منصوره صامتی

کارشناس فرهنگی

منصوره صامتی

کارشناس فرهنگی

منصوره صامتی

رویای 1400 ساله ی مسلمانان جهان در حکومت اسلامی ایران به تحقق پیوسته و امروز این ظرفیت عظیم فرصتی تکرار نشدنی است. معتقدم که انسان به ضرورت ماهیت الهی و اندیشه ی خویش یک رسانه است وامروز در عصر رسانه ضروریست تا دغدغه های فرهنگی ،اجتماعی و سیاسی مان را باهم شریک شویم، باشد که در مسیر زمان به جامعه ی مهدوی نزدیک شویم."زندگی بهتر حق مسلم ماست!"

و همچنان که رهسپار آینده ایم بیندیشیم که :

ما ازین قرن نخواهیم گذشت
ما ازین قرن نخواهیم گریخت
با قطاری که دگران ساخته اند
هیچ پروازی نیست برساند ما را به قطار دوران
و به قرن دگران
مگر انگیزه و عشق ،
مگر اندیشه و علم ،
مگر آیینه و صلح
و تقلا و تلاش
بخت از آن کسی خواهد بود که مناجات کند با کارش
و در اندیشه ی یک مساله خوابش ببرد
و کتابش را بگذارد زیر سرش و ببیند در خواب حل یک مساله را
باز با شادی در گیری یک مساله بیدار شود ...

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
آخرین نظرات

۲۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ایران» ثبت شده است

40 دقیقه از ساعت 2 بعد ازظهر گذشته همینطور که از سرما خودم رو جمع می کنم و نمی دونم چرا رحمت خدا زحمته؟! به ساعت گوشی همراه خیره میشم 20 دقیقه فرصت دارم تا برای شرکت در جلسه از پارک وی به هفت تیر برسم . روحت شاد قیصر که گفتی ناگهان  چه قدر زود دیر می شود!


  خیلی وقته تکلیفم رو با یکی از اصول روان شناسی  که می گه  "برای انتقال حس احترام به شرکت کنندگان در جلسه راس ساعت مقرر در محل جلسه حضور یابید"روشن کردم ولی این بار فرق می کنه و من باید، باید، باید سر موقع برسم.

خدای من ! 18 دقیقه وقت دارم



بعد از خدا، تنها امیدم به ایستگاه تاکسیه 

راننده ی تاکسی فریاد می زنه:  هفت تیر فقط یک نفر...

خداروشکر به موقع رسیدم و دیگه لازم نیست کلی منتظر مسافر باشیم .


با خوشحالی چند گام بلند به سمت صندلی جلو بر داشتم ولی همه ی ذوقم محکم به شیشه ی بسته ی ماشین خورد و برگشت درست وسط صورتم.آخ!

ای بابا ! این چه وضعیه؟! 1 نفر از مردان غیرتمند ایرانی جلو نشسته 2 نفر هم عقب .حالا من باید کجا بشینم ؟!


نگاه کردم ایستگاه تاکسی برهوت بود کاری هم از ماشین های شخصی بر نمیاد هفت تیر درست وسطه طرحه!

تا اومدم به این فکر کنم که چقدر هوا آلوده است وما در عالم ذرع چه گناهی کردیم که باید درست وسط یکی از آلوده ترین شهرهای دنیا فرود بیایم؟!یاد مرحوم قیصر افتادم...


من همین یک شانس رو داشتم وعقربه هاهم که مسابقه ی دوی استقامت گذاشته بودندو می خواستن من و بیچاره کنن... زمان ! جلسه ! وای چقدر سرده  هوا تو این دهه ی فجری...



همون راهکار همیشگی...

یادش بخیر! وقتی اولین بار از این راهکار استفاده کردم چه لذتی بردم و تا چه اندازه از اینکه در سرزمین غیرت و ناموس زندگی می کنم خوشحال شدم یادم نیست. خدایا ! اگر یکبار دیگه هم خواستی من رو به دنیا بفرستی دوست دارم باز ایرانی باشم، باشه؟ !

راهکاری که حداقل 10 ساله برای من کاربرد داشته


سرم را به طرف شیشه ی جلو خم کردم و گفتم : عذر میخام میشه تشریف بیارید عقب بشینید

نگاهی کرد و هنوز جملم تموم نشده بود  گفت : نخیر

به ساعت نگاه کردم حالا چکار کنم ؟ عجبا! این دیگه چه رفتاریه مگه مشکلی پیش میاد بری عقب بشینی؟ دوست ندارم تو این فضای تنگ، ی مرد به من بچسبه داشت اعصابم خرد می شد که فکری به خاطرم رسید .

خودتون خواستید آقایون محترم !

من نمی دونم چرا مادران گرامی آقا پسر هاشون رو کمی مودب و فهیم تربیت نمی کنن که وقتی یک خانم میگه ف اونها تصور نکنن منظور خانم محترم حتما فرزاده !

فکر کردید من حداقل 10 سال تو این اجتماع بیکار بودم؟!  حرص خوردم ولی دنبال راهکارم بودم .

حالا که تاکسیرانی برای نوامیس اجتماعی فکری نمی کنه...  از یک راهکار دیگه استفاده می کنم به شرطی که اعتراض نباشه

ازفکر تا اجرا انقدر سرعت داشتم که تصور نمی کنم حتی آقای قالیباف هم به این سرعت طرح های کلان شهر تهران رو اجرایی کرده باشن!

چنان محکم و استوارکیف لب تاپ پراز جزوه و طرح رو گذاشتم کنارم که مرد غیور ایرانی کناری حداقل 10 سانتیمترعقب نشینی کرد البته شایدم 8 سانتی متر!و تا جایی که می شد به در تاکسی چسبیدم.

نفس راحتی کشیدم به خیال اینکه مشکل حل شده ولی مثل اینکه هنوز ماجرا تموم نشده بود!ً

 همینطور که صندوق ورودی پیام گوشی همراه رو خالی می کردم سنگینی نگاه مرد غیرتمند کناری تمرکزم رو به هم ریخته بود ...

  از گوشه ی چشم،کت شلوار قهوه ای رنگ  کتان ،کوله پشتی، موهای بلند با  مش نقره ای  که به  زحمت پشت عینک آفتابی صف کشیده بودند خودنمایی می کرد

 دلاورمرد سرزمین ناموس پرستان شهره ی شرقی شب شکن شیرین سخن، دهان باز کرد و با صدای نرم و لطیف آواز سر داد که :

خانم شما که  سختتونه ماشین شخصی بخرید راحت باشید !

به روی خودم نیاوردم ، همین که خواستم پیام بعدی رو هم پاک کنم

همون دلاور مرد سرزمین ناموس پرستان شهره ی شرقی شب شکن شیرین سخن گفت :

خانم میگم شما که سختتونه بهتره ماشین شخصی بخرید، می بینید که من تو بغل اون آقا نشستم !

ی نگاه به دیگر دلاور مرد سرزمین ...بقیشو خودتون می دونید انداختم انگار نه انگار اعتراضی نداشت ولی مرد کناری جوری خودش رو به تظاهر جمع کرده بود که حالتی از ترحم بر من عارض شد

گفتم :بنده حدس می زدم که ممکنه برای شما سخت باشه به همین جهت ازاون آقا  خواستم تشریف بیارن عقب بشینن


دلاور مرد ... نه مثل اینکه غیرت  و ناموس حالیش نبود، ی دست لای موهاش  برد و همینطور که نوک موهای نقره ایشو صاف می کرد گفت :

خوب کیفتونو بگیرین بغلتون

نه دیگه بحث، استراتژیک شد و نمی شد ساکت بود 

گفتم :دوست ندارم کنار شما بشینم، به همین خاطر کیف گذاشتم

گفت : خوب شما دوست ندارید!!!
با خودم گفتم :( بعله ، معلومه که شما دوست دارید)

مرد جلویی گفت :خانم این حرفا یعنی چی ؟ نخواستم بیام عقب.

گفتم : از نظر بنده ایرادی نداره که تشریف نیاوردید عقب ، همنوع شما ناراحت هستند ، وقتی خودتون به خودتون رحم ندارید مشکل بنده چیه ؟!

مرد کناری گفت:مشکل فکر مریضه ، شما فکرتون مریضه که فکر می کنید اگر من به شما بچسبم اتفاقی میفته !

آیینه نداشتم ولی انقدر گرم شده بودم که یقین دارم صورتم قرمز بود.سال هاست تمرین کردم که در بالاترین درجه از احساسات هم صدای طبیعیم رو حفظ کنم آب گلومو قورت دادم ، خواستم حرف بزنم که مرد جلویی گفت :

می دونید خانم چیه ؟

شما چادری ها فکر می کنید همه باید به شما احترام بزارن!

یکه خوردم و با تعجب گفتم :چه ربططططی داره آآآآقااااا؟!

من مانتویی هم بودم دوست نداشتم تو  ی همچین فضای تنگی ی مرد به من بچسبه ! بحث اخلاقیه، انسانیه

مرد کناری گفت : نه بحث اسلامیه ، شما رو مریض کردن این  اراجیف و به شما یاد دادن این آخون ...

دیگه طاقت نیاوردم عصبانی گفتم : چه ربطی به اسلام داره ؟ اصلا شما از کجا می دونید من مسلمونم ؟

همونطور که روی پیشونی شما هم ننوشته دینتون چیه ؟

گفت : از نظر شما که حتما من بی دینم !

خانم من کل دنیا رو گشتم : اصلا این حرفا معنی نداره ...

خواست ادامه بده که گفتم : در همون کل دنیا هم که شما تشریف بردین (البته بهش نمیومد کل دنیا رو دیده باشه ) وقتی یک زن دوست نداشته باشه هیچ مردی اجازه نداره کنارش بشینه و در قوانین اجتماعی تعرض به حریم خصوصی زنان مجازات داره

چرا انقدر شلوغش می کنید ٰاینجا ایرانه و عرف جامعه ی ما هم به حریم خصوصی زنان احترام میگذاره

بجای اینکه کار من رو بد تعبیر کنید به حق انسانی من به عنوان یک زن فکر کنید شما هم می تونید به عنوان یک مرد دوست نداشته باشید که یک خانم انقدر نزدیک شما بشینه حتی ممکنه دونفر از یک جنسیت هم دوست نداشته باشن به هم بچسبن !

آقای محترم، من نمی دونم شما چه احساسی دارید اگر ی مرد غریبه به   مادر ، خواهر، همسر و یا دختر شما تو ی همچین فضای تنگی بچسبه ولی یقین بدونید   مادر ، خواهر، همسر و دختر شما دوست نخواهند داشت که یک مرد غریبه تا این حد نزدیک اونها بشینه 

شما مساله رو به  همه چی ربط دادید جز اینکه فکر کنید این مساله کاملا انسانی و اخلاقیه .همه ی ما به هر قدری که می تونیم باید تلاش کنیم جامعه ی اخلاقی تری داشته باشیم، همین.


صدا از درو دیوار تاکسی در میومد ولی از این 4 تا مرد ایرانی داخل تاکسی نه! نگاه کردم همشون غرق در تفکر بودن  

آروم نفس عمیقی کشیدم که سکوت جلسه ی استراتژیک امنیت اجتماعی بهم نخوره ولی از شدت حرصی که خورده بودم از گلوم حرارت می زد بالا ...

عباس آباده آقا ! راننده ی تاکسی بود که به مرد جلویی یادآوری کرد تا پیاده بشه.

مردجلویی که  نمی دونم با چه صفتی باید ازش یاد کنم پیاده شد.

کیف رو برداشتم و رفتم جلو نشستم وچند دقیقه بعد هفت تیر سر مشاهیر پیاده شدمٰ در تاکسی رو آروم بستم و اعضاء جلسه امنیت اجتماعی تاکسی همچنان غرق در تفکر بودند...


فقط این هوای خیلی سرده 7 درجه زیر صفر می تونه حرارت غصه های یک زن مسلمان را در ام القرای جهان اسلام، تهران ، ی کم التیام بده

وای خدا !که چقدر  این دنیا قفسه تنگیه! خودت می دونی که غصه های من برای خودم نیست که برای انسانیت بر باد رفته است. من برای فرزندان آینده ام مادرانه نگرانم و جای تو اینجا روی زمین بیش از همیشه خالیه!

سر سفره ها حتی بوی نفت هم میاد ولی بوی تورو نمیشه احساس کرد، ای دانای شنونده ی بینا !


نمی دونم چرا میون این سرما حالا که جلسه هم دیر شده ، بی اختیار یاد احمد شهید و ادعاهاش در مورد نقض حقوق بشرافتادم !

راستی اگر احمد شهید اینجا بود نقض حریم خصوصی یک زن مسلمان  رو هم در گزارشاتش به سازمان ملل ارائه می کرد؟!!!


  • منصوره صامتی

21 شب گذشت 

.

.

.

ساعت 21 بار نواخت 

.

.

.

اینجا ایران  

.

.

.

و خدا بزرگتر از آن است که وصف شود .

تردید مکن ! 

  • منصوره صامتی

خاطرات بهمنی

منصوره صامتی |


یک …

لحظه لحظه خاطرات بهمنی که یک دفعه بهار شد

بهمنی که بوی گل گرفت و سوسن و یاسمن

بهمنی که غرق شوق و شور بود، انفجار نور بود

دو …

سرزمینی که نگاش به آسمونه و حسابش از زمین جداست

ذره ذره خاکش از غرور و غیرته

سرزمینی که شن کویرشم، لشکر خداست

سه…

بغض ناتموم مادری بالاسر جنازۀ پسر

بغضی که یک‌مرتبه صدا میشه سکوت رو میشکنه

ای تموم بچه‌هام فدای تو یا حسین

این گلم نثار کربلای تو یا حسین

*

ای پدر و مادرم فدای تو یا حسین

زندگیم فدای کربلای تو یا حسین

*

چهار…

ایستادن یه نوجوون بدون ذره‌ای ترس و آرزو

روبروی تانک‌های روبرو

پنج…

اهتزار پرچم سه رنگ

روی گنبد مسجدی که زخمۀ گلوله‌هاست

خنده‌های مردمی که یک صدا می‌گن

«فتح شهر خون کار خداست»

شش…

آسمونی که پر از نوای ربناست

آسمونی که قرق شده با شهاب و رعد و صاعقه

با آیۀ «و ما رمیت اذ رمیت»

آسمونی که کابوس کرکساست

هفت…

چشمه چشمه موج موج

کوچه کوچه رود رود

تو خیابونا به هم رسیدن و یکی شدن

شکستن سردی دی و غرور اهرمن

حالا بازم بشمارن

اینا گزینه‌های روی میز ماست

حالا بازم بشمرید

گزینۀ روی میزتون چیاست

حالا بازم بشمرید

همه میدونن این آخرای قصۀ شماست

هفت … شش… پنج … چهار … سه … دو … یک …

  خواننده :حامد زمانی
  • منصوره صامتی

انقلابی استثنایی

منصوره صامتی |

انقلاب اسلامی ایران به تعبیر بنیانگذار عظیم الشان آن حضرت امام خمینی (ره) ، انفجار نور بود و به درستی توانست ظلمات دنیای مادی و مکاتب ماتریالیست (ماده پرست) را به نور ارزش های الهی خود روشن و متحول سازد

آثار و دستاوردهای بیشمار انقلاب اسلامی ، حکایت از خصایص و ویژگی های بزرگ آن دارد . ازین رو ، دو دسته از افراد و جریان ها به دو دلیل مهم و متفاوت و به جهد و جد ، پیگیر شناخت انقلاب و ویژگی های آن هستند ؛ خودی ها و یاران و دوستداران انقلاب اسلامی و غیر خودی ها ، زخم خوردگان و دشمنان انقلاب اسلامی . 

دسته ی اول در پی شناخت انقلاب ، ویژگی ها و آثار آن هستند تا بتوانند پاسدار ارزش ها و عمق بخش معارف بلند آن باشند و با تبیین معارف انقلاب ، بر خیل دوستداران و پیروان آن در دنیا بیفزایند اما دسته ی دیگر شناخت را محمل ، بستر و وسیله ای برای نفوذ ، استحاله و ضربه زدن به آن قرار می دهند و هدفی جز ایجاد انحراف در آن و کاستن از آثار بالنده ی آن در سر نمی پرورانند . 

البته این خط همیشه در تاریخ ساری و جاری بوده و عمری به درازای جبهه ی حق و باطل دارد . انقلاب اسلامی ملت بزرگ ایران ، ویژگی ها و خصوصیت های زیادی دارد که ریشه ی آن به اسلام و ارزش های الهی آن برمی گردد که بوسیله ی رهبری الهی _اسلامی و مردمی و به غایت ارزش مدار و توحید محور ، توانست طومار حکومت مستبد و ضد اسلامی و ضد مردمی ، وابسته و عقب مانده و ظالم شاهنشاهی را درهم بپیچد . مقام معظم رهبری به تناسب سخنرانی های مختلف به بخش هایی از این خصوصیات و ویژگی های منحصر به فرد انقلاب اسلامی اشاره کرده اند که تاملی بر هرکدام ، ضمن تنویر اذهان و تبیین ابعاد و اجزای مختلف انقلاب اسلامی ، می تواند الهام بخش آفرینش رهیافت و بینش جدیدی در مطالعه ی انقلاب و مقایسه ی آن با دیگر تحولات و انقلاب های دنیا باشد .

اگرچه در قرون اخیر میلادی در سرتاسر عالم انقلاب های گوناگونی به وجود آمد ، اما انقلاب اسلامی ایران ، یک "انقلاب استثنایی" بود . استثنایی بودنی که ریشه در خصوصیات و شناخت معارف آن دارد .

  • منصوره صامتی

سرزمین کهن

منصوره صامتی |

سریال سرزمین کهن را از این پنج شنبه از شبکه ی 3 ببینید

حرف ها خواهیم داشت

  • منصوره صامتی

آمریکا ساکت باشد!

منصوره صامتی |

"اگر هرکس دیگری ادعای حقوق بشر کند آمریکا حق ندارد دم از حقوق بشر بزند که همین امروزنیز در آمریکا به راحتی حقوق بشر نقض می شود "

 جالب اینجاست که در جهان امروز هنگامی که مفاهیم پارادکسیکال را مرور می کنیم ،ماهیت سیاستمداران آمریکایی و یا سیاست های آمریکایی از ذیل تا صدر خود نماد و سمبلی بارز از پارادکس است .پارادکس در ماهیت ! 

آنگاه این ماهیت پارادوکسیکال که سرچشمه ی بسیاری از رفتارهای غیر بشری است برای دخالت بیشتر در سرنوشت جوامع بشری دم از حقوق بشر می زند!

  • منصوره صامتی
دیروز ، هفدهم دیماه ، سالروز درگذشت یکی از پرافتخارترین و پرمدال آورترین ورزشکاران این مرز و بوم ( با هفت مدال طلا و نقره در مسابقات جهانی و المپیک ) ؛ زنده یاد ، جهان پهلوان ، غلامرضا تختی بود .
                                                       
 نامی که در نزد اهالی ورزش، مترادف با واژه ی فتوت؛ و روزی که در تقویم ورزشی ، به نام روز "جوانمردی" نام گذاری شده است . تختی قهرمان نبود ! .. تختی ، جهان پهلوان نبود ! .. تختی انسان هم نبود ! .. تختی ، آنی بود بیرون از زمانه ی خود ، بیرون از زمانه ی ما ، گوهری از عصاره ی شرف ، انسانی در اعصار گذشته و نمونه ی تابناک بر تارک نسل های آینده . تختی ، نه به خاطر مدال های پرشمارش ، بلکه به خاطر اخلاق وارسته و صفات بارز پهلوانی و منش والای انسانی که برخوردار از تربیت غنی دینی بود ؛ چنین در یادها ماندگار شده است . برای ما که نه دست های او را دیده ایم و نه چشمهای جیرانی اش را ، شاید ترسیم چهره ای که فتوت را یدک می کشد ، کار سختی باشد .. به همین مناسبت ، به مرور خاطراتی از این اسوه ی اخلاق ، جوانمردی و مردانگی می پردازیم . به مرور واژه ها و مفاهیمی که امروزه ، متاثر از سیطره ی فرهنگ مادیگرایی و دور شدن از مفاهیم انسانی و اسلامی ، نه تنها در فضای عمومی جامعه ، بلکه در فضاهای ورزشی نیز ، رنگ باخته اند . در سالگرد از دست رفتن « انسان ترین » قهرمان ورزش دوران ، فقط باید آرزو کرد که ورزشکاران عصر مدرن و بخصوص محدودی از فوتبالیست های کشور ، به مرام او توجه و از آن تاسی کنند .
 در روزگار پول سالاری در ورزش ما ، «تختی» نماد تمام ارزش های عزیز از دست رفته است . یاد آوری دورانی که قهرمانی ، فقط یک بهانه بود و پهلوانی در راس امور قرار داشت و به یاد مردی که سراپا عشق بود و دوستی : عشق و علاقه به مادر : غلامرضا تختی که در کودکی از نعمت پدر محروم شده بود ، بسیار به مادرش علاقه مند بود و به ایشان احترام شایانی می گذاشت و تمام موفقیت های خود را مدیون دعای مادرش می دانست . هنگامی که تختی در ابتدای راه کشتی بود ، با وجود علاقه ی زیاد به این ورزش ، مجبور شد که برای تامین معاش خود و خانواده اش ، تلاش کند . به این منظور ، با استخدام در شرکت نفت ، به مسجد سلیمان در خوزستان منقل شد . پس از چند ماه که تختی شدیدا دلش برای مادرش تنگ شده بود و نمی توانست دوری مادرش را تحمل کند ، درخواست مرخصی یک ماهه کرد ولی با این درخواست موافقت نشد لذا استعفای خود را تقدیم شرکت نمود که عشق و علاقه به مادر ، کاملا در آن مشهود است . تختی در این نامه که یک جوان بیست و یک ساله است چنین می نویسد :

 « .. بسیار متاسفم از اینکه مقام ریاست کارگزینی اداره ی شرکت نفت مسجد سلیمان ، با مرخصی یک ماهه ی اینجانب موافقت نفرموده اند . از نظر آن که من برای مادر خود ، ارزش فراوانی قائل هستم و او از من خواسته است که به دیدارش بروم و چاره ای جز اطاعت امر او نمی بینم و با مرخصی من نیز موافقت نشده است ؛ خواهشمند است با استعفای من موافقت فرمائید . »
اعتقادات مذهبی : غلامرضا تختی در خانواده ای مذهبی دیده به جهان گشود و همواره در طول زندگی اش ، به ارزش های اسلامی پایبند بود و تا لحظه ی غمناک درگذشتش ، از اعتقادات مذهبی خود ، در دوران آلوده به مفاسد ستمشاهی ، دست نکشید . جناب علی دلالباش از خدمتگزاران سالن های کشتی در این باره می گوید : او به محض اینکه تمرینش تمام می شد ، شروع به خواندن نماز می کرد و همواره با خود مهر و قرآنی جیبی به همراه داشت . این کار او در آن روزگار ، با نگاههای مخصوص دیگران مواجه می شد . ولی تختی به این مسائل کاری نداشت . گاهی بعد از تمرین با او به مسجد هدایت می رفتیم و پای صحبت های آیت الله طالقانی می نشستیم .
                                                       
 ماجرای کشتی تختی و مدوید : الکساندر مدوید ، بی شک یکی از نوابغ و بزرگترین کشتی گیران قرن گذشته و نیز یکی از بهترین های تمام دوران این ورزش در جهان به حساب می آید . او در مورد تختی می گوید : آشنایی با تختی برای من افتخار بزرگی در تمام زندگی ام بحساب می آید . آشنایی ما از سال 1961 در جریان مسابقات قهرمانی جهان در یوکوهامای ژاپن آغاز شد . در آن میدان بزرگ ، تختی برنده ی مدال طلای وزن هفتم شد . در همین مسابقات بود که تختی را شناختم و از نزدیک با روح بزرگ او پی بردم . به هنگام مسابقات ، زانوی من ضرب خوردگی پیدا کرد . پزشک تیم در حال مداوای زانوی ضرب دیده ی من و در حال تزریق مسکن بود که در همین لحظه ، تختی از آنجا گذشت و همه چیز را دید . یکی از مربیان به من گفت : او متوجه ضرب دیدگی پای تو شده است و در مسابقه به پای مصدوم تو خواهد پیچید ... اما در جریان مسابقه تختی هرگز به پای ضرب دیده ی من حتی دست نزد ! او هرگز به حیله متوسل نشد و من آن واقعه را تا آخر عمر از یاد نخواهم برد .

خاطره ی اولین قهرمانی : ذکر خاطره ی اولین قهرمانی در عرصه ی مسابقات جهانی نیز از زبان خود آقا تختی شنیدنی است . ایشان در این زمینه با خبرنگاری که پس از اهدای جوائز از او سوال می کند که احساست چیست ؟ می گوید : « .. وقتی که برای گرقتن حلق آویز طلا ، از روی سکو خم شدم ، متوجه شدم که باید بیش از دو نفری که در سمت چپ و راست من قرار دارند ، خم شوم تا آن مسئولی که مدال ها را اهدا می کرد بتواند ، مدال طلا را به گردن من بیاویزد !  از سکو که پایین امدم ، پس از اینکه چند نفر بر صورنم بوسه زدند و پس از اندکی تامل و خیره شدن به چشمای دیگران ، متوجه شدم که کوچکترین تغییری نکردم . نه چیزی به وزنم اضافه شده و نه چیزی به مغزم . نه می خندیدم و نه اشک می ریختم . من فقط از این بایت خوشحال هستم که عده ای از هموطنانم از شنیدن این خبر ، جشن می گیرند و شاد می شوند و گرنه من احساس دیگری ندارم ! آنچه که برای من اهمیت دارد رسیدن این خبر به گوش مردم است و شادی و خوشحالی آنها ، برای من یک احساس غرورآمیز به همراه دارد .

 تختی و امام رضا (ع) : اخرین باری که تختی به مشهد آمد ، از خادمین حرم خواهش کرد که پس از خلوت شدن حرم ، به او اجازه دهند ، چند دقیقه در حرم باشد . مسئولان با درخواست تختی موافقت کردند . یکی از خادمین حرم چنین نقل می کند : آن شب شاهد صحنه ای بودم که واقعا مرا متاثر کرد . مرحوم تختی تنها وارد حرم شد و حدود 15 دقیقه کنار ضریح ، به راز و نیاز پرداخت . چراغ های حرم خاموش بود . من در گوشه ای منتظر بودم که تختی کارش تمام شود و در را ببندم . آن مرحوم در حالی که دو دست خود را محکم به پنجره ی ضریح داشت و صورت آسمانی اش را به آن چسبانده بود ، به شدت می گریست و می گفت : یا امام رضا .. من ، غلامرضا ، غلام تو هستم . هرچه دارم از تو دارم .. کمکم کن .. درمانده شدم .. تا حالا آبروی مرا حفظ کردی ، نگذار در میان مردم بی آبرو شوم ! به من روحیه و توان بده تا همیشه در خدمت مردم باشم .. تو خیلی چیزها به من دادی .. بازهم کمکت نیاز دارم ، ناامیدم نکن .. »

 در جواب این نجواها ، خداوند به واسطه ی امام رئوف ، می بینیم که چنان عزت و آبرویی به این مرد داده است که در تاریخ تمامی چهره های ماندگار و محبوب و نه تنها فقط در عرصه ی ورزش ، بلکه در تمامی عرصه ها ، کم نظیر و مانند است و پس از سالها ، همه از او به نیکی یاد می کنند و با گذشت این همه زمستان ، نه از یادها می رود و نه کم می شود و او که در دوران سخت رژیم طاغوت ، به خیلی از کارها تن نداد تا چنین ، نام او مترادف با واژه ی جوانمردی شود ... آری ؛ براستی کدام حاجت است که در بارگاه ثامن الائمه (ع) بی پاسخ رد شده باشد ؟!

 تختی فرشته ی مهربانی : اناتولی آلبول در تفلیس ، توسط غلامرضا ضربه فنی می شود . این نتیجه شوروی ها را که تختی را تمام شده می دانستند و آلبول را به عنوان امید اول کسب مدال به تفلیس آورده بودند ، متعجب می سازد . آنها برنامه های وسیعی تدارک دیده بودند که غلامرضا را با شکست مواجه سازند ، اما غلامرضا تختی باز هم جسورانه پشت حریف را به خاک رساند . او پس از مسابقه ، پیش از آنکه لباس خود را بپوشد ، نزد زن و فرزندان آلبول رفت ، از زن معذرت خواست ! و آن دو طفل کوچک را که از حسرت شکست پدر ، انگشت به دهان داشتند ، نوازش کرد ... او حریف نبود ! بلکه فرشته ای بود مهربان ، که خداوند برای نوازش افریده بود !
                                                                 
 تقسیم پاداش و جایزه ی شخصی : بعد از المپیک ملبورن ، نفری 50 هزار تومان به دارندگان مدال طلای المپیک (تختی و حبیبی ) و نفری 30 هزار تومان به نفرات دوم و سوم (خجسته پور و یعقوبی) به عنوان پاداش داده شد . تختی بعد از بازگشت تیم از ملبورن ، پنهانی و بدون آنکه کسی خبر داشته باشد ، 3 نفر از کشتی گیرانی را که نتوانسته بودند در المپیک صاحب مدالی شوند را به یک چلوکبابی دعوت نمود و نفری 5 هزار تومان به آنها داد ! و به آنها گفت : شما هم برای تیم زحمت کشیده اید و این پول حق شماست !
                                                                         

 تختی که بود ؟ .. تختی جوانمردی بود که هیچ گاه به خاطر برق مدال هایش ، چهره ی تابناکش را برق غرور نگرفت ، هرچه بیشتر به شهرت و افتخاراتش افزوده تر می شد ، افتاده تر و محبوب تر می شد . کسی که به خاطر شاد کردن دل آن مادر رقیبی که در مسجد برای برنده شدن فرزندش ، خیرات پخش می نمود و دعا می کرد که فرزندش در مسابقه با تختی ، برنده شود ؛ در روز مسابقه به عمد کاری کرد که حریف او را ضربه فنی کند !
کسی که در ماجرای فراموش ناشدنی زلزله ی بوئین زهرا ، تمامی همت و آبروی خود را در طبق اخلاص گذاشت و به جمع کردن کمک های مردمی برای زلزله زدگان پرداخت ...
 بالاخره جهان پهلوان غلامرضا تختی ، در 17 دی ماه 1346 در سن 37 سالگی دار فانی را وداع گفت . روحش شاد . « من هرگز پسر خوبی نبودم ! نه برای مردم و نه برای خانواده ام ! دوست داشتم مهندس یا پزشک می شدم تا می توانستم از درآمد مشروع آن ، به همه ی مردم کمک کنم . اما حالا که می بینید ، دستم خالی است . چه کنم ، مردم خیال می کنند که من همه چیز دارم ، در حالی که اینطور نیست . من پسر بد ی برای مردم هستم که قادر نیستم کمکشان کنم ! »
  • منصوره صامتی

نهم دی ماه است


... و من در هزار توی ملتهب حادثه به  قضاوت می نشینم  و به  حماسه ای می اندیشم که افسانه نیست !

  • منصوره صامتی

 پیوندمان یکساله شد...

باورت می شود!  آن اوایل تنها سکوت بود و سکوت نمی دانستیم چه بگوییم 

شاید هم می دانستیم  ولی نمی دانستیم بعد ازاولین کلام چه خواهد شد ....

گفتیم اولین کلام را هم آواز هزاردستان آن هنگام که به افق چشم دوخته بودیم  

محو دررویای بودن   غرق در تمنای ماندن 

رویای من!  به یاد داری چگونه زمان ما را به هم پیوند داد ؟

به یادداری چگونه از آن هم شدیم ؟

آن روزهای نخستین تردید چه زود به فردا پیوند خورد!

من در تو و تو در قلب من متولد شدی 

تو را دوست می دارم که  مرا  با همه ی خلوصت  آیینه می شوی 

به یاد داری آن اولین سلام را آن اولین سوگند را ، آن اولین اشتیاق را ...

که ما در حجم تناقض مرور خواهیم شد ...

که ما در باریکه ای از نور آن هنگام که شب راهی سپیده می شود

آن هنگام که گرما، سرما را به تب هزارساله در آغوش می فشرذ

آن هنگام که حقیقت اندوه گلوگیرش را فریاد می زند تعبیر خواهیم شد

تصمیم سختی بود به سختی یک رویش  به دشواری جوانه زدن یک رویا

تمام روزهایی که درسراسیمگی همراهی تو سپری شد  و چه طعمی داشت دیدارت !...

شاهد شب های ملتهب من ! با من بخوان حدیث یکرنگی که من در وسعت تاثیر تو زندگی خواهم کرد 

به یاد دارم ثانیه های پر تپشی که با تو به سپیده رسید ...

به یاد داری نمازهایی که به نام رسالتمان اقامه شد؟

که نفس نفس ، من در تو و تو در من خواهیم بالید اگر "خود آ "بخواهد

 رویای من ! با من بگو در حجم زمان:

هرکجا عشق آید و ساکن شود                                                هرچه ناممکن بود ، ممکن شود...


                                           


این ابیات از طرف یکی از مخاطبان عزیز به پارادوکس عزیز هدیه شده است که بسیار ممنونم 

تو در طنین کدام شعر ترانه گشته ای              

که ورد زبان کامهای تشنه 

  1.  نوشتنت بند بند دلم را آب میکند

    تو که به قلب بدیها همانند دشنه ای


 نه اهل طعنه هستی ونه اهل دشمنی            بانوی خوب قصه های من گشته ای

سردم که میشود تو مرا" ها "می کنی           انگار تو مرا از ازل سرشته ای! 

سرت همیشه برای محبت درد میکند                            راستی تو آدمی یا یک فرشته ای؟

تو مثل آینه ای !پارادوکس در تونیست              تو اسم اعظم عشق رابردلت نوشته ای

یکسال گذشت وتو یکساله میشوی          " وبلاگ" پر شکوه حرفهای گم گشته ای

میلاد تو یعنی مرگ هرچه نیست              امیدچشمهای کشتی شکسته ای

عجیب نیست پیوند میلاد تو وشاه روزگار       دیده ام چه ندبه ها که به انتظار نشسته ای....






این نقاشی های زیبا هم هدیه ی یکی از مخاطبان عزیزو دوست داشتنی است






                                                      

  • منصوره صامتی

ای سرزمین من

منصوره صامتی |

ای خاک مهر آیین

                       آیینه ی ایمان

 


    دریافت




 

  • منصوره صامتی