تا روح خدا!
ثانیه های صبح ، ساعت 5 را دور می زند و من ...
دلم بهانه دارد ، بهانه ی گریه و تو از حبل الورید هم نزدیکتری
چقدر خوب که تو همیشه بودی
چقدر خوب که تو همیشه هستی
ای بهانه ی تحمل تنگی های این قفس!
قطره ای در چشمم می لغزد ...
وبی اختیار مهر پدر قلبم را فشرده می سازد
چقدر حیف که نیستی حالا که شانه هایت کمبود من است
که دردهایم یکی ، یکی فرو می ریزند ...
سال هاست که این صورت خیس آوای خلوت من و توست
و بی بهانه دلم تا روح الله سفر می کند
واقعیت تلخ که حتی شنیدنش از زهر مار هم بدتر برای بعضیا
شما همون چادرتو بچسب باد نبره!