویای کودک دیروز ! در عجبم از آرزوهای بزرگ در مجاورت خط پایان ! در عجبم از سنگی که شکفت و خاکی که سخن گفت ! در عجبم از ازدحام حجم ناچیز ! در عجبم ازواژه ها رنگ ها تفاوت ها !
من در عجبم از امروزی که همان فردای دیروز است ! در امتداد ستاره حیران ...! تو می دانی زمان چگونه ما را بلعید ؟!
هنوز ردپاهایم کنار ساحل هست... ببین خدا اینجاست ! صدف های آن سوتر... ببین خدا آنجاست ! و تو چه می دانی که خدا در گل یا پوچ مشت های گره کرده ی دخترک هم بود ...!
من در عجبم از فراوانی نادانیم ! در عجبم از تدبیری که تصمیم او را تقدیر کرد اگرچه من در تشویش! من گره می زدم او شانه می کرد ، من می بستم و او بزرگتراز اندیشه ی من باز می کرد . من موقتی و او ازلی ، من در اضطراب مستدام او در مداومت استمرار ... نفس هایم بوی ماندگی می داد که طراوت شمارش معکوس جان بخشید مرا در مرز سپیده ...
حاشیه ی ذهنم هنوز ملتهب فرصت های شمارش نشده ،که او مرا یاری خواهد کرد همان گونه که منصوره را ...
در این شمارش معکوس هنوزخداست که لبخند می زند غفلت من خواب آلوده را به یقین این سیاهی شب نیز به روشنی مبدل است
ای خدای مرز های نزدیک ! ما را نیز در این در تغییر به سمت نیکی ها متحول ساز !