منصوره صامتی

کارشناس فرهنگی

منصوره صامتی

کارشناس فرهنگی

منصوره صامتی

رویای 1400 ساله ی مسلمانان جهان در حکومت اسلامی ایران به تحقق پیوسته و امروز این ظرفیت عظیم فرصتی تکرار نشدنی است. معتقدم که انسان به ضرورت ماهیت الهی و اندیشه ی خویش یک رسانه است وامروز در عصر رسانه ضروریست تا دغدغه های فرهنگی ،اجتماعی و سیاسی مان را باهم شریک شویم، باشد که در مسیر زمان به جامعه ی مهدوی نزدیک شویم."زندگی بهتر حق مسلم ماست!"

و همچنان که رهسپار آینده ایم بیندیشیم که :

ما ازین قرن نخواهیم گذشت
ما ازین قرن نخواهیم گریخت
با قطاری که دگران ساخته اند
هیچ پروازی نیست برساند ما را به قطار دوران
و به قرن دگران
مگر انگیزه و عشق ،
مگر اندیشه و علم ،
مگر آیینه و صلح
و تقلا و تلاش
بخت از آن کسی خواهد بود که مناجات کند با کارش
و در اندیشه ی یک مساله خوابش ببرد
و کتابش را بگذارد زیر سرش و ببیند در خواب حل یک مساله را
باز با شادی در گیری یک مساله بیدار شود ...

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
آخرین نظرات

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «امتحان» ثبت شده است

اهل دانشگاهم!

منصوره صامتی |

به مناسبت فرا رسیدن ایام امتحانات در دانشگاهها و به احترام به نظر مخاطبین در این رسانه که اکثرا یا دانشجو بوده و یا در سنین دانشجویی به سر می برند ؛ شعر زیر تقدیم می گردد :

 با آرزوی موفقیت برای دانشجویان عزیز ، آینده سازان فردای ایران بزرگ اسلامی ؛

اهل دانشگاهم !

 روزگارم خوش نیست ؛ ژتونی دارم ، خرده پولی ، سر سوزن هوشی

 دوستانی دارم بهتر از شمر و یزید ! 

دوستانی همچون من مشروط و اتاقی که همین نزدیکی است ، پشت آن کوه بلند

اهل دانشگاهم !

 پیشه ام گپ زدن است گاه گاهی هم می نویسم تکلیف ، می سپارم به شما تا به یک نمره ی ناقابل بیست که در آن زندانی است ، دلتان تازه شود _ چه خیالی_ چه خیالی می دانم که گپ زدن بیهوده است . 

خوب می دانم دانشم کم عمق است .

اهل دانشگاهم!


قبله ام آموزش ، جانمازم جزوه ، مهرم میز ، عشق از پنجره ها می گیرم .همه ذرات مخ من متبلور شده است . درس هایم را وقتی می خوانم که خروس می کشد خمیازه ، مرغ و ماهی خوابند . 

استاد از من پرسید : چند نمره زمن می خواهی ؟ من از او پرسیدم : دل خوش سیری چند ؟!پدرم "استاتیک" را از بر داشت و کوءیز هم می داد .

 خوب یادم هست ، مدرسه باغ آزادی بود .درس ها را آن روز حفظ می کردم در خواب ، امتحان چیزی بود مثل آب خوردن . درس بی رنجش می خواندم ، نمره بی خواهش می آوردم . تا معلم پارازیت می انداخت ، همه غش می کردند . و کلاس چقدر زیبا بود و معلم چقدر حوصله داشت ، درس خواندن آن روز ، مثل یک بازی بود .

 کم کمک دور شدیم از آنجا ، بار خود را بستیم . عاقبت رفتیم دانشگاه ، به محیط "خس" آموزش .رفتم از پله دانشکده بالا ، بارها افتادم . در دانشکده اتوبوسی دیدم یک عدد صندلی خالی داشت . وه ، من کسی را دیدم که از داشتن یک نمره 10 دم دانشکده ، پشتک می زد . دختری دیدم که به ترمینال نفرین می کرد . اتوبوسی دیدم پر از دانشجو و چه سنگین می رفت . اتوبوسی دیدم کسی از روزنه ی پنجره می گفت «کمک» ! 

سفر سبز چمن تا "کوکو" ، بارش اشک پس از نمره ی تک ، جنگ اموزش با دانشجو ، جنگ دانشجویان سر ته دیگ غذا ، جنگ نقلیه با جمعیت منتظران ، حمله ی درس به مخ ، حذف یک درس به فرماندهی رایانه ، فتح یک ترم به دست ترمیم ، قتل یک نمره به دست استاد ، مثل لبخند در آخر ترم ، همه را من دیدم . 

اهل دانشگاهم ! اما نیستم دانش جو .کارت من گمشده است ..من به مشروط شدن نزدیکم . آشنا هستم با سرنوشت همه ی دانشجویان ، نبضشان را می گیرم ...

  • منصوره صامتی