تو در حریر کدام گل ، گلاب گشته ای
منصوره صامتی |
دیروز ، هفدهم دیماه ، سالروز درگذشت یکی از پرافتخارترین و پرمدال آورترین ورزشکاران این مرز و بوم ( با هفت مدال طلا و نقره در مسابقات جهانی و المپیک ) ؛ زنده یاد ، جهان پهلوان ، غلامرضا تختی بود .
نامی که در نزد اهالی ورزش، مترادف با واژه ی فتوت؛ و روزی که در تقویم ورزشی ، به نام روز "جوانمردی" نام گذاری شده است . تختی قهرمان نبود ! .. تختی ، جهان پهلوان نبود ! .. تختی انسان هم نبود ! .. تختی ، آنی بود بیرون از زمانه ی خود ، بیرون از زمانه ی ما ، گوهری از عصاره ی شرف ، انسانی در اعصار گذشته و نمونه ی تابناک بر تارک نسل های آینده . تختی ، نه به خاطر مدال های پرشمارش ، بلکه به خاطر اخلاق وارسته و صفات بارز پهلوانی و منش والای انسانی که برخوردار از تربیت غنی دینی بود ؛ چنین در یادها ماندگار شده است . برای ما که نه دست های او را دیده ایم و نه چشمهای جیرانی اش را ، شاید ترسیم چهره ای که فتوت را یدک می کشد ، کار سختی باشد .. به همین مناسبت ، به مرور خاطراتی از این اسوه ی اخلاق ، جوانمردی و مردانگی می پردازیم . به مرور واژه ها و مفاهیمی که امروزه ، متاثر از سیطره ی فرهنگ مادیگرایی و دور شدن از مفاهیم انسانی و اسلامی ، نه تنها در فضای عمومی جامعه ، بلکه در فضاهای ورزشی نیز ، رنگ باخته اند . در سالگرد از دست رفتن « انسان ترین » قهرمان ورزش دوران ، فقط باید آرزو کرد که ورزشکاران عصر مدرن و بخصوص محدودی از فوتبالیست های کشور ، به مرام او توجه و از آن تاسی کنند .
در روزگار پول سالاری در ورزش ما ، «تختی» نماد تمام ارزش های عزیز از دست رفته است . یاد آوری دورانی که قهرمانی ، فقط یک بهانه بود و پهلوانی در راس امور قرار داشت و به یاد مردی که سراپا عشق بود و دوستی : عشق و علاقه به مادر : غلامرضا تختی که در کودکی از نعمت پدر محروم شده بود ، بسیار به مادرش علاقه مند بود و به ایشان احترام شایانی می گذاشت و تمام موفقیت های خود را مدیون دعای مادرش می دانست . هنگامی که تختی در ابتدای راه کشتی بود ، با وجود علاقه ی زیاد به این ورزش ، مجبور شد که برای تامین معاش خود و خانواده اش ، تلاش کند . به این منظور ، با استخدام در شرکت نفت ، به مسجد سلیمان در خوزستان منقل شد . پس از چند ماه که تختی شدیدا دلش برای مادرش تنگ شده بود و نمی توانست دوری مادرش را تحمل کند ، درخواست مرخصی یک ماهه کرد ولی با این درخواست موافقت نشد لذا استعفای خود را تقدیم شرکت نمود که عشق و علاقه به مادر ، کاملا در آن مشهود است . تختی در این نامه که یک جوان بیست و یک ساله است چنین می نویسد :
« .. بسیار متاسفم از اینکه مقام ریاست کارگزینی اداره ی شرکت نفت مسجد سلیمان ، با مرخصی یک ماهه ی اینجانب موافقت نفرموده اند . از نظر آن که من برای مادر خود ، ارزش فراوانی قائل هستم و او از من خواسته است که به دیدارش بروم و چاره ای جز اطاعت امر او نمی بینم و با مرخصی من نیز موافقت نشده است ؛ خواهشمند است با استعفای من موافقت فرمائید . »
اعتقادات مذهبی : غلامرضا تختی در خانواده ای مذهبی دیده به جهان گشود و همواره در طول زندگی اش ، به ارزش های اسلامی پایبند بود و تا لحظه ی غمناک درگذشتش ، از اعتقادات مذهبی خود ، در دوران آلوده به مفاسد ستمشاهی ، دست نکشید . جناب علی دلالباش از خدمتگزاران سالن های کشتی در این باره می گوید : او به محض اینکه تمرینش تمام می شد ، شروع به خواندن نماز می کرد و همواره با خود مهر و قرآنی جیبی به همراه داشت . این کار او در آن روزگار ، با نگاههای مخصوص دیگران مواجه می شد . ولی تختی به این مسائل کاری نداشت . گاهی بعد از تمرین با او به مسجد هدایت می رفتیم و پای صحبت های آیت الله طالقانی می نشستیم .
ماجرای کشتی تختی و مدوید : الکساندر مدوید ، بی شک یکی از نوابغ و بزرگترین کشتی گیران قرن گذشته و نیز یکی از بهترین های تمام دوران این ورزش در جهان به حساب می آید . او در مورد تختی می گوید : آشنایی با تختی برای من افتخار بزرگی در تمام زندگی ام بحساب می آید . آشنایی ما از سال 1961 در جریان مسابقات قهرمانی جهان در یوکوهامای ژاپن آغاز شد . در آن میدان بزرگ ، تختی برنده ی مدال طلای وزن هفتم شد . در همین مسابقات بود که تختی را شناختم و از نزدیک با روح بزرگ او پی بردم . به هنگام مسابقات ، زانوی من ضرب خوردگی پیدا کرد . پزشک تیم در حال مداوای زانوی ضرب دیده ی من و در حال تزریق مسکن بود که در همین لحظه ، تختی از آنجا گذشت و همه چیز را دید . یکی از مربیان به من گفت : او متوجه ضرب دیدگی پای تو شده است و در مسابقه به پای مصدوم تو خواهد پیچید ... اما در جریان مسابقه تختی هرگز به پای ضرب دیده ی من حتی دست نزد ! او هرگز به حیله متوسل نشد و من آن واقعه را تا آخر عمر از یاد نخواهم برد .
خاطره ی اولین قهرمانی : ذکر خاطره ی اولین قهرمانی در عرصه ی مسابقات جهانی نیز از زبان خود آقا تختی شنیدنی است . ایشان در این زمینه با خبرنگاری که پس از اهدای جوائز از او سوال می کند که احساست چیست ؟ می گوید : « .. وقتی که برای گرقتن حلق آویز طلا ، از روی سکو خم شدم ، متوجه شدم که باید بیش از دو نفری که در سمت چپ و راست من قرار دارند ، خم شوم تا آن مسئولی که مدال ها را اهدا می کرد بتواند ، مدال طلا را به گردن من بیاویزد ! از سکو که پایین امدم ، پس از اینکه چند نفر بر صورنم بوسه زدند و پس از اندکی تامل و خیره شدن به چشمای دیگران ، متوجه شدم که کوچکترین تغییری نکردم . نه چیزی به وزنم اضافه شده و نه چیزی به مغزم . نه می خندیدم و نه اشک می ریختم . من فقط از این بایت خوشحال هستم که عده ای از هموطنانم از شنیدن این خبر ، جشن می گیرند و شاد می شوند و گرنه من احساس دیگری ندارم ! آنچه که برای من اهمیت دارد رسیدن این خبر به گوش مردم است و شادی و خوشحالی آنها ، برای من یک احساس غرورآمیز به همراه دارد .
تختی و امام رضا (ع) : اخرین باری که تختی به مشهد آمد ، از خادمین حرم خواهش کرد که پس از خلوت شدن حرم ، به او اجازه دهند ، چند دقیقه در حرم باشد . مسئولان با درخواست تختی موافقت کردند . یکی از خادمین حرم چنین نقل می کند : آن شب شاهد صحنه ای بودم که واقعا مرا متاثر کرد . مرحوم تختی تنها وارد حرم شد و حدود 15 دقیقه کنار ضریح ، به راز و نیاز پرداخت . چراغ های حرم خاموش بود . من در گوشه ای منتظر بودم که تختی کارش تمام شود و در را ببندم . آن مرحوم در حالی که دو دست خود را محکم به پنجره ی ضریح داشت و صورت آسمانی اش را به آن چسبانده بود ، به شدت می گریست و می گفت : یا امام رضا .. من ، غلامرضا ، غلام تو هستم . هرچه دارم از تو دارم .. کمکم کن .. درمانده شدم .. تا حالا آبروی مرا حفظ کردی ، نگذار در میان مردم بی آبرو شوم ! به من روحیه و توان بده تا همیشه در خدمت مردم باشم .. تو خیلی چیزها به من دادی .. بازهم کمکت نیاز دارم ، ناامیدم نکن .. »
در جواب این نجواها ، خداوند به واسطه ی امام رئوف ، می بینیم که چنان عزت و آبرویی به این مرد داده است که در تاریخ تمامی چهره های ماندگار و محبوب و نه تنها فقط در عرصه ی ورزش ، بلکه در تمامی عرصه ها ، کم نظیر و مانند است و پس از سالها ، همه از او به نیکی یاد می کنند و با گذشت این همه زمستان ، نه از یادها می رود و نه کم می شود و او که در دوران سخت رژیم طاغوت ، به خیلی از کارها تن نداد تا چنین ، نام او مترادف با واژه ی جوانمردی شود ... آری ؛ براستی کدام حاجت است که در بارگاه ثامن الائمه (ع) بی پاسخ رد شده باشد ؟!
تختی فرشته ی مهربانی : اناتولی آلبول در تفلیس ، توسط غلامرضا ضربه فنی می شود . این نتیجه شوروی ها را که تختی را تمام شده می دانستند و آلبول را به عنوان امید اول کسب مدال به تفلیس آورده بودند ، متعجب می سازد . آنها برنامه های وسیعی تدارک دیده بودند که غلامرضا را با شکست مواجه سازند ، اما غلامرضا تختی باز هم جسورانه پشت حریف را به خاک رساند . او پس از مسابقه ، پیش از آنکه لباس خود را بپوشد ، نزد زن و فرزندان آلبول رفت ، از زن معذرت خواست ! و آن دو طفل کوچک را که از حسرت شکست پدر ، انگشت به دهان داشتند ، نوازش کرد ... او حریف نبود ! بلکه فرشته ای بود مهربان ، که خداوند برای نوازش افریده بود !
تقسیم پاداش و جایزه ی شخصی : بعد از المپیک ملبورن ، نفری 50 هزار تومان به دارندگان مدال طلای المپیک (تختی و حبیبی ) و نفری 30 هزار تومان به نفرات دوم و سوم (خجسته پور و یعقوبی) به عنوان پاداش داده شد . تختی بعد از بازگشت تیم از ملبورن ، پنهانی و بدون آنکه کسی خبر داشته باشد ، 3 نفر از کشتی گیرانی را که نتوانسته بودند در المپیک صاحب مدالی شوند را به یک چلوکبابی دعوت نمود و نفری 5 هزار تومان به آنها داد ! و به آنها گفت : شما هم برای تیم زحمت کشیده اید و این پول حق شماست !
تختی که بود ؟ .. تختی جوانمردی بود که هیچ گاه به خاطر برق مدال هایش ، چهره ی تابناکش را برق غرور نگرفت ، هرچه بیشتر به شهرت و افتخاراتش افزوده تر می شد ، افتاده تر و محبوب تر می شد . کسی که به خاطر شاد کردن دل آن مادر رقیبی که در مسجد برای برنده شدن فرزندش ، خیرات پخش می نمود و دعا می کرد که فرزندش در مسابقه با تختی ، برنده شود ؛ در روز مسابقه به عمد کاری کرد که حریف او را ضربه فنی کند !
کسی که در ماجرای فراموش ناشدنی زلزله ی بوئین زهرا ، تمامی همت و آبروی خود را در طبق اخلاص گذاشت و به جمع کردن کمک های مردمی برای زلزله زدگان پرداخت ...
بالاخره جهان پهلوان غلامرضا تختی ، در 17 دی ماه 1346 در سن 37 سالگی دار فانی را وداع گفت . روحش شاد . « من هرگز پسر خوبی نبودم ! نه برای مردم و نه برای خانواده ام ! دوست داشتم مهندس یا پزشک می شدم تا می توانستم از درآمد مشروع آن ، به همه ی مردم کمک کنم . اما حالا که می بینید ، دستم خالی است . چه کنم ، مردم خیال می کنند که من همه چیز دارم ، در حالی که اینطور نیست . من پسر بد ی برای مردم هستم که قادر نیستم کمکشان کنم ! »
نامی که در نزد اهالی ورزش، مترادف با واژه ی فتوت؛ و روزی که در تقویم ورزشی ، به نام روز "جوانمردی" نام گذاری شده است . تختی قهرمان نبود ! .. تختی ، جهان پهلوان نبود ! .. تختی انسان هم نبود ! .. تختی ، آنی بود بیرون از زمانه ی خود ، بیرون از زمانه ی ما ، گوهری از عصاره ی شرف ، انسانی در اعصار گذشته و نمونه ی تابناک بر تارک نسل های آینده . تختی ، نه به خاطر مدال های پرشمارش ، بلکه به خاطر اخلاق وارسته و صفات بارز پهلوانی و منش والای انسانی که برخوردار از تربیت غنی دینی بود ؛ چنین در یادها ماندگار شده است . برای ما که نه دست های او را دیده ایم و نه چشمهای جیرانی اش را ، شاید ترسیم چهره ای که فتوت را یدک می کشد ، کار سختی باشد .. به همین مناسبت ، به مرور خاطراتی از این اسوه ی اخلاق ، جوانمردی و مردانگی می پردازیم . به مرور واژه ها و مفاهیمی که امروزه ، متاثر از سیطره ی فرهنگ مادیگرایی و دور شدن از مفاهیم انسانی و اسلامی ، نه تنها در فضای عمومی جامعه ، بلکه در فضاهای ورزشی نیز ، رنگ باخته اند . در سالگرد از دست رفتن « انسان ترین » قهرمان ورزش دوران ، فقط باید آرزو کرد که ورزشکاران عصر مدرن و بخصوص محدودی از فوتبالیست های کشور ، به مرام او توجه و از آن تاسی کنند .
در روزگار پول سالاری در ورزش ما ، «تختی» نماد تمام ارزش های عزیز از دست رفته است . یاد آوری دورانی که قهرمانی ، فقط یک بهانه بود و پهلوانی در راس امور قرار داشت و به یاد مردی که سراپا عشق بود و دوستی : عشق و علاقه به مادر : غلامرضا تختی که در کودکی از نعمت پدر محروم شده بود ، بسیار به مادرش علاقه مند بود و به ایشان احترام شایانی می گذاشت و تمام موفقیت های خود را مدیون دعای مادرش می دانست . هنگامی که تختی در ابتدای راه کشتی بود ، با وجود علاقه ی زیاد به این ورزش ، مجبور شد که برای تامین معاش خود و خانواده اش ، تلاش کند . به این منظور ، با استخدام در شرکت نفت ، به مسجد سلیمان در خوزستان منقل شد . پس از چند ماه که تختی شدیدا دلش برای مادرش تنگ شده بود و نمی توانست دوری مادرش را تحمل کند ، درخواست مرخصی یک ماهه کرد ولی با این درخواست موافقت نشد لذا استعفای خود را تقدیم شرکت نمود که عشق و علاقه به مادر ، کاملا در آن مشهود است . تختی در این نامه که یک جوان بیست و یک ساله است چنین می نویسد :
« .. بسیار متاسفم از اینکه مقام ریاست کارگزینی اداره ی شرکت نفت مسجد سلیمان ، با مرخصی یک ماهه ی اینجانب موافقت نفرموده اند . از نظر آن که من برای مادر خود ، ارزش فراوانی قائل هستم و او از من خواسته است که به دیدارش بروم و چاره ای جز اطاعت امر او نمی بینم و با مرخصی من نیز موافقت نشده است ؛ خواهشمند است با استعفای من موافقت فرمائید . »
اعتقادات مذهبی : غلامرضا تختی در خانواده ای مذهبی دیده به جهان گشود و همواره در طول زندگی اش ، به ارزش های اسلامی پایبند بود و تا لحظه ی غمناک درگذشتش ، از اعتقادات مذهبی خود ، در دوران آلوده به مفاسد ستمشاهی ، دست نکشید . جناب علی دلالباش از خدمتگزاران سالن های کشتی در این باره می گوید : او به محض اینکه تمرینش تمام می شد ، شروع به خواندن نماز می کرد و همواره با خود مهر و قرآنی جیبی به همراه داشت . این کار او در آن روزگار ، با نگاههای مخصوص دیگران مواجه می شد . ولی تختی به این مسائل کاری نداشت . گاهی بعد از تمرین با او به مسجد هدایت می رفتیم و پای صحبت های آیت الله طالقانی می نشستیم .
ماجرای کشتی تختی و مدوید : الکساندر مدوید ، بی شک یکی از نوابغ و بزرگترین کشتی گیران قرن گذشته و نیز یکی از بهترین های تمام دوران این ورزش در جهان به حساب می آید . او در مورد تختی می گوید : آشنایی با تختی برای من افتخار بزرگی در تمام زندگی ام بحساب می آید . آشنایی ما از سال 1961 در جریان مسابقات قهرمانی جهان در یوکوهامای ژاپن آغاز شد . در آن میدان بزرگ ، تختی برنده ی مدال طلای وزن هفتم شد . در همین مسابقات بود که تختی را شناختم و از نزدیک با روح بزرگ او پی بردم . به هنگام مسابقات ، زانوی من ضرب خوردگی پیدا کرد . پزشک تیم در حال مداوای زانوی ضرب دیده ی من و در حال تزریق مسکن بود که در همین لحظه ، تختی از آنجا گذشت و همه چیز را دید . یکی از مربیان به من گفت : او متوجه ضرب دیدگی پای تو شده است و در مسابقه به پای مصدوم تو خواهد پیچید ... اما در جریان مسابقه تختی هرگز به پای ضرب دیده ی من حتی دست نزد ! او هرگز به حیله متوسل نشد و من آن واقعه را تا آخر عمر از یاد نخواهم برد .
خاطره ی اولین قهرمانی : ذکر خاطره ی اولین قهرمانی در عرصه ی مسابقات جهانی نیز از زبان خود آقا تختی شنیدنی است . ایشان در این زمینه با خبرنگاری که پس از اهدای جوائز از او سوال می کند که احساست چیست ؟ می گوید : « .. وقتی که برای گرقتن حلق آویز طلا ، از روی سکو خم شدم ، متوجه شدم که باید بیش از دو نفری که در سمت چپ و راست من قرار دارند ، خم شوم تا آن مسئولی که مدال ها را اهدا می کرد بتواند ، مدال طلا را به گردن من بیاویزد ! از سکو که پایین امدم ، پس از اینکه چند نفر بر صورنم بوسه زدند و پس از اندکی تامل و خیره شدن به چشمای دیگران ، متوجه شدم که کوچکترین تغییری نکردم . نه چیزی به وزنم اضافه شده و نه چیزی به مغزم . نه می خندیدم و نه اشک می ریختم . من فقط از این بایت خوشحال هستم که عده ای از هموطنانم از شنیدن این خبر ، جشن می گیرند و شاد می شوند و گرنه من احساس دیگری ندارم ! آنچه که برای من اهمیت دارد رسیدن این خبر به گوش مردم است و شادی و خوشحالی آنها ، برای من یک احساس غرورآمیز به همراه دارد .
تختی و امام رضا (ع) : اخرین باری که تختی به مشهد آمد ، از خادمین حرم خواهش کرد که پس از خلوت شدن حرم ، به او اجازه دهند ، چند دقیقه در حرم باشد . مسئولان با درخواست تختی موافقت کردند . یکی از خادمین حرم چنین نقل می کند : آن شب شاهد صحنه ای بودم که واقعا مرا متاثر کرد . مرحوم تختی تنها وارد حرم شد و حدود 15 دقیقه کنار ضریح ، به راز و نیاز پرداخت . چراغ های حرم خاموش بود . من در گوشه ای منتظر بودم که تختی کارش تمام شود و در را ببندم . آن مرحوم در حالی که دو دست خود را محکم به پنجره ی ضریح داشت و صورت آسمانی اش را به آن چسبانده بود ، به شدت می گریست و می گفت : یا امام رضا .. من ، غلامرضا ، غلام تو هستم . هرچه دارم از تو دارم .. کمکم کن .. درمانده شدم .. تا حالا آبروی مرا حفظ کردی ، نگذار در میان مردم بی آبرو شوم ! به من روحیه و توان بده تا همیشه در خدمت مردم باشم .. تو خیلی چیزها به من دادی .. بازهم کمکت نیاز دارم ، ناامیدم نکن .. »
در جواب این نجواها ، خداوند به واسطه ی امام رئوف ، می بینیم که چنان عزت و آبرویی به این مرد داده است که در تاریخ تمامی چهره های ماندگار و محبوب و نه تنها فقط در عرصه ی ورزش ، بلکه در تمامی عرصه ها ، کم نظیر و مانند است و پس از سالها ، همه از او به نیکی یاد می کنند و با گذشت این همه زمستان ، نه از یادها می رود و نه کم می شود و او که در دوران سخت رژیم طاغوت ، به خیلی از کارها تن نداد تا چنین ، نام او مترادف با واژه ی جوانمردی شود ... آری ؛ براستی کدام حاجت است که در بارگاه ثامن الائمه (ع) بی پاسخ رد شده باشد ؟!
تختی فرشته ی مهربانی : اناتولی آلبول در تفلیس ، توسط غلامرضا ضربه فنی می شود . این نتیجه شوروی ها را که تختی را تمام شده می دانستند و آلبول را به عنوان امید اول کسب مدال به تفلیس آورده بودند ، متعجب می سازد . آنها برنامه های وسیعی تدارک دیده بودند که غلامرضا را با شکست مواجه سازند ، اما غلامرضا تختی باز هم جسورانه پشت حریف را به خاک رساند . او پس از مسابقه ، پیش از آنکه لباس خود را بپوشد ، نزد زن و فرزندان آلبول رفت ، از زن معذرت خواست ! و آن دو طفل کوچک را که از حسرت شکست پدر ، انگشت به دهان داشتند ، نوازش کرد ... او حریف نبود ! بلکه فرشته ای بود مهربان ، که خداوند برای نوازش افریده بود !
تقسیم پاداش و جایزه ی شخصی : بعد از المپیک ملبورن ، نفری 50 هزار تومان به دارندگان مدال طلای المپیک (تختی و حبیبی ) و نفری 30 هزار تومان به نفرات دوم و سوم (خجسته پور و یعقوبی) به عنوان پاداش داده شد . تختی بعد از بازگشت تیم از ملبورن ، پنهانی و بدون آنکه کسی خبر داشته باشد ، 3 نفر از کشتی گیرانی را که نتوانسته بودند در المپیک صاحب مدالی شوند را به یک چلوکبابی دعوت نمود و نفری 5 هزار تومان به آنها داد ! و به آنها گفت : شما هم برای تیم زحمت کشیده اید و این پول حق شماست !
تختی که بود ؟ .. تختی جوانمردی بود که هیچ گاه به خاطر برق مدال هایش ، چهره ی تابناکش را برق غرور نگرفت ، هرچه بیشتر به شهرت و افتخاراتش افزوده تر می شد ، افتاده تر و محبوب تر می شد . کسی که به خاطر شاد کردن دل آن مادر رقیبی که در مسجد برای برنده شدن فرزندش ، خیرات پخش می نمود و دعا می کرد که فرزندش در مسابقه با تختی ، برنده شود ؛ در روز مسابقه به عمد کاری کرد که حریف او را ضربه فنی کند !
کسی که در ماجرای فراموش ناشدنی زلزله ی بوئین زهرا ، تمامی همت و آبروی خود را در طبق اخلاص گذاشت و به جمع کردن کمک های مردمی برای زلزله زدگان پرداخت ...
بالاخره جهان پهلوان غلامرضا تختی ، در 17 دی ماه 1346 در سن 37 سالگی دار فانی را وداع گفت . روحش شاد . « من هرگز پسر خوبی نبودم ! نه برای مردم و نه برای خانواده ام ! دوست داشتم مهندس یا پزشک می شدم تا می توانستم از درآمد مشروع آن ، به همه ی مردم کمک کنم . اما حالا که می بینید ، دستم خالی است . چه کنم ، مردم خیال می کنند که من همه چیز دارم ، در حالی که اینطور نیست . من پسر بد ی برای مردم هستم که قادر نیستم کمکشان کنم ! »