منصوره صامتی

کارشناس فرهنگی

منصوره صامتی

کارشناس فرهنگی

منصوره صامتی

رویای 1400 ساله ی مسلمانان جهان در حکومت اسلامی ایران به تحقق پیوسته و امروز این ظرفیت عظیم فرصتی تکرار نشدنی است. معتقدم که انسان به ضرورت ماهیت الهی و اندیشه ی خویش یک رسانه است وامروز در عصر رسانه ضروریست تا دغدغه های فرهنگی ،اجتماعی و سیاسی مان را باهم شریک شویم، باشد که در مسیر زمان به جامعه ی مهدوی نزدیک شویم."زندگی بهتر حق مسلم ماست!"

و همچنان که رهسپار آینده ایم بیندیشیم که :

ما ازین قرن نخواهیم گذشت
ما ازین قرن نخواهیم گریخت
با قطاری که دگران ساخته اند
هیچ پروازی نیست برساند ما را به قطار دوران
و به قرن دگران
مگر انگیزه و عشق ،
مگر اندیشه و علم ،
مگر آیینه و صلح
و تقلا و تلاش
بخت از آن کسی خواهد بود که مناجات کند با کارش
و در اندیشه ی یک مساله خوابش ببرد
و کتابش را بگذارد زیر سرش و ببیند در خواب حل یک مساله را
باز با شادی در گیری یک مساله بیدار شود ...

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
آخرین نظرات

غریب پسند نباش !

منصوره صامتی |

بزرگواران وعزیزان، همراهان گرامی

 "غریب پسند نباش" از منظر نگاه شما به چه معناست؟

در حوزه ی فردی و اجتماعی به چه مفاهیمی تعمیم می یابد؟

لطفا چند سطر مرقوم بفرمایید .


پ ن: در گام اول خودت رو عقایدت رو دست کم نگیر .تو بهتر از خیلی ها فکر می کنی

پ ن: بزرگورانی که در این پست همراهی بیشتری دارند به ... دعوت خواهند شد .


نظرات  (۷)

سلام انشاءالله که حال شما خوب باشد، دعافراموش نشود موفق باشید 

مصاحبه خواندنی آیت‌الله خامنه‌ای درباره شخصیت دکتر شریعتی 

باشگاه خبرنگاران/ حضرت آیت‌الله خامنه‌ای رهبر معظم انقلاب اسلامی ازجمله افرادیست که سابقه آشنایی‌اش با دکتر علی شریعتی به سالها قبل بر می گشت و او را از دوران پیش از سفر به فرانسه می‌شناختند.

امروز 29 خرداد، سی و نهمین سالروز درگذشت دکتر علی شریعتی است. گفت و گوی مجله سروش (شماره 102 ، خرداد 1360 ) با حضرت آیت الله خامنه ای که در آن نقل قولی هم از امام خمینی (ره) درباره دکتر علی شریعتی دیده می شود همچنان خواندنی است به بازخوانی این گفتگو می‌پردازیم:

_ با توجه به اینکه شما با دکتر شریعتی سابقه صمیمیت دوستی داشتید و با او از نزدیک آشنا بودید آیا تمایل دارید درمورد چهره و شخصیت او با ما مصاحبه کنید؟

_ آیت‌الله خامنه‌ای: بسم الله الرحمن الرحیم
بله من حرفی ندارم که درباره شخصیت شریعتی و معرفی شخصی از جوانب این انسانی که برای مدت‌های مدیدی مرکز و محور گفتگوها و قال و قیل‌های زیادی بوده، آشنایی‌های خودم را تا حدودی که در این فرصت می‌گنجد بیان کنم.

به نظر من شریعتی برخلاف آنچه که همگان تصور می کنند یک چهره همچنان مظلوم است و این به دلیل طرفداران و مخالفان اوست. یعنی از شگفتی های زمان و شاید از شگفتی های شریعتی این است که هم طرفداران و هم مخالفانش نوعی همدستی با هم کرده اند تا این انسان دردمند و پرشور را ناشناخته نگهدارند و این ظلمی به اوست.

مخالفان او به اشتباهات دکتر شریعتی تمسک می کنند و این موجب می شود که نقاط مثبتی که در او بود را نبینند.
بی گمان شریعتی اشتباهاتی داشت و من هرگز ادعا نمی کنم که این اشتباهات کوچک بود اما ادعا می کنم که در کنار آنچه که ما اشتباهات شریعتی می توانیم نام گذاریم، چهره شریعتی از برجستگی ها و زیبایی ها هم برخوردار بود.

پس ظلم است اگر به خاطر اشتباهات او، برجستگی های او را نبینیم.
من فراموش نمی کنم که در اوج مبارزات که می توان گفت که مراحل پایانی قال و قیل های مربوط به شریعتی محسوب می شد، امام در ضمن صحبتی بدون اینکه نام از کسی ببرند، اشاره ای کردند به وضع شریعتی و مخالفت هایی که در اطراف او هست. نوار این سخن همان وقت از نجف آمد و در فرونشاندن آتش اختلافات موثر بود.

در آنجا امام بدون اینکه اسم شریعتی را بیاورند اینجور بیان کرده بودند: (چیزی نزدیک به این مضمون) بخاطر چهار تا اشتباه در کتابهایش بکوبیم، این صحیح نیست این دقیقا نشان می داد موضع درست را در مقابل هر شخصیتی و نه تنها شخصیت دکتر شریعتی.
ممکن بود او اشتباهاتی بعضا در مسایل اصولی و بنیانی تفکر اسلامی داشته باشد مثل توحید، یا نبوت و یا مسایل دیگر اما این نباید موجب می شد که ما شریعتی را با همین نقاط منفی فقط بشناسیم.

در او محسنات فراوانی هم وجود داشت که البته مجال نیست که الان من این محسنات را بگویم، برای اینکه در دو مصاحبه دیگر درباره برجستگی های دکتر من مطالبی گفته ام. این درباره مخالفان.

اما ظلم طرفداران شریعتی به او کمتر از ظلم مخالفانش نبود بلکه حتی کوبنده تر و شدیدتر هم بود. طرفداران او بجای اینکه نقاط مثبت شریعتی را مطرح کنند و آنها را تبیین کنند، در مقابل مخالفان صف آرایی هایی کردند و در اظهاراتی که نسبت به شریعتی کردند سعی کردند او را یک موجود مطلق جلوه بدهند.

سعی کردند حتی کوچکترین اشتباهاتی را از او نپذیرند. یعنی سعی کردند هرگز اختلافی را که با روحانیون یا با متفکران بنیانی و فلسفی اسلام دارند در پوشش حمایت و دفاع از شریعتی بیان کنند. در حقیقت شریعتی را سنگری کردند برای کوبیدن روحانیت و یا کلا متفکران اندیشه بنیانی و فلسفی اسلام.
خود این منش و موضع گیری کافی است که عکس العمل ها را در مقابل شریعتی تندتر و شدیدتر کند و مخالفان او را در مخالفت حریص تر کند.
بنابراین من امروز می بینم کسانی که به نام شریعتی و بعنوان دفاع از او درباره شریعتی حرف می زنند، کمک می کنند تا شریعتی را هرچه بیشتر منزوی کنند.

متاسفانه به نام رساندن اندیشه های او یا به نام نشر آثار او یا به عنوان پیگیری خط و راه او، فجایعی در کشور صورت می گیرد. فراموش نکرده ایم که یک مشت قاتل و تروریست بنام «فرقان ها» خودشان را دنباله رو خط شریعتی می دانستند.

آیا شریعتی براستی کسی بود که طرفدار ترور شخصیتی مثل شهید مطهری باشد؟ او که خودش را همواره علاقه مند به مرحوم مطهری و بلکه مرید او معرفی می کرد. من خودم از او این مطلب را شنیده ام.
در یک سطح دیگر، کسانی که امروز در جنبه های سیاسی و در مقابل یک قشری یا جریانی قرار گرفته اند، خودشان را به شریعتی منتسب می کنند از آن جمله هستند بعضی از افراد خانواده شریعتی.
این ها در حقیقت از نام و از عنوان و از آبروی قیمتی شریعتی دارند سوءاستفاده می کنند برای مقاصد سیاسی و این طرفداری و جانبداری است که یقینا ضربه اش به شخصیت شریعتی کمتر از ضربه مخالفان شریعتی نیست.

مخالفان را می شود با تبیین و توضیح روشن کرد. می شود با بیان برجستگی های شریعتی، آنها را متقاعد کرد و اگر در میان مخالفان معاندی وجود دارد او را منزوی کرد اما اینگونه موافقان را به هیچ وسیله ای نمی شود از جان شریعتی و از سر شریعتی دور کرد.

بنابراین من معتقدم چهره شریعتی در میان این موافقان و این مخالفان چهره مظلومی است و اگر من بتوانم در این باره یک رفع ظلمی بکنم به مقتضای دوستی و برادری دیرینی که با او داشتم و حتما ابایی ندارم.

_ عده ای معتقدند که معمولا شخصیت ها از دور یا پس از مرگ مبالغه آمیز و افسانه ای جلوه می کنند. آیا به نظر شما درمورد شریعتی نیز می توان این نظر را صادق دانست و آیا چهره او نیز دستخوش چنین آفتی شده است؟

_آیت‌الله خامنه‌ای: البته من تصدیق می کنم که بخشی از شخصیت شریعتی مبالغه آمیز و افسانه آمیز جلوه می کند درمیان قشری از مردم، اما متقابلا بخش های ناشناخته ای از شخصیت شریعتی هم وجود دارد.

شریعتی را ممکن است به عنوان یک فیلسوف، یک متفکر بزرگ، یک بنیانگذار جریان اندیشه مترقی اسلام، معرفی کنند. این ها همانطوری که اشاره کردید، افسانه آمیز و مبالغه آمیز است و چنین تغییراتی در خصوص مرحوم دکتر شریعتی صدق نمی کند.

اما متقابلا شریعتی یک چهره پرسوز پیگیر برای حاکمیت اسلام بود، از جمله منادیانی بود که از طرح اسلام به صورت یک ذهنیت و غفلت از طرح اسلام به صورت یک ایدئولوژی و قاعده نظام اجتماع رنج می برد و کوشش می کرد تا اسلام را به عنوان یک تفکر زندگی ساز و یک نظام اجتماعی و یک ایدئولوژی راهگشای زندگی مطرح کند.

این بُعد از شخصیت شریعتی آنچنان که باید و شاید شناخته نشده است و روی این بخش وجود او تکیه نمی شود.
می بینید که اگر از یک بعد از سوی قشری از مردم شریعتی چهره اش مبالغه آمیز جلوه می کند، باز بخش دیگری از شخصیت او و گوشه دیگری از چهره او حتی ناشناخته و تاریک باقی مانده است.

بنابراین می توانم در پاسخ شما بگویم بله به صورت مشروط در مورد شریعتی هم این بیماری وجود داشته است اما نه به صورت کامل و قسمت هایی از شخصیت او آنچنان که باید هم حتی شناخته نشده است. 

_نقش دکتر شریعتی در آغازگری ها چه بود؟ آیا او را می توان در این مورد با اقبال و سیدجمال مقایسه کرد؟

_آیت الله خامنه‌ای: البته شریعتی یک آغازگر بود، در این شک نباید کرد. او آغازگر طرح اسلام با زبان فرهنگ جدید نسل بود.

قبل از او بسیاری بودند که اندیشه مترقی اسلام را آنچنان که او فهمیده بود فهمیده بودند. بودند کسانی اما هیچکدام این موفقیت را پیدا نکردند که آنچه را فهمیده بودند در قالب واژه ها و تغییراتی که برای نسل امروز ما و یا بهتر بگویم نسل آن روز شریعتی، نسلی که مخاطبین شریعتی را تشکیل می داد گیرایی داشته باشد مطرح کنند. موفق نشده بودند به زبان آنها این حقایق را بیان کنند. جوری که برای آنها قابل فهم باشد این مسایل را بگویند.
شریعتی آغازگر طرح جدیدترین مسایل کشف شده اسلام مترقی بود به صورتی که برای آن نسل پاسخ دادن به سوال ها و روشن کردن نقاط ،مبهم و تاریک بود اما اینکه او را با سیدجمال یا با اقبال مقایسه کنیم، نه. اگر کسی چنین مقایسه ای بکند ناشی از این است که اقبال و سیدجمال را به درستی نشناخته است.

اتفاقا در یکی از جلسات یادبود مرحوم دکتر، شاید چهلم او بود -یکی از آقایان- در مشهد سخنرانی کرد و او را حتی از سیدجمال و از کواکبی و از اقبال و اینها هم برتر هم خواند، بلکه با آنها غیرقابل مقایسه هم دانست.

همان وقت هم این اعتراض در ذهن کسانی که شریعتی را به درستی می شناختند پدید آمد، زیرا تعریف از شریعتی به معنای این نیست که ما پیشروان اندیشه مترقی اسلام را تحقیر کنیم.

سیدجمال کسی بود که برای اولین بار بازگشت به اسلام را مطرح کرد کسی بود که مساله حاکمیت را و خیزش و بعثت جدید اسلام را اولین بار در فضای عالم بوجود آورد.
کاری که سیدجمال کرد سه جریان بوجود آورد در دنیا: یک جریان، جریان اندیشه مترقی در هند که بیشترین جریان های مترقی اسلام است.
جریان دیگر، آن جریان اندیشه مترقی در مصر بود، که آن هم به وسیله سیدجمال به وجود آمد و شما می دانید جریان مترقی در مصر، منشاء پیدایش جنبش های عظیم آزادیخواهانه در آفریقا شد. نه فقط مصر را به سطحی از بینش نوین اسلام رساند. بلکه نهضت های مراکش و الجزایر، کلا شمال آفریقا، ریزه خوار خوان حرکت سیدجمال بوده است. یک چنین حرکت عظیمی را سیدجمال در مصر به وجود آورد و کلا خاورمیانه.

و جریان سوم، جریان روشنفکری در ایران بود.
این سه جریان فکری اسلامی را سیدجمال در سطح جهان اسلام به وجود آورد. او مطرح کننده، به وجود آورنده و آغازگر بازگشت به حاکمیت اسلام و نظام اسلام است. این را نمی شود دست کم گرفت و سیدجمال را نمی شود با کس دیگری مقایسه کرد. در عالم مبارزات سیاسی، او اولین کسی است که سلطه استعماری را برای مردم مسلمان آن زمان معنا کرد قبل از سیدجمال چیزی به نام سلطه استعماری برای مردم مسلمان حتی شناخته شده نبود. او کسی بود که در ایران، در مصر، در ترکیه، در هند، در اروپا کلا در خاورمیانه در آسیا و در آفریقا سلطه سیاسی مغرب زمین را مطرح کرد و معنا کرد و مردم را به این فکر انداخت که چنین واقعیتی وجود دارد و شما می دانید آن زمان، آغاز عمر استعمار بود چون استعمار در اول نشرش در این منطقه اصلا شناخته شده نبود و سیدجمال اولین کسی بود که آن را شناساند. اینها را نمی شود دست کم گرفت.

مبارزات سیاسی سیدجمال چیزی است که قابل مقایسه با هیچیک از مبارزات سیاسی افرادی که حول و حوش کار سیدجمال حرکت کردند نیست.
البته در زمان کنونی جنبش امام خمینی از نظر ما با اینکه دنباله حرکت سیدجمال است اما به مراتب جست بالاتری از حرکت سیدجمال دارد. در این تردیدی نیست. اما حرکت فکری و روشنفکری و سیاسی تبلیغی دکتر شریعتی را به هیچ وجه نمی توان حتی مقایسه کرد با حرکت سیدجمال.
و اما اقبال، اقبال نیز آغازگر دو جریان بود. یک جریان، جریان رهایی از فرهنگ غربی و بازگشت به فرهنگ خودی اسلامی و بهتر بگویم، فرهنگ خود شرقی و این همان چیزی است که بعدها به صورت تعابیری از قبیل غرب زدگی و امثال آن در ایران مطرح شده است.

شما می دانید آن چیزی که دکتر شریعتی بصورت بازگشت به خویشتن مطرح می کند، که این یکی از عمده ترین مسایلی است که او می گوید، این است که در سال 1930 (بلکه قبل از 30، 25 – 1920) به وسیله اقبال در هندوستان مطرح شد، یعنی کتاب های اقبال، شعرهای فارسی اقبال که همه اش مربوط به بازگشت به خود اسلامی و من اسلامی و من شرقی، این را در ضمن هزارها بیت شعر، اقبال لاهوری در مثلا چهل سال قبل از اینکه دکتر شریعتی امثال این را بیان کنند، بیان کرده و یک ملتی را با این شعرها به وجود آورده و آن ملت پاکستان است، یعنی یک منطقه جغرافیایی به وجود آورده است.

این یک کار بوده که اقبال آغازگر او بود، و این کار بسیار عظیمی است.
کار دوم اقبال همین مساله ایجاد یک قطعه جغرافیایی به نام اسلام است و یک ملت به نام اسلام و تشکیل دولت پاکستان است.

اول کسی که مساله کشوری به نام پاکستان و ملتی در میان شبه قاره به نام ملت مسلمان را مطرح کرد اقبال بود.
من به وضعیت کنونی پاکستان و سرنوشتی که بعد از اقبال، یعنی بعد از رهبران و بنیانگذاران پاکستان کلا بوجود آمد کاری ندارم، به جذب شدنش به استعمار و وابستگی های استعماریش کاری ندارم، اما به مجاهدات اقبال و فلسفه و بیان اقبال در این مورد کار دارم. این یک حرکت جدید بود. یعنی او ثابت کرد که مسلمان ها به معنای واقعی واژه ملت، یک ملت هستند در شبه قاره که این مساله را می توانید در بیانات اقبال، مکاتبات اقبال، که من یک بخش از آنها را در این کتاب مسلمانان در نهضت آزادی هند آورده ام، ملاحظه کنید اقبال آغازگر یک چنین اندیشه ای بود.
و می دانید این چقدر اهمیت دارد، چقدر بزرگ است. این را نباید دست کم گرفت.
البته دکتر شریعتی را ما هیچوقت کوچک نمی شماریم اما نمی توانیم دکتر را مقایسه کنیم با اینگونه چهره ها و اینگونه شخصیت ها و به همین دلیل هم بود که دکتر شریعتی خودش را «کوچه کبدال» اینها می دانست. مرید واقعی و شاگرد از دور اقبال می دانست و شما نگاه کنید سخنرانی های دکتر درمورد اقبال که چند سخنرانی بود که یک جا چاپ شده است بنام «اقبال» و ببینید چطوری عاشقانه و مریدانه درباره اقبال حرف می زند. کسی که از زبان دکتر آن حرف ها را می شنود. برایش روشن می شود که اینگونه مقایسه ها درست نیست.


_درباره رابطه عاطفی و فکری شریعتی با روحانیت و روحانیون نظرات گوناگون و متفاوت و بعضا مغرضانه ای عرضه شده است. آیا شما می توانید به عنوان یک روحانی که با دکتر دوست و در بسیاری موارد همفکر بوده حقیقت را در این مورد بیان کنید؟

_آیت الله خامنه‌ای: اتفاقا این از آن بخش های ناشناخته چهره و شخصیت دکتر است که قبلا اشاره کردم بعضی از نقطه نظرها و گوشه های شخصیت او ناشناخته است و این یکی از آنهاست. اول من یک خاطره ای را برای شما نقل می کنم و بعد پاسخ شما را می دهم.

در سال 1349 در مشهد، در یک مجمعی از طلاب و فضلای مشهد، من درس تفسیر می گفتم در این درس تفسیر یک روز راجع به روحانیت صحبت کردم و نظراتی را که درمورد بازسازی روحانیت یعنی جامعه روحانیت وجود داشت به صورت فرض و احتمال مطرح کردم، گفتم چهار نظر وجود دارد.
یک: حذف روحانیت به کلی، یعنی اینکه اصلا روحانیتی نمی خواهیم.
دو: قبول روحانیت به همین شکلی که هست با همین نظام و سازمان کنونی قبولش کنیم و هیچ اصلاحی را در آن ندانیم.
سه: تبدیل به کلی، یعنی اینها و روحانیت کنونی را برداریم یک روحانیت جدید بیاوریم و بجای این روحانیت، با شرایط لازم و مقرری که برایش می پسندیم روحانیت جدید بنیانگذاری کنیم.
و چهار: اصلا همان چیزی که هست، بحث کردم روی مساله و صحبت کردم. البته طبیعی است که من آن سه نظر اول را رد می کردم و با ارایه دلیل و به نظر چهارم معتقد بودم.

همان اوقاتی بود که تازه زمزمه هایی علیه دکتر شریعتی بلند شده بود و گفته می شد که دکتر شریعتی راجع به افکار شریعت کم عقیده است یا بی عقیده است یا نسبت به روحانیت علاقه ای ندارد و از این قبیل تعبیرات. جلسه ای داشتیم همان روزها با دکتر شریعتی من برای او نقل کردم که من در جلسه درسمان این مطلب را بیان می کردم، با علاقه فراوانی گوش می داد. من برایش گفتم. گفتم بله، یکی اینکه نفی روحانیت بکلی، که گفت این غلط است.
دوم اثبات همین روحانیت موجود به کلی، که هیچ تغییری در او وارد نکنیم. گفت: این هم که غلط است.

سوم اینکه تبدیل کنیم روحانیت را باز به کلی، یعنی این روحانیت را کلا برداریم یک روحانیت دیگر جای او بگذاریم، با شرایط لازم. تا این قسمت سوم را گفتم شریعتی ناگهان گفت: اوه، اوه، این از همه بدتر است. توجه می کنید؟ گفت این از همه بدتر است. از همه خطرناکتر است، این از همه استعماری تر است و رسیدیم به نظر چهارم که آن اصلاح روحانیت موجود بود گفت بله این نظر خوبی است.

شریعتی برخلاف آنچه گفته می شود درباره او و هنوز هم عده ای خیال می کنند، نه فقط ضد روحانی نبود بلکه عمیقا مومن و معتقد به رسالت روحانیت بود، او می گفت که روحانیت یک ضرورت است، یک نهاد اصیل و عمیق و غیرقابل خدشه است، و اگر کسی با روحانیت مخالفت بکند یقینا از یک آبشخور استعماری تغذیه می شود، این ها اعتقادات او بود در این هیچ شک نکنید این از چیزهایی بود که جز معارف قطعی شریعتی بود اما درمورد روحانیت او تصورش این بود که روحانیون به رسالتی که روحانیت بر دوش دارد بطور کامل عمل نمی کنند.

در اینجا هم یک خاطره ای نقل می کنم برای شما در سال 47 یعنی سال آخر عمر جلال آل احمد.
مرحوم آل احمد آمد مشهد، یک جلسه مشترکی داشتیم، من بودم، آل احمد بود، مرحوم شریعتی بود و عده ای هم از دوستان مشهدی ما بودند. بحث درباره روحانیون شد، به مناسبت حضور من در جلسه شاید هر کسی یک چیزی می گفت شریعتی یک مقداری انتقاد کرد. مرحوم آل احمد به شریعتی گفت شما چرا (البته با تعبیر حوزه علمیه می گفتند نه روحانیت) از حوزه علمیه اینقدر انتقاد می کنی بیا از روشنفکران خودمان انتقاد کن و مرحوم آل احمد یک دو سه جمله درباره انتقاد و تعرض به روشنفکران گفت، مرحوم دکتر شریعتی پاسخی داد که از آن پاسخ هم می شود درست نقطه نظر او را نسبت به روحانیت و روحانیون فهمید.

او گفت علت اینکه من از روحانیت انتقاد می کنم، از حوزه علمیه انتقاد می کنم این است که ما از حوزه علمیه انتظار و توقع داریم، از روشنفکر جماعت هیچ توقعی نداریم، نهادی که ولادتش در آغوش فرهنگ غربی بوده این چیزی نیست که ما در او انتظار داشته باشیم اما روحانیت یک نهاد اصیلی هست و ما از روحانیت زیاد انتظار داریم و چون آن انتظارات عمل نمی شود به همین دلیل است که انتقاد می کنم.

او معتقد بود که روحانیون به آن رسالت بطور کامل عمل نمی کنند. بر این اعتقاد بود تا سال حدود 51 و نزدیک 52 از آن سال در اثر تماس هایی که دکتر با چهره هایی از روحانیت به خصوص روحانیون جوان گرفت، کلا عقیده اش عوض شد. یعنی ایشان در سال 54 و 55 معتقد بود که اکثریت روحانیت به آن رسالت عمل می کنند و لذا در این اواخر عمر دکتر شریعتی نه فقط معتقد به روحانیت، بلکه معتقد به روحانیون نیز بود و معتقد بود که اکثریت روحانیت در خط عمل به همان رسالتی هستند که بر دوش روحانیت واقعا هست.

البته با روحانیونی که می فهمید که در آن خط نیستند با آنها خوب نبود و شخصا به امام خمینی بسیار علاقمند و ارادتمند بود. 

_گروه های چپ و شبه چپ امروز سعی می کنند شریعتی را قطب و پیشوای خود معرفی کنند از طرفی گروه های سیاسیون غربگرا و یا به اصطلاح رایج لیبرال نیز شریعتی را ملک مطلق خود می دانند. آیا شما می توانید مشکلی که از این دو ادعا حاصل می شود را حل کنید.

_آیت‌الله خامنه‌ای: مشکل را خود این دوا دعا حل می کند زیرا که هر کدامی دیگری را تخطئه می کند و بنابراین نتیجه می گیریم نه ملک طلق لیبرالهاست و نه قطب و محور چپ ها و شبه چپ ها اما درمورد چپی ها باید بگویم صریحا و قاطعا شریعتی جزو شدیدترین و قاطع ترین عناصر ضد چپ و ضد مارکسیسم بود.

آن روزی که مجاهدین تغییر ایدئولوژی دادند و کتاب مواضع ایدئولوژیک تازه شان چاپ شد و در اختیار این و آن قرار گرفت، که هم من دیده بودم و هم مرحوم دکتر جلسه ای داشتیم در مشهد یک نفری از مواضع جدید مجاهدین که مارکسیستی بود دفاع می کرد.

شریعتی آن شخص را چنان کوبید در آن جلسه ای که برای من حتی تعجب آور بوده که شریعتی اینقدر ضد چپ است و شما آثارش را بخوانید، مقابله و مخالفت او را با اندیشه چپ و مارکسیستی و اصول تعلیمات مارکسیستی به روشنی در می یابید. بنابراین هرکس و هر چپ گرایی (اگرچه زیر نام اسلام) اگر امروز شریعتی را از خودش بداند یقینا گزافه ای بیش نگفته است. همچنین مجاهدی که امروز شریعتی را از خودش بداند یقینا گزافه ای بیش نگفته است.

همین مجاهدین که امروز طرفداری از دکتر شریعتی می کنند. اینها در سال 51 و 52 جزو سخت ترین مخالفین شریعتی بودند. خوب امروز چطور می توانند شریعتی را قطب خودشان بدانند.
اما لیبرال ها، البته عده ای از عناصر وابسته به نهضت آزادی یا عناصر سیاسی میانه، که خیلی اهل خطرکردن و در مبارزات جدی وارد شدن، نبودند، این ها به خاطر امکاناتی که داشتند خانه ای داشتند، باغ بیرون شهری داشتند ،تشکیلاتی داشتند و شریعتی را دعوت می کردند و عده ای را هم با او دعوت می کردند.

ایشان هم در اوقاتی که سخنرانی نداشت در منزل این ها و با استفاده از امکانات این ها برای 50 نفر، 100 نفر، کمتر یا بیشتر جلسه داشت و صحبت می کرد این ارتباطات را شریعتی با این لیبرال ها داشت. البته بیشتر امکانات را بعضی از بازاریان وابسته به این جریان سیاسی به اصطلاح لیبرال فراهم می کردند و بهره برداری های جمعی و سیاسی و فکری را خود آن سیاسی های لیبرال انجام می دادند.

حقیقت این است که شریعتی وابسته به اینها به هیچ وجه نبود.
امروز هم اگر بود با آنها میانه ای نداشت بلکه فقط از امکاناتی که در اختیار آنها بود استفاده می کرد.
امروز هر گروهی این امکان را دارد که بگوید یار شریعتی من بودم، هم فکر شریعتی بودم، شریعتی مال من بود.

اما خوب باید دید چقدر این حرف قابل قبول است. نه مارکسیست ها و نه گروه دیگر هیچ کدام با شریعتی حتی هم خونی فکری و رابطه خویشاوندی فکری هم نداشتند.

_اگر  شریعتی را مرحله تازه ای از رشد اندیشه اسلامی و در عرصه ذهنیت ایران می بینید مرحله بعد از او را چه می دانید؟

_آیت الله خامنه‌ای: البته من شریعتی را به صورت یک مرحله می توانم قبول کنم. به این معنا که، همینطور که قبلا گفتم او کسی بود که اندیشه های مطرح شده در جامعه را با زبان درستی با یک سلطه ویژه ای بر فرهنگ رایج آن نسل می توانست بیان کند.

به این معنا که خود او هیچ ابتکاری نداشت. به هیچ وجه قبول ندارم، بلکه خود خود او ابتکارهای زیادی داشت مسایل جدیدی داشت اما به معنای درست کلمه شریعتی یک مرحله بود، مرحله بعدی این است که بیاییم آن مسایلی را که شریعتی با استفاده از آشنایی های خودش با فرهنگ اسلام فهمیده بود و ارایه داده بود با اصول اساسی فلسفی مکتب اسلام بیامیزیم و منطبق کنیم.
آنچه که به دست خواهد آمد به نظر من مرحله جدیدی است که می تواند برای نسل ما مفید باشد، به تعبیر بهتر بیاییم شریعتی را با مطهری بیامیزیم. شریعتی را در کنار مطهری مطالعه کنیم.
ترکیبی از زیبایی های شریعتی با بتون آرمه اندیشه اسلامی مطهری به وجود بیاوریم آن بنظر من همان مرحله نوینی است که نسل ما به آن نیاز دارد.

اختیار دار خود باش ! ( چند پرده از داستان زندگی )


پرده ی اول :
جوهره ی بزرگی در آن است که هرگاه دیگران ، دیوانگی و مرگ خویشتن را برمی گزینند ( انتخاب راه و روش زندگی  به میل و دلخواه و مطابق با نظر و عقاید دیگران ) ؛ شما دارای آن قدرتی باشید که سازندگی و تکامل را انتخاب کنید . آن هم تنها با انگیزه ی رشد و شادی ، در برابر محرک نقص و کمبود .
اگر این حقیقت را دریابیم که تنها گواهِ زندگی ، "رشد" است و همیشه هم می توان در حال رشد بود ، کافی است . "انگیزه ی رشد" یعنی : زندگی را به دور از ادعا و هیاهو و یا ترس از قضاوت دیگران ، تنها صرف "حقیقت" کنیم ،  نه فدای "جماعت" ؛
که عدم رسوایی ، در همرنگ جماعت شدن نیست ؛ در، به رنگ حقیقت درآمدن است .

 

پرده ی دوم :
باید دانست که به دست گرفتن اختیار و اراده ی خویش در زندگی ( خود آگاهی ) که متضمن رشد و حرکت ماست ، با "عشق" شروع می شود ؛ آن هم "عشق به خود" !
که در این جا آن را "نخستین عشق" می نامیم .
عشق به خود به این معنی است که بدانیم ارزش انسان ، از طریق دیگران و "تایید" آن ها مشخص نمی شود . شما ارزش دارید چون از سرشتی زیبا که متعلق به خالقی زیباتر است برخوردارید .
اگر برای تایید ارزش خود ،  به دنبال همرنگ شدن با دیگران برآییم و در ین زمینه متکی به آنان باشیم ، این ارزش دیگر متعلق به دیگران است ، نه از آنِ ما .
دراینصورت ما  به یک بیماری اجتماعی مبتلا هستیم ؛ بیماری "تایید طلبی" .

« چه خوب است بدانیم تنها انگیزه ی لازم برای انجام یک کار ، تشخیص "درست بودن" آن کار است ، نه برخورداری از مهر تایید دیگران برای انجام آن . »

بیماری "تایید طلبی" که ریشه در احساس "بی ارزش بودن" در ما دارد ، تنها درمان شناخته شده برای آن  مقدار فراوانی "عشق به خود" است .
[ البته این اشارات ، ظریف و دقیق است و هرگز مقاصد بدخواهانه ای دربر ندارد . عشق به خود ، دربردارنده ی مفاهیمی همچون عزت نفس و کرامت انسانی است و نباید با  خودخواهی  و حب نفس اشتباه گرفته شود .
حتی "ایثار" که قله ی رفیع فضایل اخلاقی نام گرفته  و به معنی مقدم دانستن دیگران می باشد ، بدون شکوفایی خود و رسیدن به کمالی والاتر که منشاء آن "عشق به خود" است ، معنا و مفهومی ندارد ...
همچنین "ادب" که توجه به حضور دیگران معنی می شود ، به معنی عدم توجه به خود و نفی خویشتن و فداکردن ارزش ، اعتبار و عقاید خود ،
در پرتوی توجه به دیگران نیست. ]

 

پرده ی سوم :
"عشق به دیگران" ؛
دوست داشتن دیگران نیز به این برمی گردد که شما چقدر خودتان را دوست می دارید .
البته عشق واژه ای است که برای آن ، به تعداد انسان ها ، تعریف جود دارد .
در توصیفی متعالی تر از عشق ، عشق اینگونه تعریف می شود :
« اجازه دهید دیگران دارای آن شخصیتی باشند که خودشان انتخاب می کنند ، بدون آنکه هیچگونه اصراری داشته باشیم که آن ها مطابق میل و نظر ما رفتار نمایند و یا عقاید و خواسته های ما را برآورده سازند . »
چگونه ممکن است چنین عشقی در عالم واقع تحقق عملی یابد ؟ پاسخ ساده است ؛ با "دوست داستن خود."
با احساس اینکه شما ارزش دارید و زیبا هستید .
وقتی بدانید که چقدر خوب و لایق می باشید ، دیگر نیاز ندارید که دیگران ، با انجام خواسته ها و نظرات شما ، ارزش شما را تایید کنند .
اگر شما به خودتان اطمینان داشته باشید ، دیگر نه می خواهید و نه نیاز دارید که دیگران با هرچه بیشتر ملاحظه کردن نقطه نظرات شما ، شبیه شما شوند ؛ چرا که اولا شما بی مانند هستید و دیگر آنکه شباهت فرضی دیگران با شما ، وجه تمایز شخصیت بارز شما
را از بین می برد .
در این صورت است که شما ، خود را دوست خواهید داشت و قادر خواهید بود که دیگران نیز را واقعا دوست بدارید و با توجه به خود ( و نه با فدا کردن خود ) ، به دیگران نیز توجه کرده و به آن ها محبت بورزید .
شما این کار را نه به خاطر سپاس و یا بازدهی آن ، بلکه به خاطر لذت پاک و خالصی که از عشق ورزیدن می برید ، انجام می دهید .
اگر وجود شما در نظر خودتان بی ارزش باشد ، یا خود را دوست نداشته باشید ، آن گاه محبت به دیگران غیرممکن خواهد بود .
چگونه می توان به دیگران عشق ورزید در حالی که خود را بی ارزش می دانید ؟! .. در آن صورت عشق شما چه ارزشی خواهد داشت ؟؟
عاشق بودن ، محبت دیدن و محبت ورزیدن ، در ابتدای امر با "خود" ی آغاز می شود که کاملا مورد عشق و پذیرش شما قرار بگیرد .

 

پرده ی چهارم :
نیاز به تایید دیگران نیست !
عشق به خود ، هیچ گاه به معنی خودشیفتگی نیست .
در خودشیفتگی فرد تمایل دارد دائما به دیگران گوشزد کند که موجودی خاص و شگفت انگیز است ... اما بعکس ، این نه تنها نشانه ی علاقه به خود نیست ، بلکه کوششی است باز در جهت جلب توجه و تایید دیگران و به همان اندازه تحقیر خود .
در خودستایی ، محرک ما دیگران اند . تمام تلاش های ما در جهت جلب نظر مساعد دیگران صورت می گیرد . درواقع ما می خواهیم ارزش و اعتبار خود را بر اساس تایید یا عدم تایید دیگران ارزیابی کنیم !
نیاز به تایید دیگران  به این معنی است که :  نظر دیگران نسبت به من ، از اعتقاد و نظر خودم نسبت به خودم ، مهمتر است !!
در این صورت ما تنها زمانی احساس ارزشمندی خواهیم کرد که با نظر مساعد و تایید خود از جانب دیگران مواجه شویم .
اگر شما خواهان یک شخصیت زنده و سازنده هستید ، محو این نیاز در زندگی شما یک ضرورت است .
[  البته همه ی ما از تحسین و خوشآمدگویی دیگران لذت می بریم و این موضوع هم به خودی خود ناسالم نیست .
"تایید طلبی" زمانی به یک بیماری روحی و روانی تبدیل می شود که به جای آنکه تنها یک میل و خواسته ی طبیعی باشد ، به صورت یک نیاز در ما درآید که درصورتی به آن دست نیابیم ، از پا در خواهیم آمد ؛
آن چنان که گویی ما فاقد هرگونه تصویر از شخصیت خود هستیم و شخصیت ما تنها بر اساس واکنش های دیگران و نوع احساس آنان نسبت به ما تعریف و تعیین می شود ! ]


پرده ی آخر : ( نتیجه )
*
بیماری تایید طلبی یا هر عنوانی که بخواهیم برای بیان آن به کار ببریم ، اگر در حوزه ی معارف و با ادبیات دینی تبیین شود ، ما را به مفهوم "ریا" (درمقابل اخلاص) آشنا می سازد .
چرا که ریا از نقطه نظر روان شناسی تلاشی است برای به دست آوردن تایید دیگران و ارزشیابی شخصیت خود بر اساس خواست و نظر دیگران .
 

*اما اگر این بیماری در حوزه ی روابط فردی و اجتماعی مطرح شود ، ما را به "انکار شخصیت خود" می کشاند .
این دسته از بیماران در روابط اجتماعی ، هیچ توجهی به شخصیت خود ندارند و تنها با برآوردن عقاید و نظر دیگران ، به دنبال تایید و تحسین آنها هستند و در این صورت است که احساس ارزشمندی خواهند کرد .
در حوزه ی روابط اجتماعی که با موضوع "تکامل" در روابط مواجه هستیم ، اگر بخواهیم در روابط خود همواره با جلب تایید دیگران ، از عقاید خویش دست بکشیم و شخصیت خود را تخطئه نمایم ، این تلاش بیهوده ما را از صراحت و سازندگی باز می دارد .
« اگر در رابطه ای دو نفر باهم "یکی" شوند ، نتیجه ی نهایی دو "نیمه آدم" خواهد بود ؛ نه انسانی کامل با مشخصه ی هویتی مستقل و با اعلام استقلال روانی . »

 

*و اگر در حوزه ی فرهنگ ، خاصه در سطح بین الملل به موضوع تایید طلبی نگاه کنیم ، از آنجا که عرصه ی بین الملل محل تلاقی فرهنگ های مختلف و تمدن های گوناگون است ، عدم تایید طلبی ما در این عرصه و در ارتباط با فرهنگ های دیگر ، متضمن "هویت مستقل" ما خواهد بود .
هویتی مستقل که ما را از دام وابستگی فرهنگی و مخرب تر از آن ، از اضمحلال فرهنگی رهایی بخشیده و باز می دارد .
موضوعی که دشمن برای آن برنامه ها دارد ، یعنی نابودی فرهنگ ها و قتل عام فرهنگی سایر ملل .
البته ناگفته نماند که تنها یک هویت مستقل است که می تواند ضمن عدم انفعال و نفی هویت خود  در بستر "تعامل فرهنگی" با سایر ملل ، وجوه مثبت و ممتاز سایر فرهنگ ها را دریافت نموده و از آن بهره مند گردد .
درواقع ما مخالف هجمه ی فرهنگ متخاصم با مظاهر ابتذال و تباهی هستیم که در مضامینی ظاهرفریب به جوانان در سایر ملت ها تزریق می شود ؛
ما مخالفتی با تعامل و تبادل فرهنگی با سایر فرهنگ ها نداریم که عرصه ، عرصه ی فرهنگ و ارتباطات است ؛ گذشته از اینکه قرن پیش رو ، قرن پیشروی فرهنگی اسلام  در جهان خواهد بود . [ قابل توجه نخبگان و کارشناسان فرهنگی ]

« در فرهنگ و اعتقادات (هویت ملی_مذهبی) خود مستقل باشید ؛ رو به رشد ، رو به تعالی و متعهد به کمال ؛ فارغ از تایید یا عدم تایید دیگران . »

شاد باشید ./

 

 

پاسخ:
سلام و سپاس از همراهی شما . مطلب مفیدی است 
شهیدان زنده اند ، الله اکبر .... به خون آغشته اند ، الله اکبر 

خدا را بر آنچه می نویسم گواه می گیرم که جز واقعیت نباشد . 
هنوز ساعتی به نیمه شب مانده ، خسته از کار و مشغله ی فراوان ، بنا به رسم و عادتی که چند سالی است گریبان ما را گرفته است ، قبل از خواب شبانه به این پایگاه فرهنگی_مذهبی در دنیای مجازی می آیم تا با مرور مطالب آن قبل از خواب ، غبار خستگی از چهره ی جان بشویم . 

در مرور دیدگاه و نظرات کاربران ، به اعتراض کاربری مواجه می شوم : 
"لطفا این عکس غمگین کننده از پروفایل تان را بردارید." 
کاربری ارجمند که با نوشتن این جمله ، از مدیر محترم این رسانه می خواهد عکس مزبور که مربوط به مزار شهدای گمنام است را از پروفایل شان حذف نماید.  

قلبا متاثر می شوم از این دیدگاه ، و تاثر من همراه با نگرانی می شود اگر تصور کنم این دیدگاه و نظر ، می تواند دیدگاه و نظر بخش قابل توجهی از نسل جوان امروز کشورم نسبت به شهداء باشد ... برخلاف عادت مالوف ، بدون پیش درآمد و هرگونه اتود ، در مقام جواب شروع به نوشتن عبارت زیر می کنم .

آن شب زودتر از همیشه به خواب رفتم . در عالم رویا ، دیدم که مهمان شهداء هستم و ایشان مرا بالطف و مهربانی بر گوشه ای از خوان کرم خود که گرداگرد آن حلقه زده اند ، دعوت کرده و در کنار خود نشانده اند .. 

غرض از بیان این مطلب و نوشتن آن خودستایی نیست . خدا می داند حتی از نوشتن و بیان این مطلب نیز ، صورتم از خجلت سرخ می شود و عرق شرم بر پیشانی ام می نشیند .. 
نگارنده خوب می داند که حساب او ، پاک تر از این حرفهاست و بنده ، روسیاه تر از آنم که مورد تفقد شهدا حتی در عالم خواب هم قرار بگیرم . حکایت من ، حکایت آن مخلوق خداوند است که وعده ی خوردن پنبه دانه در خواب به او می دهند و این مثل ، بی تناسب با این موضوع نیست ...
اما مقصود من از نوشتن این رویا و بیان این مطلب ، آن است که یادآور شویم "شهداء زنده اند" و بر "اعمال ما ناظر اند" و همه ی ما در قبال خون پاک و به ناحق ریخته شده ی آنان که دیروز نهال انقلاب را آبیاری نمود تا امروز به درختی تنومند و بارور تبدیل شود و ما بتوانیم در سایه سار آن به رفاه و آسایش روزگار سپری نماییم ، مسئول ایم . 

نگذاریم یاد شهداء از جامعه ی ما رخت بربندد . شهداء را یاد کنیم ، حتی با یک صلوات. 
"زنده نگه داشتن یاد و خاطره ی شهدا و فرهنگ آن ، کمتر از خود شهادت نیست" ... 

نه حزن آور است و نه تخدیر کننده ؛ ما را چه می شود که حتی دیگر یاد شهدا ، خاطرمان را آزرده می سازد که مباد بزم عیش و عشرتمان بر این ته مانده ی جیفه ی دنیای خاکی نیز بهم بخورد ..

یاد و خاطره ی شهدا و آن حماسه ها و آن دلدادگی ها و سرسپردگی ها .. همه و همه سرور آور و بهجت آفرین است .
اینگونه است که می توان فهمید در معراج ، عرشیان با ملکوتیان و افلاکیان ، با آغوشی باز همچنان پذیرای فرشیانی اند که گرچه پا در خاک دارند اما دل به معبودی سرمدی و معشوقی جاودان و ازلی سپرده اند  ...
و عدد "سن" در این کاروان عشق ، گواه آن است که بزرگی به سن نیست ، به عشق است و نوید آن دهد که می توان  ره صد ساله را یک شبه طی نمود و به وصال محبوب خود رسید ، گرچه به ظاهر نوآموزی بیش ، در این مکتب عشق نبود .

تاثر و تاسف برای ماست .. وگرنه "شهداء در شادی وصول شان و در قهقه ی مستانه شان ، عندربهم یرزقون اند" 
ادعا درباره واقعه ای تکان دهنده در زنجان


http://isna.ir/fa/news/95021307800/%D8%A7%D8%AF%D8%B9%D8%A7-%D8%AF%D8%B1%D8%A8%D8%A7%D8%B1%D9%87-%D9%88%D8%A7%D9%82%D8%B9%D9%87-%D8%A7%DB%8C-%D8%AA%DA%A9%D8%A7%D9%86-%D8%AF%D9%87%D9%86%D8%AF%D9%87-%D8%AF%D8%B1-%D8%B2%D9%86%D8%AC%D8%A7%D9%86
سلام
لطفا این عکس غمگین کننده را از پروفایلتان بردارید.
پاسخ:
سلام سپاس از همراهی شما. وقتی به زیارت این شهدای گمنام رفتیم از دیدن عدد سن و سال ایشان شگفت زده شدم و احساس مسؤولیتی سنگین قلبم را لرزاند . جهت یاد آوری به ذهن نسیان زده ی خویش این تصویر را برای پروفایل انتخاب کردم .پوزش که شما غمگین شدید  حقیقتی است انکارناپذیر .

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">