2500 سال ارباب، رعیتی در این مرزو بوم آنچنان با گوشت و خونمان عجین گشته که هنوز هم به دنبال ارباب می گردیم تا به رسم دیرینه ی شاهی بر مصدر بنشیند و بر میل خویش حکم براند
و رعیت جماعت بگوید "اطاعت "می شود!
و رعیت جماعت آب در هاون خواهند کوبید تا ارباب از خواب خوش بیدار شود
و رعیت جماعت چون عروسک های کوکی،شادی ارباب را به پایکوبی مشغول خواهند بودکه شیوه ی پایکوبی را هم ارباب معین خواهد کرد!
و رعیت جماعت می داند که بر ساز ناکوک هم باید رقصید ،کوک یا ناکوک ،ساز اربابی می نوازد و رعیت خواهد رقصید
و رعیت جماعت می داند که همواره محکوم است چرا که با دست خودش ارباب را نه در بوته ی آزمایش که بر موج احساسات صاحب اختیار دانست
و رعیت جماعت به انتظار اربابها شب را صبح خواهد کرد و چه شبها که شب بود اما اربابها چراغ روشن کرد ندو گفتند
"روز است " و رعیت در صفهای منظم فریاد زدند" آری صبح است به به چه روشن! چه پایدار"...
و رعیت جماعت می داند که ازشفق تا فلق زمان، شیره ی جانش را در کام بیگاری تقدیم ارباب خواهد نمود
و رعیت جماعت می ترسد از قواعدی که آنها را به اربابی نسبت است
و رعیت جماعت فرزند بیدارش را فرزند آگاهش را بر لب جوی جهل سر برید که حتی ناله اش گوش ارباب را نخراشد
و رعیت چون نمی خواهد، نمی بیند،نمی تواند..
و حال که گاه ،گاه اربابها است
ارباب خوب می داند بر مردمی که خود را رعیت می دانند و بیگاری بر آنان رحمت است نه زحمت چگونه فرمان براند ...
ارباب خوب می داند
در میان جماعتی که همواره خویش را رعیت می پندارد و نان از تملق می برد انتظار خدمت عبث است چراکه این
مردمان رعیت پیشه در هزاره ی تمدن خود هرگز به منش اربابی دست نیازیدند و امروز نیز چون دیروز رعیت وار
در چرخه ی تکرار ره می پویند !
رعیت جماعتی که جامعه ی رنگ ها را در خود پرورید و یکرنگی ات را به نسبت تبار شناسی اربابها نمره داد که هرچه به اربابها نزدیکتر معیارت برگزیده تر، سنجیده تر ، آگاهانه تر...
که رعیت به رعیتی مشغول ، قانون را هم به حال خود رها ساخت که اربابها درترازوی قانون برابرترند!
رعیت جماعتی که حتی آسمانی ترین نسبت ملکوتی هم او راشافی نخواهد بود چرا که پشت به آسمان دیده
در دور دست دارد حال آنکه حقیقت در دست اوست ، در اندوخته ی اندیشه اش...
رعیت! از چه روی دست به آسمان داری که تو خود بر خویشتن خویش تاخته ای ؟!
رعیت!از چه روی گریبان چاک کرده و هذیان می بافی که تو خود وا داده گی را قرن هاست مشق نموده ای ؟!
رعیت !از چه روی به تعبیر کابوس هر روزه ات دلخوش داری که معبر ها دیر زمانیست تنها رویای اربابی تعبیر می کنند که بازار ارباب را تو به رسم میراث تمدن هزاران ساله ات سکه کرده ای!
رعیت! به که بد می گویی و از که تاوان می خواهی که تو خود فرزندانت را رعیت پروریده ای؟!
رعیت! بر چه یادمانی اشک می باری که تو با دست خویش کالبد فرزندان اندیشه ات را در گور به تعزیت نشسته ای؟!
رعیت! از توست که بر توست که هرکه بیاید همین است که درد ،درد توست نه اربابها ،که ارباب به حکم عادت دیرینه ی تو ارباب شد
.
.
.
و در این میان دستی بر شانه ام فرود می آید که دل بر پوسته ی شکننده ی تظاهر رعیت پیشه گان خوش مکن و بر لبخند نقاب ،آرام مگیر...
صبر کن انتظار همه به سر خواهد آمد
آن گاه که همه ی رعیتها ارباب خواهند شد
که آنها وارث زمین خواهند بود...