السلام علیک یا علی بن موسی الرضا
آقاجان ! تصور می کردم تنها مرا دعوت کرده ای، من چه بگویم از کرم شما ، که بر سر خوان کرامت شما همه دعوت دارند بی تعلق به هر آنچه منیت است و حب نفس. محبت شما تمام انسانیت را شامل می شود و من چه تنگ نظرم که شما را تنها همسایه ی دل خویش تصور کردم !
مادر عراقی هراسان از آواره گی روزهای جنگ به ایران آمده آنقدر زیبا به عربی درددل گفت که من آب شدم و خجالت زده که چرا این قدر زبان محاوره ی عربی کم می دانم! مگر نه اینکه یکی از مجاری تبادل فرهنگ زبان است آن هنگام چگونه خود را با آرمانهای اسلام که برای تمام انسانیت نازل شده است آشنا می دانم، در حالی که زبان خواهر دینی ام را نمی دانم.؟!
آنقدر شکسته عربی حرف زدم که آب شدم...
باورت می شود ، اینجا یعنی همین ستون تا همین چند ماه پیش نیز مزار حاج شیخ حسنعلی نخودکی بوده است !
پرسیدم چرا سنگی نیست ؟ گفت: بسیاری می آمدند اینجا تجمع می کردند برای زیارت ایشان و پشت به امام معصوم ع می شدند و به همین جهت مزار ایشان را پنهان کردند. گفتم : الان هم که نشانی از او نیست باز هم مردم پشت به امام ایستاده اند! گفت : من نمی دانم آقایون تصمیم گرفتند به آنها بگویید
به هر حال من که نفهمیدم چرا دیگر اثری از آرامگاه شیخ حسنعلی نخودکی نیست؟!
و این سوغاتی های چشم نواز دوست داشتنی و به یادماندنی!
تقویم روی دستش سنگینی می کرد ... گویی زمان در کالبد زمین تند تر از همیشه نفس می کشید...
...خواستن هایی که تمام نخواهد شد
...سرگشتگی هایی که هزار راه نرفته را آغاز است ...
که تلفن زنگ زد ...مجوزی که درماوراء اندیشه امضاء می گردد
باور کن ! تو مهمان زیارتی شتاب کن...
و او بی آنکه بداند در زمین آسمانی شده بود ....