ضمن تبریک به مناسبت میلاد حضرت عیسی مسیح علیه السلام ، پیشاپیش فرا رسیدن سال نوی میلادی را به همه ی هموطنان مسیحی تبریک می گویم .
یکی از محافظان مقام معظم رهبری نقل می کند :
صبح روز کریسمس یعنی عید پاک مسیحیان ، آقا فرمودند خانه ی چند ارمنی و عاشوری اگر برویم خوب است . ما آدرسی از ارامنه نداشتیم . سری به کلیساهایشان زدیم که آنها از ما بی خبرتر بودند . رفتیم بنیاد شهید ، دیدیم خیلی اطلاعات ندارند . کمی اطلاعات خانواده ی شهدا را از بنیاد شهید ، مقداری از کلیساها و یک سری هم توی محله ها پیدا کردیم و با این دیدگاه رفتیم ...
وارد منزل یکی از شهدای ارمنی که شدیم ، دخترها آمدند نشستند . آقا اولین سوالشان این بود که شغل دخترها چیست ؟
گفتند : دانشجو هستند .
آقا خیلی تحسینشان کرد و با این ها کلی صحبت کردند ، توی این حالت ، این دختر سوال کرد که آقا آب ، شربت ، چیزی برای خوردن بیاورم ؟
این ها همه اش درس است . من خودم نمی دانستم که بگویم بیاورد یا نیاورد ! آقا می خورد یا نمی خورد ! نمی دانستم . رفتم کنار آقا ، از آقا سوال کردم ، گفتم : آقا این ها می گویند که خوردنی چیزی بیاوریم ؟ چایی چیزی بیاوریم ؟
آقا گفتند : ما مهمانشان هستیم . از مهمان می پرسند چیزی بیاوریم یا نیاوریم ؟! خب اگر چیزی بیاورند ما می خوریم .
بعد خود آقا گفتتد : بله دخترم ! اگر زحمت بکشید چایی یا آب میوه بیاورید ، مت هم چایی ، هم آب میوه ی شما را می خورم .
این ها رفتند چایی ، آب میوه و شیرینی آوردند . خود میوه را هم آوردند .خب توی خانه ی مسلمان ها اینطوری است . یک نفر چندتا میوه پوست می کند می دهد دست آقا ، آقا هم دعا می کند . همان جا به پدر شهید ، مادر شهید ، فرزند شهید یا همسر شهید ، آن خوراکی را تقسیم می کند . همه یک قسمتی از آن میوه را می خورند که آقا به آن دعا کرده .
توی ارمنی ها هم همین کار را باید می کردیم ؟ واقعا نمی دانستم .
چایی آوردند ، آقا خورد . آب میوه آوردند ، آقا خورد . شیرینی آوردند ، آقا خورد . آقا حدود چهل دقیقه توی خانه ی ارمنی ها نشستند و با این ها صحبت کردند .
مثل بقیه ی جاها آقا فرمودند : عکس شهیدتان را من نمی بینم ؟ عکس شهید عزیزمان را بیاورید من ببینم .
توی خانه ی مسلمان ها عکس بزرگ شهید وجود دارد که توی اتاق ها هست و می روند می آورند .
این ها رفتند آلبوم عکسشان را آوردند . آلبوم عکس هم برای شب عروسی شهید بود . آلبوم را گذاشتند جلوی آقا . صفحه ی اول یک عکس دوتایی . یادگاری فردین با دوستش . آقا همین جوری که نگاه می کردند شروع کردند به صحبت کردن . به همین شکل صفحه ها را ورق زدند تا تمام شد .
تمام که شد گفتند : خب ! عکس تکی شهید را ندارید ؟ یک عکس تکی از شهید پیدا کردند و آوردند گذاشتند جلوی آقا . آقا شروع کردند از شهید تعریف کردن . خب ! نحوه ی اسارت ، نحوی شهادت اگر چیزی داشته به من بگویید .
ما فهمیدیم نام این شهید بزرگوار ، شهید 《مانوکیان》 است . به اندازه ی شهید 《بابایی》، شهید 《اردستانی》و شهید 《دوران》 پرواز عملیاتی جنگی داشته است . هواپیمایش F14 ، بمب افکن رهگیر بوده و بالای صد سرتی پرواز موفق در بغداد داشته . هواپیمایش را توی دژ آهنی بغداد می زنند . شهید هواپیما را تا آن جا که ممکن است ، اوج می دهد . هواپیما در اوج تا نقطه ی صفر خودش ، که اتمسفر است بالادمی آید و بقیه اش را به سمت ایران سرازیر می کند . چهار تا موتور هواپیما منهدم می شود . هواپیما لاشه اش توی خاک ایران می افتد ولی چون دیگر سیستم برقی هواپیما کار نمی کرده ، نتوانسته ایجکت کند و نشد که چتر نجات برای شهید کار کند . هواپیما به زمین می خورد و ایشان به شهادت می رسند .
او ارمنی بود ولی حاضر نشد حتی لاشه ی هواپیمای جمهوری اسلامی ، به دست عراقی ها بیفتد .
آن خانواده ، این فرزندشان است . این بزرگوار در نیروی هوایی مشهور است . درباره ی شهادتش و اخلاقش تعریف کردند .
مادر شهید گفت : آقا ! حالا که منزل ما هستید ، من می توانم جمله ای به شما عرض کنن ؟
آقا گفت : بفرمایید ، من آمده ام ابنجا که حرف شما را بشنوم .
گفت : ما با شما از نظر فرهنگ دینی فاصله داریم ، در روضه هایتان شرکت می کنیم ، ولی خیلی مواقع داخل نمی آییم . روز شهادت امام حسین (ع) ، روز عاشورا و تاسوعا به دسته های سینه زنی امام حسین (ع) شربت می دهیم . می آییم توی دسته هایتان می شینیم . ظرف یک بار مصرف می گیریم که شما مشکل خوردن نداشته باشید چون ما توی ظرف آن ها آب نمی خوریم . توی مجالس شما شرکت می کنیم و بعضی از حرف ها را می شنویم . من تا الان نمی فهمیدم بعضی چیزها را .
می گفتند ، در دین شما بانویی که دختر پیامبر عظیم الشان اسلام است را بین در و دیوار گذاشته اند ، سینه اش را سوراخ کرده اند ، میخ ، مسمار به سینه اش خورده ، نمی فهمیدیم یعنی چه . می گفتند مسلمان ها یک رهبری داشتند به نام علی (ع) ، دستش را بستند و در سه دوره ی 25 ساله ، حکومتش را غضب کردند ؛ نمی فهممیدیم یعنی چه . گفتند در 25 سالی که حکومتش غضب شده بود ، شغلش این بود که آخر شب نان و خرما می گذاشت روی کولش و می رفت خانه ی یتیمان . این را هم نمی فهمیدیم . ولی امروز فهمیدیم که علی (ع) کیست .
امروز با ورود شما به منزلمان ، با این همه گرفتاری که دارید ، وقت گذاشتید و به خانه ی من غیر دین خودتان تشریف آوردید . اسقف ما ، کشیش محله ی ما ، به خانه ی ما نیامده است . شما رهبر مسلمین هستید . من فهمیدم علی (ع) که خانه ی یتیمان می رفت ، چقدر بزرگ است .
او از ورود آقای خامنه ای به منزلشان ، به علی (ع) و 25 سال حکومت غضب شده اش ، و زهرا (س) پی برد . خب ، این برود مشهد ، امام رضا (ع) اجابتش نمی کند ؟
بعد از بازگشت حضرت آقا ، محافظان را توبیخ کردند !
ما چهل دقیقه با این خانواده بودیم . عین چهل دقیقه ، به اندازه ی چند کتاب از این ها درس گرفتیم .
آقا در خانه ی ارامنه ، آب ، چایی ، شربت ، شیرینی و میوه شان را خورد . بعضی از دوستان ما نخوردند ! "کاتولیک تر از پاپ هم داریم!" رهبر نظام رفته ، خورده ؛ پاسدار و محافظ ، من نوعی ، نخوردیم !
حزب اللهی تر از آقا هستیم ؟! ..
با آنها خداحافظی کردیم و به سمت دفتر به راه افتادیم .
وقتی رسیدیم آقا فرمودند : این بچه ها را بگویید بیایند . آمدند . فرمودند : این کار احمقانه چه بود که شماها کردید ؟! ما مهمان این خانواده بودیم . وقتی خانه شان رفتید ، چرا غذایشان را نخوردید ؟! این کار ، اهانت به این ها محسوب می شود . نمی خواستید بخورید ، داخل نمی آمدید . به دلتان نمی چسبید ؟! فکر می کردید شاید ظروف اینها نجس باشد ؟!
فعل حرام و نجس را هم ما آنجا فمیدیم . تک تک درس است اینها برای ما .