سجاده ام امشب بوی تو را گرفته
در آشفتگی این روزهای ملتهب ناگهان دلم هوایی شد....
دل رنجورم باور نداشت ...اندوهم را سکوت و سکوتم را دلهره رنگ می زد...
مرگم بود که هر لحظه فرا می رسیدو ثانیه های مرده ام گردن آویز زمان مرا به گور فرا می خواند
سرگشته و حیران صدایش زدم ...
باور نداشتم ولی جان بی جانم جان گرفت که صدایم را شنید
باورم نبود ولی من اکنون در جوار توام امام مهربانی ها !
می دانم که امشب در آعوش مهر ببیکرانت کودکانه آرام خواهم گرفت تا قصه ی غصه هایم را تا عروسی سحر با تو نجوا کنم
دلم را به بغض و اختیارم را به اشک خواهم سپرد تا برای عاقبتم از نگاه تو روشنایی بگیرم
سجاده ام امشب بوی تو را می دهد ای حضور بهشتی !
لرزش جسم کم بهایم را ببین!
دستانم الفت تو را تمنا می کند ونفس های بی رمقم شمارش ایام بی تو ماندن است
مرا به نامتناهی توانایی به خالق شعور گره بزن که گره کور گشته ام از تن خسته گی های روز مرده گی هایم
مرا با نور مرا با مهر مرا با اشتیاق ماندن همسو کن که نا کجا آباد تصور رویای لحظه هایم گشته
هزار راه مرا در پیچ زمین فرو خورده وعمرم با بیهوده گی ها فردا می شود
در آشفتگی این روزهای ملتهب ناگهان دلم هوایی شد...
باورم نبود ولی من اکنون در جوار توام امام مهربانی ها!