تنهابه تو پناه می برم
پروردگارا!از شر زمزمه های شیاطین انسانی به تو پناه می برم .
که گوشت انسان زنده می خورند و آبرویش را می نوشند
پروردگارا!از شر زمزمه های شیاطین انسانی به تو پناه می برم .
که گوشت انسان زنده می خورند و آبرویش را می نوشند
سلامت جهازهاضمه یکی از موهبت های الهی است و به همین جهت همواره خداوند را شاکرم ،چرا که بهره مندی از انواع خوراکیهای لذت بخش و تجربه ی طعم های متفاوت و خاص به یقین جزیی از لطایف زندگی بشر است .
از مقدمه بگذریم که اصل مطلب خوشمزه تر است!
تجربه ی شگفت خوردنی که به یقین تنها در "نیصفی جهون" امکانش هست چیزی نیست جزءترکیب اعجاب آور شورو شیرین "دوغ و گوش فیل"!شاید در تصور ابتدایی چنین ترکیبی به دور از ذهن بیاد وبنده هم همین تصور را داشتم .اما هنگامی که فاصله ی پارکینگ تا میدان امام را طی می کردم نتوانستم از این ترکیب ویژه چشم بپوشم و برای اولین بار طعم شوروشیرین را در کنار هم تجربه کردم ...بسیار خوش طعم!
از فروشنده سوال کردم که چرا در اصفهان دوغ را با گوش فیل سرو می کنند؟
:دوغ سرده و گوش فیل گرمه به همین دلیلس
:فروشتون خوبه ؟
:بله خیلیا مشتری هر روزن.بویژه مسافرانی که در مورد این موضوع شنیدن میان و می خرن.
ظرفی پر از خوراکی دیگری شبیه ماست تعارف کرد
:این دیگه چیه؟
:فرنی با آرد برنج که با شیره ی انگور سرو میشه واین هم مخصوص اصفهونس.
خواستم فقط تست کنم ولی بسیار تجربه ی خوبی بود و تا به خودم بیام یک ظرف تمام شده بود!
در تمام طول مسیر به ظرفیتهای اقتصادی این شگفتانه ی خوراکی می اندیشیدم :بعنوان مثال در بسته بندی های خاص به بازارداخلی عرضه بشه و یا حتی در بازارهای خارجی .به یاد چین افتادم که بسیاری از زنان خوراکی های بسیار ساده را در مجامع عمومی به گردشگران ارائه می کردند .خوراکیهای بسیار ساده مانند میوه های خاص منطقه ی سکونتشون که برای مخاطب هم جالب بود و به یک بار تجربه اش می ارزید.اگرچه سال حمایت از کار و سرمایه ی ایرانی را از دست دادیم ولی برای سال حماسه ی اقتصادی میتونه پیشنهاد خوبی باشه.
فرهنگ خاص ،آداب خاص ،خوراکی های خاص ،این مردم رو دوست دارم با همه ی ویژگیهای خوبشون و با همه ی ویژگیهایی که شاید شبیه دیگران نباشه ولی محترمه حتما محترمه.
بفرمایید "دوغ و گوش فیل"!
داشتیم سر رفتن به مسجد بحث می کردیم که آقا رسیدند خیلی شاد و پر نشاط .سلام و احوالپرسی که کردند،جریان نیومدن دوستم به مسجد را به ایشون گفتم.گفتم می گه دیوونه امبیام مسجد! که آقا بهش گفتند:پس با این حساب تکلیف ما روشن شد!
رفیقم ادامه داد:اصلا من بهایی ام!
خیلی جا خوردیم.منتظر بودیم ببینیم آقا چه کار می کنن/!که رو کردند به دوستم و گفتن:به به !چقدر خوبه آدم صریح و صادق عقیده شو بگه!بعد هم ادامه دادند ما اگر بمیریم از ما نمی پرسن چقدر تعصب داشتی؟ می پرسن چقدر تحقیق کرده بودی؟ راستی بگو ببینم :بهایی چه جور دینیه؟یه وقت دیدی ما هم متوجه اشتباهمون شدیم و اومدیم بهایی شدیم!×گفت:ببینید تو دین بهایی تک همسریه ،ولی مسلمونا چی؟چند تا زن می گیرن!
اینجا بود که آقا مشکل رفیقم رو فهمیدند که چیه،بسیار خوب مساله رو براش حل کردند.فقط یک ربع وقت می خواست!
از اون به بعد دوستم شد یک مسجدی پرو پا قرص.
خاطره ای از شهید بهشتی به نقل از کتاب هم حسینی بود هم بهشتی
بعد از سال ها تقدیر آنچنان رقم خورد تا سفر را بر قرار ترجیح داده و رهسپار نصف جهان شویم .شهری با ظرفیت های عظیم تاریخی،فرهنگی ،هنری و صنعتی که مشتاقان را از سراسر جهان به خود جلب می کندتا در سایه ی این زیباییهای شگفت لختی دل در گرو آرامش نهند و دمی بیاسایند .رفتیم تا خود را در آیینه ی زمان جستجو کنیم.
بمان تا با هم این سفر را مرور کنیم
به روز مرگ چو تابوت من روان باشد | گمان مبر که مرا درد این جهان باشد | |
برای من تو مَگِریْ و مگو: «دریغ! دریغ!» | به دام دیو دراُفتی دریغ آن باشد | |
جنازهام چو ببینی مگو: «فراق! فراق!» | مرا وصال و ملاقات آن زمان باشد | |
مرا به گور سپاری مگو: «وداع! وداع!» | که گور پرده جمعیت جنان باشد | |
فروشدن چو بدیدی برآمدن بنگر | غروب شمس و قمر را چرا زیان باشد؟ | |
تو را غروب نماید، ولی شروق بود | لَحَد چو حبس نماید خلاص جان باشد | |
کدام دانه فرورفت در زمین که نرست؟ | چرا به دانه انسانت این گُمان باشد؟! | |
کدام دَلْوْ فرورفت و پُر برون نامد؟ | زِ چاهْ یوسف جان را چرا فَغان باشد؟ | |
دهان چو بستی از این سوی، آن طرف بگشا | که های هویِ تو در جو لامکان باشد | |
تو را چنین بنماید که من به خاک شدم | به زیرِ پایِ من این هفتآسمان باشد |
توفیق زیارت مشهد اردهال،کربلای ایران ،آن هم درست ابتدای سال!
آنقدر مشعوفم که آماده ام 365 روز و 8760 ساعت و 525600 ثانیه انسان باشم.
بی تردید خوشبختی انتظارم را می کشد که انسان بودن شایسته ی همین بهاست...
چارلز دانشجوی انگلیسی با طعنه به دوست و همکلاسی ایرانیش می گه:
چرا خانم های ایرانی نمی تونن با مرها دست بدن یا لمسشون کنن؟!
یعنی مردهای ایرانی انقدر کارنامه ی خرابی دارند و نمی تونن خودشون رو کنترل کنن؟!!
همایون لبخند معناداری می زنه و می گه :ملکه ی انگلیس می تونه با همه دست بده ؟
و هر مردی می تونه ملکه رو لمس کنه؟!
چارلز جا می خوره و می گه :نه معلومه که نه ملکه یک فرد عادی نیست،همه که نمی تونن با ملکه در ارتباط باشن یا حتی با ملکه دست بدن.
همایون بدون مکث می گه همه ی خانوم های ایرانی ملکه هستند.