منصوره صامتی

کارشناس فرهنگی

منصوره صامتی

کارشناس فرهنگی

منصوره صامتی

رویای 1400 ساله ی مسلمانان جهان در حکومت اسلامی ایران به تحقق پیوسته و امروز این ظرفیت عظیم فرصتی تکرار نشدنی است. معتقدم که انسان به ضرورت ماهیت الهی و اندیشه ی خویش یک رسانه است وامروز در عصر رسانه ضروریست تا دغدغه های فرهنگی ،اجتماعی و سیاسی مان را باهم شریک شویم، باشد که در مسیر زمان به جامعه ی مهدوی نزدیک شویم."زندگی بهتر حق مسلم ماست!"

و همچنان که رهسپار آینده ایم بیندیشیم که :

ما ازین قرن نخواهیم گذشت
ما ازین قرن نخواهیم گریخت
با قطاری که دگران ساخته اند
هیچ پروازی نیست برساند ما را به قطار دوران
و به قرن دگران
مگر انگیزه و عشق ،
مگر اندیشه و علم ،
مگر آیینه و صلح
و تقلا و تلاش
بخت از آن کسی خواهد بود که مناجات کند با کارش
و در اندیشه ی یک مساله خوابش ببرد
و کتابش را بگذارد زیر سرش و ببیند در خواب حل یک مساله را
باز با شادی در گیری یک مساله بیدار شود ...

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
آخرین نظرات

۱۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «زن ایرانی» ثبت شده است

بازیگر سینمای ایران اخیرا در مصاحبه ای با یکی از نشریات فارسی زبان خارج از کشور در پاسخ به اینکه چرا زن ایرانی نمی گیرد، گفت: زن های ایرانی خیلی خشن هستند، تازه وقتی کتکشان می زنی شکایت می کنند و در مورد حقوق زنان حرف می زنند، به جای اینکه مثل زنان مالزی بعد کتک خوردن دستشان را به روی سینه شان جفت کنند و تعظیم کنند و بگویند ارباب عفو بفرمایید، تهدید می کنند که مهریه ام را به اجرا می گذارم و پدرت را در می آورم! با آن مادر حسودت! بعد هم بچه را با خودشان می برند و تو را می اندازند زندان! (خنده)

 

                                                 

                                      

  • منصوره صامتی

 پیوندمان یکساله شد...

باورت می شود!  آن اوایل تنها سکوت بود و سکوت نمی دانستیم چه بگوییم 

شاید هم می دانستیم  ولی نمی دانستیم بعد ازاولین کلام چه خواهد شد ....

گفتیم اولین کلام را هم آواز هزاردستان آن هنگام که به افق چشم دوخته بودیم  

محو دررویای بودن   غرق در تمنای ماندن 

رویای من!  به یاد داری چگونه زمان ما را به هم پیوند داد ؟

به یادداری چگونه از آن هم شدیم ؟

آن روزهای نخستین تردید چه زود به فردا پیوند خورد!

من در تو و تو در قلب من متولد شدی 

تو را دوست می دارم که  مرا  با همه ی خلوصت  آیینه می شوی 

به یاد داری آن اولین سلام را آن اولین سوگند را ، آن اولین اشتیاق را ...

که ما در حجم تناقض مرور خواهیم شد ...

که ما در باریکه ای از نور آن هنگام که شب راهی سپیده می شود

آن هنگام که گرما، سرما را به تب هزارساله در آغوش می فشرذ

آن هنگام که حقیقت اندوه گلوگیرش را فریاد می زند تعبیر خواهیم شد

تصمیم سختی بود به سختی یک رویش  به دشواری جوانه زدن یک رویا

تمام روزهایی که درسراسیمگی همراهی تو سپری شد  و چه طعمی داشت دیدارت !...

شاهد شب های ملتهب من ! با من بخوان حدیث یکرنگی که من در وسعت تاثیر تو زندگی خواهم کرد 

به یاد دارم ثانیه های پر تپشی که با تو به سپیده رسید ...

به یاد داری نمازهایی که به نام رسالتمان اقامه شد؟

که نفس نفس ، من در تو و تو در من خواهیم بالید اگر "خود آ "بخواهد

 رویای من ! با من بگو در حجم زمان:

هرکجا عشق آید و ساکن شود                                                هرچه ناممکن بود ، ممکن شود...


                                           


این ابیات از طرف یکی از مخاطبان عزیز به پارادوکس عزیز هدیه شده است که بسیار ممنونم 

تو در طنین کدام شعر ترانه گشته ای              

که ورد زبان کامهای تشنه 

  1.  نوشتنت بند بند دلم را آب میکند

    تو که به قلب بدیها همانند دشنه ای


 نه اهل طعنه هستی ونه اهل دشمنی            بانوی خوب قصه های من گشته ای

سردم که میشود تو مرا" ها "می کنی           انگار تو مرا از ازل سرشته ای! 

سرت همیشه برای محبت درد میکند                            راستی تو آدمی یا یک فرشته ای؟

تو مثل آینه ای !پارادوکس در تونیست              تو اسم اعظم عشق رابردلت نوشته ای

یکسال گذشت وتو یکساله میشوی          " وبلاگ" پر شکوه حرفهای گم گشته ای

میلاد تو یعنی مرگ هرچه نیست              امیدچشمهای کشتی شکسته ای

عجیب نیست پیوند میلاد تو وشاه روزگار       دیده ام چه ندبه ها که به انتظار نشسته ای....






این نقاشی های زیبا هم هدیه ی یکی از مخاطبان عزیزو دوست داشتنی است






                                                      

  • منصوره صامتی


 

نه خانه، نه آشپزخانه، نه اداره و نه باشگاه و مهمانی‌های دوستانه… آنها صبح‌شان را با رفتن به آسمان و دریا و باغ‌وحش شروع می‌کنند. زنانی که به جای زندگی کارمندی یا خانه‌داری مشاغل نامتعارفی را انتخاب کرده‌اند و لقب «اولین زن» حرفه خود را دارند. یکی هر صبح از خانه به آسمان می‌رود، دیگری به اعماق دریا و آن یکی به جاده‌های خلوت لب مرز.

م‍ژگان روستایی شاید عجیب‌ترین شغل ایران را برای یک زن داشته باشد: پرورش کروکودیل در مزرعه شخصی! او که اولین محموله کروکودیل ایران را وارد کرده کارش را از سال 89 رسما کلید زده و حالا هر روز صبحش را با 35 کروکودیل بزرگ و کوچک شروع می‌کند.

خودش می‌گوید: «کروکدیل‌ها در عین خشونت، بسیار آرام، صبور، دوست‌داشتنی و بسیار عاقل هستند. وقتی با آنها کار و کنارشان زندگی می‌کنید متوجه می‌شوید که چقدر آنها برعکس مغز کوچک‌شان عاقل و باهوش هستند. کروکودیل‌ها تا زمانی که مورد آزار قرار نگیرند و کسی پا به قلمروشان نگذارد هیچ آزاری ندارند. زمانی که سیر هستند هیچ چیزی نمی‌خورند ولی اگر در این شرایط هم مورد آزار قرار گیرند به شخص آزاردهنده فقط حمله می‌کنند و ممکن است شخص دچار قطع عضو شود ولی او را نمی‌خورند.»

کار کردن با این کروکودیل‌ها از وقتی انگیزه مژگان روستایی شد که تصمیم گرفت کاری مرتبط با رشته تحصیلی اش دست و پا کند. او در رشته جانور شناسی تحصیل کرده بود و دنبال نوآْوری بود و چه نوآوری‌ای بهتر از پرورش کروکودیل؟ وحشی‌های کوچکی که تا پیش از آن پایشان به ایران باز نشده بود! مژگان روستایی می‌گوید: «دنبال کاری بودم تا در رابطه با رشته تحصیلی‌ام باشد و در عین حال یک نوآوری محسوب شود. بعد از یکسری تحقیقات به این نتیجه رسیدم که پرورش کروکدیل گزینه مناسبی است. برای شروع کار و گرفتن مجوز از شیلات ایران شروع کردیم و توانستیم موافقت اولیه را بگیریم و بعد دامپروری و بعد به اداره زیست محیطی مراجعه کردیم، برای گرفتن پروانه کار.»

اما در هیچ کدام از ادارات ایران قانونی برای واردات کروکودیل وجود نداشت و تلاش‌های مژگان روستایی بهانه ای شد تا برای اولین بار آیین نامه‌هایی برای این کار نوشته شود. با این حساب او می‌تواند مدعی باشد که سنگ بنای پرورش کروکودیل در ایران را یک تنه گذاشته است. البته سختی کار او وقتی بیشتر شد که خیلی از ایرلاین‌ها قبول نمی‌کردند مسافران خطرناکی مثل کروکودیل‌ها داشته باشند. بنابراین واردات کروکودیل هم با دردسر انجام شد. مژگان روستایی یک لقب اولین دیگر را هم برای خود کسب کرده: اولین تولید کننده چرم کروکودیل در ایران. او به خاطر نگهداری از کروکودیل‌ها مجبور به ترک تهران و زندگی در قشم شده است چون هوای پایتخت برای کروکودیل‌ها زیادی خشک و خنک است.

مژگان روستایی اگرچه زندگی کارمندی معمول را رها کرده و به خطرناک ترین مزرعه ایران رو آورده است اما به جز او زنان دیگری هم هستند که با انتخاب سبک زندگی شان، لقب «اولین» گرفته اند.

زنان آسمان و دریا

زهرا سالاریه اولین زن دریانورد ایران و خاورمیانه است که حتی تا 16سالگی شنا هم بلد نبود اما خیلی اتفاقی به دنیای دریانوردی کشیده شد. او در 15سالگی به عنوان خیاط وارد شرکتی شد که در آن جلیقه نجات می‌دوختند. کار کردن در این شرکت زهرا را با ناخداها آشنا کرد و مشوقی شد تا در دوره‌های قایقرانی شرکت کند.

می گوید: «درس‌های تئوری کلاس‌ها خیلی سخت بود و دانستن زبان انگلیسی در حد رفع نیاز هم اجباری بود، به خاطر همین روزها کار می‌کردم و شب‌ها درس می‌خواندم تا از کلاس‌ها عقب نمانم.»

او برای آن که با دریانوردی‌اش مخالفت نکنند، همه عملیات مربوط به دریانوردی را از تعمیر موتور گرفته تا بستن 70مدل گره ملوانی با طناب‌هایی هم‌وزن خودش را یاد گرفت تا در آزمون پذیرفته شود. زهرا حالا ناخدایی است که چندین ساعت از روزش را روی دریا می‌گذراند.

میترا زنگویی اما اولین زن غواص ایران است که مدرک رسمی این رشته را دارد. او که قبل از این به عنوان ناجی غریق فعالیت می‌کرد دو سه سال قبل غواصی را در جزیره کیش یاد گرفت و به عنوان اولین زن غواص از سازمان فنی و حرفه‌ای مدرک گرفت. میترا زنگویی اولین تجربه غواصی‌اش در عمق 18متری را اینطور روایت می‌کند: «خیلی برایم هیجان‌انگیز بود. با اینکه من سال‌ها در استخر شنا کرده بودم اما دریا برایم تعریف دیگری داشت. به محیط آشنا نبودم و احساس ترس می‌کردم اما وقتی داخل آب رفتم، فهمیدم اینجا یک دنیای دیگر است و خدا را می‌توان دید.»

او معتقد است دریا هم مثل فضا دنیای عجیبی دارد که اگر یک فضانورد لذت آن را درک می‌کرد، کلی انرژی و پول خرج رفتن به فضا نمی‌کرد. زنگویی حالا یک آموزشگاه غواصی در بوشهر دارد و کلاس‌های آموزش غواصی برای زنان برگزار می‌کند. او البته تصمیم دارد بعد از این، یک کار عجیب دیگر را هم تجربه کند: جوشکاری زیر آب. کاری که با موافقت سازمان فنی حرفه ای استان بوشهر می‌تواند میترا زنگویی را تبدیل به اولین زن جوشکار زیر آب در کشور کند.

چندین هزار پا بالاتر از جایی که میترا زنگویی روز و شبش را می‌گذراند، شهرزاد شمس به عنوان اولین زن خلبان ایرلاین‌های ایران مشغول حرفه خود است. او البته این عنوان را در میان زنان بعد از انقلاب دارد. شهرزاد شمس که به زبان‌های فرانسه و انگلیسی تسلط کامل دارد دوره خلبانی را در شیراز گذرانده و حالا با هواپیمای ATR-72 در خطوط داخلی پرواز می‌کند. شهرزاد شمس می‌گوید: «وقتی پرواز می‌کنم در آغوش خداوند هستم و اگر او نباشد هرگز پرواز امکان ندارد.»

سلطان جاده‌ها

بعد از آسمان و دریا، لقب اولین زنی که جلوتر از دیگر زنان به جاده زده است، به فاطمه رجبی می‌رسد. او اولین زن راننده کامیون در کشور است که انحصار مردانه ترانزیت را در ایران شکسته است. برای فاطمه رجبی انگیزه اصلی از انتخاب این شغل، همسرش بوده است: «همسرم حدود 30 سال است که در این شغل فعالیت می‌کند و من در طول این مدت از او دور بودم تصمیم گرفتم برای کم‌کردن این فاصله وارد این کار شوم.»

فاطمه رجبی ماجرای گواهینامه گرفتنش را اینطور تعریف می‌کند: «بار اول چون دست‌پاچه شده بودم قبول نشدم، اما بار دوم سرهنگ راهنمایی و رانندگی پس از پایان امتحان عملی به من گفت تو قبول شدی ولی ما مجاز به پذیرش تو نیستیم چون آقایان این‌جا 30‌یا 40 بار می‌آیند و می‌روند و قبول نمی‌شوند، اگر قرار باشد دفعه دوم امتحان شما را قبول کنیم و گواهینامه بدهیم می‌گویند پارتی‌بازی شده و صدای همه درمی‌آید. سرانجام بار هشتم قبولم کردند. افسران راهنمایی و رانندگی از من می‌خواستند که تندتند دنده بگیرم و در سرازیری‌ها خیلی به من سخت گرفتند تا شاید از آزمون صرف‌نظر کرده و پشیمان شوم، اما من سماجت به خرج دادم به حدی که کف دستم از شدت دنده عوض کردن زخمی شد.»

خون بازی

زهرا شکوهی اولین زن قصاب ایرانی است که هر صبح دست به ساتور می برد تا راسته‌ها را بی‌استخوان و استخوان‌ها را بی‌گوشت کند. 12سال است که پا به پای شوهرش مغازه قصابی‌شان را می‌چرخاند و با این که تا کلاس پنجم بیشتر نخوانده، حساب دخل و خرج قصابی را دارد. می‌گوید: «صبح که برای نماز بیدار می‌شوم دیگر خوابم نمی‌برد. همان موقع برای ناهار غذا را بار می‌گذارم و سر ساعت 8، مغازه را باز می‌کنم. ساعت 11 هم دوباره به خانه برمی‌گردم تا بقیه کارهای مربوط به ناهار را انجام دهم و سر ساعت 3، دوباره به مغازه برمی‌گردم و تا 8 شب اینجا می‌مانم.»

با این حال زهرا شکوهی فکر می‌کند شغلش کمی خشن است و سر و کار داشتن با خون، روحیه همسرش را هم عوض کرده است: «همسرم خوب است اما کمی خشن است، نمی‌شود زیاد سر به سرش بگذاری چون زود عصبانی می‌شود، خون با آدم این کار را می‌کند. هر وقت شوهرم عصبانی بشود من باید ساکت بشوم. اما من این طور نیستم.»

زهرا شکوهی با همه خشونتی که شغلش دارد حاضر نیست سر گوسفند را ببرد. اگرچه گاهی سر گوسفند را می‌گیرد تا شوهرش ببرد اما همین هم ناراحتش می‌کند: «تا به حال این کار را نکرده‌ام و هیچ وقت هم نمی‌کنم. بعضی وقت‌ها شوهرم می‌گوید بیا سر بریدن را یادت بدهم اما من می‌گویم هر کاری از من بخواهی انجام می‌دهم جز این کار، دلم اجازه نمی‌دهد این کار را انجام دهم.»
  • منصوره صامتی


تعجب می کنم از نامزد انتخاباتی که مرتب می گوید فقر ایجاد کننده ی همه ی مشکلات است فقر نهی از منکر و امر به معروف را منسوخ می کند فقر فساد می آورد فقر چنین می کند فقر چنان می کند ...

اگرچه می دانم فقر مادی چیست و از نزدیک همسفره ی آن شبها بوده که گذشته و روزها بوده است که به سرعت هرچه تمامتر از راه رسیده که گاهی حتی صاحبخانه نیز خجالت زده ی فقر مستاجر گشته ،مستاجری که هر فصل یک وعده طعم گوشت را می بلعد و هرروز نقاشی های دیوارش میوه های نوبرانه ی ماه است...

جناب نامزد انتخاباتی بزرگوار این فقرمادی نیست که مشکل آفرین است این فقر نیست که دهشتناک است این فقر نیست که ریشه ی امر به معروف را خشکانده ،این فقر نیست که فساد اداری می آورد و اخلاق را به مفسده می کشاند .این فقر نیست پدر را شرمنده ی خانواده می کند

آنگاه که اشرافیت اصالت یافت فقر مادی زشت می نماید ،آنگاه که مسئولین به داعیه ی نجات مردم بر منابع طبیعی و هر آنچه سرمایه ی مملکت است سایه ی نفوذ انداختند و سهم مردم به فراموشی سپرده شد، آنگاه که درو دیوار شهر پر شد از چهره ی عروسکهایی که خوب نقش علیحضرت اشرافیت را بازی می کنند ، آنگاه که سبک زندگی اشرافیت در انواع رسانه های دولتی و غیر دولتی مشق هر روز چشمان معصوم دختر ک گشت ،آنگاه که، آنان که نباید هم لقمه ی ماهواره شب را با زمزمه های تعبیر رویای خواننده ی لوس آنجلسی به صبح رساندند در اندیشه ی طلایی رانتی که فردا ارث پدریشان خواهد بود،آنگاه که تفکر ارباب منشی در تارو پود لباس خدمتگزاری ریشه دواند و کودکان یتیم در مسلخ بی حرمتی اربابان سر بریده شدند که مادرانشان هم کارگر بیگاری ارباب بودند ،فقر مادی شد مهر شرمندگی بر پیشانی.

آن هنگام که فاصله ی مردم با مسئولان چند طبقه که نه به ارتفاع برج های اشرافیت سر به فلک کشید و دیگر صدای آه و ناله های مستضعف به گوشتان نرسید فقر ،پای ثابت بیچاره گی مان شد

نامزد بزرگوار! آن هنگام که رسم خدمتگزاری و انجام وظیفه جایش را به برنده و بازنده ی سهم خواهی از قدرت و ثروت داد ،آن هنگام که از هرآنچه بود همه شد سهم آنهایی که رابطه داشتند ،آن زمان که حرص و ولع چشمان اربابان را پر کردو به بهانه ی رقابت بر سر کنکور های علمی بی عمل و بی حاصل مردم را نیزسر کار گذاشتند پدر، کشاورزی را به فراموشی سپردوشهری شد تا بشود رفتگر پسماندهای تفکر ارباب منشی ، تا پسرش در شهر کراوات بزند و دخترش به جای گلابتون دوزی سوهان ناخن بکشد آنگاه  که لهجه ی پدر وصله ی ناجور شد  فقیر شدیم .آن هنگام که مردانمان به بردگی صنعتی شدن غیر بومی رفتند و زنانمان به نیرنگ رنگهای آبرنگی معرفت یافتند به فساد مفتخر شدیم که اشرافی گری همین را می خواهد.

آنگاه که "مانور تجمل "کشاورزی مان ،دامپروری مان ،صنایع دستی مان ، معماریمان فرهنگمان را بلعید و غنای فهم و اندیشه جایش را به صنعت خودرو داد و مردانی که باید سر زمین خودشان آقایی می کردند شدند کارگر ارباب فقر آمد .

آن هنگام که به جای منطق توحیدی منطق بردگی شهوت گردن آویزمان شد ،نان از دلالی بردیم و آب از سفته بازی نوشیدیم فرهنگ کارو تلاش و ایثار مان فقیر شد.

آن زمان که به رسم "الناس علی دین ملوکهم" شخصیت ،فهم و حتی انسانیت مان را بر معیار مدرک گرایی مان سنجیدند ودر تفکرمان نخوت لیبرالیسم وزیدن گرفت  معنویت مان فقیر شد .

آن هنگام که تقوا را با فضیلت مدنی به سبک سکولاریسم بخش کردند از درون تهی شدیم  فقیر شدیم  مارا به ریال و تومان و دلار دلخوش کرده اید و میراثمان را بلوکه می کنید و تهمت می زنید که فقیر هستیم !

ما را از فضل خداوند نا امیدی نیست که خداوند روزی همه ی مردمان را بی منت بر خوان نعمتش گسترانیده مارا از اربابانی که در کلام، لباس چوپان به تن دارند و در عمل مرکب اشرافیت می رانند نا امیدی حاصل است، آنهایی که عکس شهدا را زدند و عکسش عمل کردند آنانی که خودمان را ازخودمان گرفتند و سبک" هالیوود روسری به سر"را نقش برجسته ی زندگی نجابت زنانمان ساختند که نسل آینده را نیز به بیگاری ببرنداز آنان ناامیدی حاصل است،

آنان که بر ثروت عظیم این مردم پوشش فقر انداختند که چاره کم کردن هزینه ها نبود که ایران سرزمین قناعت است اگر شما مردم را به حال خود می گذاشتید! ثروتمان را به اندوخته ی صفرهای چند هزار میلیاردی بانکی تان می افزایید و می گویید فقر فساد می آورد !

که برخی هم به لطیفه گفتند که اسلام با کسب ثروت مخالف است که هزار البته اینطور نیست که اسلام با بلعیدن حق مردم مخالف است که علی (ع) ثروتمند ترین مرد زمانه ی خویش است که به رسم مسئولیت در حکومت اسلامی تمامی ثروت فراوانش را که از حفر چاه و ایجاد نخلستانایجاد شده صرف عدالت اجتماعی می سازد بی آزار و بی منت .

که خود را صاحب دنیا و عقبای مردم می دانید و شما سهم مردم را ازثروت و فقر معین می سازید و اعانه می دهید ؟!

آنچه تعارف بر نمی دارد اینکه مقبولیت ،مشروعیت و محبوبیت هریک از شما ارمغان اعتماد مردم است مردمی که خوب می فهمند و تشخیص می دهند واگر سکوت کرده اند در اندیشه ی نجابت و حیاء تمدن چند هزار ساله شان به سر می برند و شاید به برخی از شما نامزدهای محترم پوز خند می زنند که اینقدر مردمی را که بر سر سفره ی اهل بیت ارتزاق کرده اند را نمی شناسید !

بی تعارف! آنچه شیره ی جانمان را می مکد و عقده ی ناگشوده ی دلمان گشته است، سرطان سبک زندگی اشرافی گری است که باید جراحی شود حتی اگر در اندیشه ی شما نامزد بزرگوار خانه کرده باشد .

 

  • منصوره صامتی


اگرچه میلاد فرخنده ی اسوه ی تمام عیار مکارم و قله ی رفیع فضایل حضرت زهرا (س) است .زنی که الگوی زنان عالم است و امروز جهان تشنه ی آشنایی با آموزه های حضرت به ویژه درخصوص تربیت سرمایه های اجتماعی است اگرچه باید شاد بود و تبریک گفت.

اگرچه خودم را آماده کرده بودم به قدر داشته های اندیشه ام شاد باشم ولی فاطمه را که دیدم ...

فاطمه این بار خوش تیپ تر از 2 ماه پیش بود اما

مثل همیشه پشت چراغ قرمز فرصتی بود تا به اطراف نگاه کنم  دو زن گل فروش با رزهای قرمز رنگ ،در حالی که به شیشه ی ماشین ها چشم التماس دوخته بودند تا راننده توجهی کندو شاخه ای گل بخرد نگاهم را دزدید 

به طرفت العینی فشار نگاهم را احساس کرد ند و به سویم آمدند اولی زنی جوان حدود 32 ساله که کودک 1 ساله اش را در آغوشی به خود بسته بود ودیگری دختری بسیار جوان  که لباس پوشیده ای برتن داشت و موهایش را با هدبند پوشانده بود و هیچ آرایشی بر پوست با طراوتش به چشم نمی آمد ساده و بی آلایش معصوم و دوست داشتنی آنقدر که گفتم :اسمت چیه ؟

گفت:فاطمه

:فاطمه جان چند سالته؟

:19 سال

:قربونت برم اینجا چه می کنی ؟

:گل نمی خری؟

:چرا حتما چقدر میشه؟

:2تومن

:بده عزیزم .از کجا می آی؟

:شمال ،ساری

:خیلی جوونی چرا گل فروشی ؟!سواد داری؟

:تا دوم راهنمایی خوندم این کارو دوست ندارم ولی کار دیگه ای نمی دونم .شما کاری سراغ داری

تا اومدم چیزی بگم گفت:روم نمیشه ولی پسرکا مارو اذیت می کنن مسخره می کنن و...

:چرا حرفت رو خوردی چه کار می کنن؟

:صدای بوق ماشین ها بلند شد چراغ سبز شده بودو باید می رفتم

:این کارت منه تماس بگیر اینم 2 تومن یه شاخه گل زود تند سریع .فاطمه جان منتظر تماستم.خدا حافظ

:چند روز گذشت  تا اینکه فاطمه تماس گرقت  و من نتوانسته بودم کاری برایش پیدا کنم که از گل فروشی سر چهار راه بهتر باشد !

ناراحت شدمی خواست چیزی بگوید که باز هم نگفت می دانستم که از سر حیا سکوت کرده  است

:خواهش می کنم برام کاری پیدا کنید من این کار را دوست ندارم جامعه خیلی نا امنه کلی مرد اینجاس

1 ماه ازآخرین تماسش گذشته بودکه باز هم از همان مسیر عبور کردم

 

رنگ قرمز گل های رز دو زن گل فروش نگاهم را دزدید فاطمه از 2 ماهه پیش چشمگیرتر شده بود از سادگی و هدبند خبری نبود لاک طلایی رنگ روی ناخن هایش می درخشید و صورت جوانش پر از رنگ بودمانتویی شیک تر و شالی جدیدتر و موهایی که بلوند شده بودگویی به مهمانی می رفت ولی عجله داشت که گل هایش را بفروشد

دستش روی شیشه ماشین مرد بود ودیگر التماس نمی کرد

:قربونت برم ،آقا خوشگله امروز روز زنه برا نامزدت گل بخرآفرین فدات شم.

:مردی از ماشین پشت سرش داد زد دختر بیا

فاطمه نزدیک شد چند تا شاخه می خوای آقا؟

:مابقی حرفهایشان را نشنیدم

چراغ که سبز شد فاطمه با همه ی گل هایش در ماشین مرتفع سفید رنگ از چهار راه عبور کرد در حالی که از شادی می خندید و دیگر اثری از دلخوری و بیکاری در چهره اش نبود...

ای کاش فاطمه با من تماس بگیرد

و من هنوز مبهوتم، مبهوت از آرمانهایی که بنا بود در ایران نگاه متعالی اسلام را به زن ایرانی هدیه کند ،سبک زندگی فاطمی را و مردانی که بنا بود به رسم شیعه به عهد یاران علی (ع)،مرد و مردانه از نوامیس اجتماعی همچون ناموس خویش پاسداری کنند و نسلی که بنا بود در پاک ترین دامنها برای جامعه ی مهدوی تربیت گردد!

 

تا چشم کار می کند مردان زن صفت می بینم مردانی که مردترینشان هنر کرده فاطمه دخترش ،فاطمه همسرش،فاطمه خواهرش و فاطمه مادرش را حفظ نموده و دیگر چه اهمیتی دارد سرنوشت فاطمه ناموس همسایه چه می شود ؟ زمین را و زمان را به هم می بافد تا از دریچه ی ضعف مالی دخترمعصوم ،نجابتش را به تاراج ببرد آخر چه اهمیتی دارد که بی غیرتی مرد ننگ دامان فاطمه گردد.زنان متاهل را ببین که لال شوم و نگویم بهتر است.

فاطمه جان! بانوی پاکی!

بر فاطمه ی شهرما اشک بریز که شما پیامبر را داشتی ، که شما علی را داشتی ، که شماحسن را داشتی  که شماحسین را داشتی و فاطمه ی شهر ما ایشان را ندارد که هیچ ،پول هم ندارد نان هم ندارد.تا دیروز به جای همه ی نداشته هایش آبرو داشت ،پاکی داشت ، معصومیت داشت که امروز آبرو هم ندارد...

فاطمه جان !مردان شهر ما دیروز یک وجب از خاکشان را نیزتقدیم نکردند واز غیرت مردانه، در خون روییدند

و مردان شهر ما امروز ویروس درد بی درمان بی غیرتی را در شهر از سویی به سویی دیگر می پراکنند که اجنبی در داخل همین خاک ناموسشان را به هرزه گی می برد!  

آخر چگونه تاب می آوریم التماس های زن مسلمانی را که مردان هرزه معتادش کرده اند و می خواهد که او را از آزارهای جانکاه مردان افغان نجات دهیم...؟

فاطمه جان! مردان شهر ما فاطمه ی گل فروش  را می بینند ولی شانشان اجل از آن است که فرصتهایشان را به خاطر چنین موضوع حقیری بسوزانند زمان، زمان سهم خواهی های سیاسی است برای دعواهای سیاسی شان نیاز به تجدید قوا دارند اندیشه شان نازک تر از گل بشنود موازنه ی قدرتشان را چه کنند؟ معادلات چند مجهولی حرص و ولع نفس وامانده شان را چگونه پاسخ گویند؟

فاطمه جان!مردان شهر ما در کالبد محافظه کاریهای شان چنان سر از برف درآورده اند که رو سفیدی برف هم قیراندود گشته است مبادا از قصه ی فاطمه باخبر شوند که خواب شکمهای تا گلو انباشته شان کابوس خواهد شد.

فاطمه جان! شما بگو سهم فاطمه های شهر ما از بیت المال چه شد؟ فاطمه ی یتیمی که امروز دوباره یتیم است .

 فاطمه جان!و تو خود می دانی که فاطمه ی شهر ما به جرم 12 سالگی سیاه بخت شد که آزار مردش اورا از دیار خویش راند او تا دیروز سر چهار راه گل می فروخت و بهانه اش پول بود

فاطمه ی شهر ما امشب به خانه نمی رود او از فردا آبروی خودش را و آبروی مردان سرزمینش را خواهد فروخت و هنوز بهانه اش پول است

فاطمه جان! بانوی من! مدتهاست تمرین کرده ام با حلوا حلوا دهنم را شیرین کنم ولی نمی شود که نمی شود آخر این تلخی زقوم مانند حلقومم را آتش زده است ...

 

فاطمه جان !ما شما را داشتیم و هرزه گی سرنوشت فاطمه ی شهر ماشد؟!

فاطمه جان!  امروز روز زن است ،اینجا ایران است ،و ما تا دلتان بخواهد فعالان عرصه ی زنان داریم که مقالات علمی شان در باب آسیبهای اجتماعی پرستیژ نخبه گی شان است بانوی من! ما تا دلتان بخواهد در این شهر همایش و جشنواره و سمینار و حتی گاهی سمپوزیوم داریم در بحث زنان و آن وقت در این ازدیاد فرهیختگی فاطمه ی شهر ما از دست رفت...! تسلیت مرا بپذیرید بانو! 

 

 

 

 

  • منصوره صامتی

طنز به سبک فمینیسم!

منصوره صامتی |


جشنواره «دنیای بدون شوهر»!!!

با فرارسیدن ۸ مارس روز جهانی زن، بنیاد حمایت از حقوق زنان با همکاری سازمان شوهر ستیزان جوان برگزار می‌نماید.

همزمان با فرارسیدن ۸مارس روز جهانی زن، بنیاد حمایت از حقوق زنان با همکاری سازمان شوهر ستیزان جوان در نظر دارد جشنوارهای تحت عنوان «دنیای بدون شوهر» برگزار نماید. از کلیه علاقهمندان به شرکت در این جشنواره دعوت میشود تا مقالات خود را با یکی از موضوعات زیر به دبیرخانه جشنواره ارسال نمایند.


محورهای مقالات:

- شیوههای مشابه‌سازی ۸مارس با ۲۱سپتامبر
- نگرشی بر راه‌های سادیسمی کردن شوهران
- راهکارهای مقابله با طول عمر مادرشوهر
- بررسی روش‌های نوین سمپاشی منزل جهت دفع آفات شوهرداری
- شناسایی علل بهداشت‌گریزی شوهران
- مروری بر آخرین فناوری‌های روز دنیا در تعیین دقیق موقعیت مکانی شوهر
- تبیین نقش حساب بانکی پدرشوهر در خوشایندسازی زندگی مشترک
- روش‌های خنثی‌سازی دزدگیر ماشین و تله موش جیبی شوهران
- بررسی شیوه‌های کشتارجمعی خانواده شوهر
- نقش خر کردن شوهر در تسهیل نیل به اهداف اقتصادی
- نگاهی به روش‌های ذوب تدریجی زبان خواهرشوهر با اسیدهای خوراکی
- واکاوی جمله حکیمانه «برای یک زن مهم نیست شوهرش کجا باشد؛ همین که بداند به شوهرش خوش نمی‌گذرد برای او کافیست».
- نقد و بررسی فیلم سینمایی «جدایی شوهر از پول»
- تجزیه و تحلیل رابطه بین پاشنه ۱۰سانتی کفش و قطر جمجمه شوهر
- راهکارهای اجبارسازی شوهران به خرید کادو به مناسبت روز جهانی زن
- تاریخچه شوهرکشی در ملل مختلف


شرایط شرکت در جشنواره:

فقط دختران و زنان اعم از متاهل و مطلقه حق شرکت در جشنواره را خواهند داشت و دبیرخانه جشنواره از پذیرش مقالات آقایان حتی با تغییر جنسیت و استفاده از لوازم آرایش معذور است.


جوایز جشنواره:

نفر اول: تندیس جشنواره، لوح تقدیر و کمک هزینه سفر به جزیره شوهرخوارها
نفر دوم: لوح تقدیر و مجموعه کامل کتاب‌های دکتر سیمین شوهرکش
نفر سوم: لوح سپاس و سی‌دی آموزش دفاع شخصی و مبارزات خانگی علیه شوهر


مهلت و نشانی ارسال مقالات:

از کلیه شرکت‌کنندگان تقاضا می‌شود مقالات خود را حداکثر تا تاریخ ۸مارس سال دیگر به نشانی دبیرخانه جشنواره واقع در تهران، بلوار زن روز، خیابان خورشید بانو، کوچه خانوم گل، پلاک۱+۱۲ ارسال فرمایند.
منبع : مجله الکترونیکی دخت ایران
  • منصوره صامتی