منصوره صامتی

کارشناس فرهنگی

منصوره صامتی

کارشناس فرهنگی

منصوره صامتی

رویای 1400 ساله ی مسلمانان جهان در حکومت اسلامی ایران به تحقق پیوسته و امروز این ظرفیت عظیم فرصتی تکرار نشدنی است. معتقدم که انسان به ضرورت ماهیت الهی و اندیشه ی خویش یک رسانه است وامروز در عصر رسانه ضروریست تا دغدغه های فرهنگی ،اجتماعی و سیاسی مان را باهم شریک شویم، باشد که در مسیر زمان به جامعه ی مهدوی نزدیک شویم."زندگی بهتر حق مسلم ماست!"

و همچنان که رهسپار آینده ایم بیندیشیم که :

ما ازین قرن نخواهیم گذشت
ما ازین قرن نخواهیم گریخت
با قطاری که دگران ساخته اند
هیچ پروازی نیست برساند ما را به قطار دوران
و به قرن دگران
مگر انگیزه و عشق ،
مگر اندیشه و علم ،
مگر آیینه و صلح
و تقلا و تلاش
بخت از آن کسی خواهد بود که مناجات کند با کارش
و در اندیشه ی یک مساله خوابش ببرد
و کتابش را بگذارد زیر سرش و ببیند در خواب حل یک مساله را
باز با شادی در گیری یک مساله بیدار شود ...

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
آخرین نظرات

۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مشهد» ثبت شده است

چادر نجیب من دوستی را حقم تمام کرده

مهربانی لحظه های با او بودن فراموشی ندارد...


  • منصوره صامتی

چادر مهربان من!

منصوره صامتی |
  • منصوره صامتی

اقتصاد و فرهنگ

منصوره صامتی |

فرهنگ از اقتصاد هم مهم تر است .

چرا که فرهنگ همچون هوایی است که در آن تنفس می کنیم

اگر این هوا تمییز باشد آثاری دارد و اگر کثیف باشد آثار دیگری دارد.

چرا رهبری عزیز در  ساعت های نخستین سال 1393  مخاطب را به اهمیت فرهنگ توجه می دهند؟


 نکته ی بدیع و ویژه ی کلام ایشان تعبیری است که از فرهنگ به میان می آورند و آن را به مثابه هوا برای تنفس می دانند.

...


  • منصوره صامتی
رها کردن کسب و کار و اقامه نماز اول وقت در برخی کشورهای اسلامی به صورت اجباری اجرا می شود و در صورت باز بودن مغازه جریمه های سنگینی اعمال می شود. اما در کشور ما برخی از کسبه با احترام به اقامه نماز اول وقت این فرهنگ معنوی را به کسبه ها و مشتریان به صورت عملی و کاملا داوطلبانه انتقال می دهند.




 
  • منصوره صامتی

یادگاری

منصوره صامتی |




السلام علیک یا علی بن موسی الرضا

آقاجان ! تصور می کردم تنها مرا دعوت کرده ای، من چه بگویم از کرم شما ، که بر سر خوان کرامت شما همه دعوت دارند بی تعلق به هر آنچه منیت است و حب نفس. محبت شما تمام انسانیت را شامل می شود و من چه تنگ نظرم که شما را تنها همسایه ی دل خویش تصور کردم !




مادر عراقی هراسان از آواره گی روزهای جنگ به ایران آمده آنقدر زیبا به عربی درددل گفت که من آب شدم و خجالت زده که چرا این قدر زبان محاوره ی عربی  کم می دانم! مگر نه اینکه یکی از مجاری تبادل فرهنگ زبان است آن هنگام چگونه خود را با آرمانهای اسلام که برای تمام انسانیت نازل شده است  آشنا می دانم، در حالی که  زبان خواهر دینی ام را نمی دانم.؟!

آنقدر شکسته عربی  حرف زدم که آب شدم...


باورت می شود ، اینجا یعنی همین ستون تا همین چند ماه پیش نیز مزار حاج شیخ حسنعلی نخودکی بوده  است !

پرسیدم چرا سنگی نیست ؟ گفت: بسیاری می آمدند اینجا تجمع می کردند برای زیارت ایشان و پشت به امام معصوم ع می شدند و به همین جهت مزار ایشان را پنهان کردند. گفتم : الان هم که نشانی از او نیست باز هم مردم پشت به امام ایستاده اند! گفت : من نمی دانم آقایون تصمیم گرفتند به آنها بگویید

به هر حال من که نفهمیدم چرا دیگر اثری از آرامگاه شیخ حسنعلی نخودکی نیست؟!


!

و این سوغاتی های چشم نواز دوست داشتنی و به یادماندنی!






و البته در این شهر نیز درست در ورودی رستوران باید حجاب را رعایت کنی ولی هرجور که دلخواهت باشد می توانی غذا میل کنی! و صد البته فیش یادت نره !



 و من نیز نمی دانم این کارگاه بزرگ مصالح چه زمان رو به سامان خواهد رفت ؟ همانگونه که مدیر هتل معروف هم نمی داند چرا سنگ فرش اطراف با وجود 20 میلیون هزینه پارسال ، امسال نیز تغییر می کند درست همان وقت که شهردار این شهر مقدس تغییر کرد...

  • منصوره صامتی

تقویم روی دستش سنگینی می کرد ... گویی زمان در کالبد زمین تند تر از همیشه نفس می کشید...

...خواستن هایی که تمام نخواهد شد 

...سرگشتگی هایی که هزار راه نرفته را آغاز است ...

که تلفن زنگ زد ...مجوزی که درماوراء اندیشه امضاء می گردد

باور کن ! تو مهمان زیارتی  شتاب کن...

و او بی آنکه بداند در زمین آسمانی شده بود ....

  • منصوره صامتی

خاطره یک روحانی جوان پیشنهاد می کنم تا انتها آن‌را بخوانید.

 

بگذارید از اول سفر برایتان بگویم سفری که با خواهران دانشجو جهت زیارت مشهد مقدس برگزار شده بود از میان اتوبوسی که ما با آن‌ها همسفر بودیم حداکثر چند نفر انگشت شمار با چادر الفت داشتند. لذا وقتی وارد اتوبوس شدم کمی ترسیدم از اینکه عجب سفر سختی در پیش دارم. نمی‌دانستم با این همه بی‌حجاب و... چگونه باید برخورد کنم مخصوص چند نفر از آن‌ها که خیلی شیطنت داشتند ناچار مثل همیشه به ناتوانی خود در محضر حضرت وجدان عزیز اعتراف کرده و دست به دامن صاحب کرامت امام ثامن حضرت رضا (ع) شدم. یکی از اتفاقاتی که باعث شد خستگی سفر را به طور کلی فراموش کنم لطف خدا در اجرای امر به معروف و نهی از منکر بدون چماق بود. داستان از اینجا شروع شد روز اول تصمیم گرفتم برای چادر سخت گیری شدید نکنم لذا چند نفر از دختران دانشجو که سوئیت آن‌ها معروف به سوئیت اراذل و اوباش بود (اسمی که بچه‌ها بخاطر شیطنت بیش از اندازه برایشان انتخاب کرده بودند و خودشان هم خوششان می‌آمد) و به قول همه همسفران دردسر سازهای سفر بودند تصمیم گرفتند به صورت دسته جمعی برای خرید به بازار بروند اما چون تا به حال به مشهدمقدس نیامده بودند و به قول یکی از آن‌ها فقط به خاطر تفریح سفر مشهد آمده بودند؛ لذا از من خواستند که به عنوان راهنما با آن‌ها بروم من هم با تردید قبول کردم وقتی که به راهروخروجی هتل آمدند متوجه وضعیت و پوشش بسیار نامناسب آن‌ها شدم لذا سرم را پایین انداختم و کمی خودم را ناراحت و خجالت زده نشان دادم. سرگروه بچه هاکه متوجه قضیه شده بود با تعجب گفت: حاج اقا مگر چادر برای بازار رفتن هم الزامی است؟ گفتم: از نظر من نه! ولی به نظر شما اگر مردم یک روحانی را با چند نفر دختر بدون چادر ببینند چه فکری می‌کنند؟ یکی از بچه‌ها بلند گفت: حق با حاج آقا است خیلی وضعیت ما نا‌مناسب است هرکس ما را با این پوشش با حاج آقا بیند یا گریه می‌کند یا می‌خندد و یا از تعجب اشتباهی با تیر چراغ برق تصادف می‌کند. بقیه غیر از دو نفر حرف او را تایید کردند ولی یکی از مخالفان گفت: حاج آقا من و مادرم و تمام خانواده ما در عمرمان یکبار هم چادر نپوشیده‌ایم لذا نه تنها بلد نیستم! بلکه از چادر متنفرم! من دوست ندارم با چادر خودم را زندان کنم! حیف من نیست که زیر چادر باشم اصلا وقتی چادری‌ها را می‌بینم حالم به هم می‌خورد و دلم می‌خواهد دختران چادری را خفه کنم. گفتم: به فرض که حق با شما است ولی خود شما هم اگر یک روحانی را با دختران مانتویی ببینی در بازار تعجب نمی‌کنی؟ اصلا برای تو قابل تصور است یک روحانی مسوول دختران بی‌چادری باشد؟ گفت: قبول دارم ولی سخت است چادر پوشیدن! گفتم: حالا شما یکبار امتحان کنید یکبار که ضرر ندارد تا بعد از آنکه می‌خواهید وارد حرم امام رضا بشوید و چادر الزامی است حداقل یاد گرفته باشید که چگونه چادر سر کنید. بالاخره با بی‌میلی تمام چادر بر سر کرد و گروه 7 نفره اراذل اوباش که 4 نفر آن‌ها شاید اولین بارشان بود چادر بر سر می‌کردند مثل بچه‌های خوب و مثبت همراه من به راه افتادند. اگر کسی اولین بار آن‌ها را می‌دید می‌گفت گروه امر به معروف خواهران هستند! اما اصل قضیه از وقتی شروع شد که یک دزد کیف قاپ به کیف‌‌‌ همان دختر مخالف چادرکه می‌خواست دختران چادری را با دست خود خفه کند! حمله کرد. ولی وقتی آن آقا دزده می‌خواست کیف دستی آن خانم را که پر پول بود بدزدد به علت اینکه آن دخترخانم چادر بر سر داشت موفق به گرفتن کیف او که قسمتی از آن زیر چادر بود نشد و قضیه به خوبی تمام شد. همین که این اتفاق به ظاهر ساده افتاد‌‌‌ همان خانم پیش من آمد و گفت: حاج اقا چادر هم عجب چیز خوبی است و من نمی‌دانستم. فکر نمی‌کردم چادر اینقدر به‌دردم بخورد. حاج‌ آقا بخدا هیچ وقت در عمرم به اندازه‌ای امروز که با چادر به بازار آمدم احساس امنیت نکرده بودم. وقتی این حرف‌ها را به من می‌گفت من در رویای خودم غرق شده بودم و پیش خودم می‌گفتم: خدایا‌ای کاش همه بچه مذهبی‌ها که خاک پای همه آن‌ها طوطیای چشم من است می‌دانستند که لذت و اثر امر به معروف و نهی از منکر بدون چوب و چماق چقدر زیاد است و برعکس اثر معکوس تذکر دادن با تندی و خشونت و چوب و چماق چقدر زیاد است. و تعجب و لذت زیارت امام رضا برای من آن زمان زیاد شد که دیدم تا آخر سفر آن خانمی که حاضر نبود به هیچ وجه چادر بپوشد هیچ چیزی حتی خنده دیگران و خانواده مخالف چادر نتوانستند چادر را از سر این دختر خانم که از مدیران محترم ارذل و اوباش دانشگاه بود بردارد!

 

منبع: 598، خبرگزاری دانشجو

  • منصوره صامتی