منصوره صامتی

کارشناس فرهنگی

منصوره صامتی

کارشناس فرهنگی

منصوره صامتی

رویای 1400 ساله ی مسلمانان جهان در حکومت اسلامی ایران به تحقق پیوسته و امروز این ظرفیت عظیم فرصتی تکرار نشدنی است. معتقدم که انسان به ضرورت ماهیت الهی و اندیشه ی خویش یک رسانه است وامروز در عصر رسانه ضروریست تا دغدغه های فرهنگی ،اجتماعی و سیاسی مان را باهم شریک شویم، باشد که در مسیر زمان به جامعه ی مهدوی نزدیک شویم."زندگی بهتر حق مسلم ماست!"

و همچنان که رهسپار آینده ایم بیندیشیم که :

ما ازین قرن نخواهیم گذشت
ما ازین قرن نخواهیم گریخت
با قطاری که دگران ساخته اند
هیچ پروازی نیست برساند ما را به قطار دوران
و به قرن دگران
مگر انگیزه و عشق ،
مگر اندیشه و علم ،
مگر آیینه و صلح
و تقلا و تلاش
بخت از آن کسی خواهد بود که مناجات کند با کارش
و در اندیشه ی یک مساله خوابش ببرد
و کتابش را بگذارد زیر سرش و ببیند در خواب حل یک مساله را
باز با شادی در گیری یک مساله بیدار شود ...

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
آخرین نظرات

به نظر شما این خانم چرا اینقدر عصبانیه؟!        "خدا رحم کنه !!!

نظرات  (۱۸)

  • عمه ی مریم
  • به نظر بنده وقتی ما خانوما پوشش مناسبی داشته باشیم هیچ وقت مردی جرات نمیکنه بهمون نیگاه کنه چه برسه ...
    میگم من این خانوم رو دیدیم چهرش واسم آشناس فکر کنم بازیگری خواننده ایی چیزی باشن نه ؟
    بابا ناز شصتش .ایول داره .بزن به افتخارش کف قشنگه رو...
    اقادختره تواوج عصبانیت هم زیباس .چه جالبههههههههههه
    دلیلش جنون شهوت آن مرد است که در حالت مستی و در عالم غیر هشیاری اجازه می دهد تا زنی که از خودش ضعیف تر است او را بزند. واقعا جامعه داره به آخرالزمان نزدیک میشه! حتی دخترهای ایرانی هم وقتی چنین چیزهایی می بینن خوششون میاد و چند تا میزارن روش و به پسر ها می گن. تاسف باره ...
    همه چیز از یک جفت جوراب زنانه شروع شد
    هوس زن گرفتن به سرم زده بود. دوست داشتم وضع مالی خانواده همسرم پایین‌تر از خانواده خودم باشد تا بتوانم زندگی بهتری برایش فراهم کنم. مادرم چنین دختری برایم در نظر گرفته بود.  نمی‌دانم این خبر چگونه به گوش رئیسم رسید چون به صرف نهار دعوتم کرد تا نصیحتم کند. اسم رئیس من عاصم است اما کارمندان به او می‌گویند عاصم جورابی! 
    سر ساعت به رستوران رفتم. رئیس تا مرا دید گفت: «چون جوان خوب و نجیب و سربه‌راهی هستی می‌خوام نصیحتت کنم.» بعد هم گفت: «مبادا به سرت بزنه و بخوای واسه زنت وضع بهتری فراهم کنی!» و ادامه داد: «اگه به حرفم گوش نکنی مثل من بدبخت می‌شی. همونطور که من بدبخت شدم و حالا بهم می‌گن عاصم جورابی!»
    پرسیدم: «جناب رییس چرا شما رو عاصم جورابی صدا می‌کنن؟»
    جواب داد: «چون بدبختی من از یه جفت جوراب شروع شد» و بعد داستان زندگی اش را برایم تعریف کرد:
    وقتی خواستم زن بگیرم با خودم گفتم باید دختری از خانواده طبقه پایین بگیرم که با دارو ندارم بسازه و توقع زیادی نداشته باشه. واسه همین یه دختر بیست و یک ساله به اسم صباحت انتخاب کردم. جهیزیه نداشت. باباش یک کارمند ساده بود. چهره چندان جذابی هم نداشت و من به خاطر انتخابم خوشحال بودم. صباحت زن زندگی بود. بهش می‌گفتم امشب بریم رستوران؟ می‌گفت نه چرا پول خرج کنیم؟ می‌گفتم: صباحت جان لباس بخرم؟ می‌گفت: مگه شخصیت آدم به لباسه؟
    تا اینکه براش به زور یه جفت جوراب خوشگل خریدم. دو ماه گذشت اما همسرم جوراب نو رو نپوشید. یه‌ روز گفتم عزیزم چرا جوراب تازه‌ات رو نمی‌پوشی؟ با خجالت جواب داد: آخه این جورابا با کفشای کهنه‌ام جور در نمیاد! به زور بردمش بیرون و براش یه جفت کفش نو خریدم. فرداش که می‌خواستیم بریم مهمونی باز کفش و جوراب رو نپوشید. بهش گفتم چرا تو کفش و جورابتو گذاشتی توی صندوق و نمی‌پوشی؟ جواب داد: آخه لباسام با کفش و جورابم جور در نمیاد! همون‌روز یک دست لباس براش گرفتم. اما همسرم باز نپوشید. دلیلش هم این بود: این لباسا با بلوز کهنه جور در نمیان! رفتم دو تا بلوز خوب هم خریدم. ایندفعه روسری خواست. روسری رو که خریدم دیگه چیزی کم و کسر نداشت اما این تازه اول کار بود! چون جوراباش کهنه شدن و پیرهنش هم از مد افتاد و از اول شروع کردم به خریدن کم و کسری‌های خانوم! تا اینکه یه روز دیدم اخماش رفته تو هم. پرسیدم چته؟ گفت این موها با لباسام جور نیست. قرار شد هفته‌ای یه بار بره آرایشگاه. بعد از مدتی دیدم صباحت به فکر رفته. بهم گفت: اسباب و اثاثیه خونه قدیمی شده و با خودمون جور درنمیاد. عوض کردن اثاثیه خونه ساده نبود اما به خاطر همسر کم توقعم عوضش کردم. مبل و پرده و میز ناهارخوری و خلاصه همه اثاثیه خونه عوض شد. صباحت توی خونه باباش رادیو هم ندیده بود اما توی خونه من شب‌ها تلویزیون می‌دید! 
    چند روز بعد از قدیمی بودن خونه و کثیفی محله حرف زد. یک آپارتمان شیک تو یکی از خیابونای بالاشهر گرفتم. اما این بار اثاثیه با آپارتمان جدید جور نبود! دوباره اثاثیه رو عوض کردم. بعد از دو سه ماه دیدم صباحت باز اخم کرده. پرسیدم دیگه چرا ناراحتی؟ طبق معمول روش نمی‌شد بگه اما یه جورایی فهموند که ماشین می‌خواد! با کلی قرض و قوله یه ماشین هم واسه خانوم خریدم. حالا دیگه با اون دختری که زمانی زن ایده‌ال من بود نمی‌شد حرف هم زد! از همه خوشگلا خوشگل‌تر بود! کارش شده بود استخر و سینما و آرایشگاه و پارتی! دختری که تو خونه باباش آب هم گیر نمیاورد تو خونه من ویسکی می‌خورد. مدام زیر لب می‌گفت: آدم باید همه چیزش با هم متناسب باشه! 
    اوایل نمی‌دونستم منظورش چیه چون کم و کسری نداشت. خونه، زندگی، ماشین، اثاثیه و بقیه چیزا رو که داشت. اما بعد از مدتی فهمیدم چیزی که در زندگی صباحت خانوم کهنه شده و با بقیه چیزا جور درنمیاد خودم هستم! مجبور شدم طلاقش بدم. خانه و ماشین و اثاثیه و هرچی که داشتم با خودش برد. تنها چیزی که برام موند همین لقب عاصم جورابی بود! یه جفت جوراب باعث شد که همه چی بهم بخوره. کاش دستم می‌شکست و براش جوراب نمی‌گرفتم!
    تفاوت عشق و ازدواج
    یک روز پدربزرگم برام یه کتاب دست نویس آورد، کتابی که بسیار گرون قیمت بود و با ارزش. وقتی به من داد، تاکید کرد که این کتاب مال توئه، مال خود خودته و من از تعجب شاخ در آورده بودم که چرا باید چنین هدیه با ارزشی رو بی هیچ مناسبتی به من بده. من اون کتاب رو گرفتم و یه جایی پنهونش کردم. 
    چند روز بعدش به من گفت: «کتابت رو خوندی؟»
    گفتم: «نه،» وقتی ازم پرسید چرا، گفتم: «گذاشتم سر فرصت بخونمش،» لبخندی زد و رفت. همون روز عصر با یک کپی از روزنامه همون زمان که تنها نشریه بود برگشت اومد خونه ما و روزنامه رو گذاشت روی میز. من داشتم نگاهی بهش مینداختم که گفت این مال من نیست امانته باید ببرمش. به محض گفتن این حرف شروع کردم با اشتیاق تمام صفحه هاش رو ورق زدن و سعی میکردم از هر صفحه ای حداقل یک مطلب رو بخونم. در آخرین لحظه که پدر بزرگ میخواست از خونه بره بیرون تقریبا به زور اون روزنامه رو کشید از دستم بیرون و رفت.
    فقط چند روز طول کشید که اومد پیشم و گفت ازدواج و عشق مثل اون کتاب و روزنامه می مونه. ازدواج اطمینان برات درست می کنه که این زن یا مرد مال تو هستش، مال خود خودت، اون موقع هست که فکر می کنی همیشه وقت داری بهش محبت کنی، همیشه وقت هست که دلش رو به دست بیاری، همیشه می تونی شام دعوتش کنی، اگر الان یادت رفت یک شاخه گل به عنوان هدیه بهش بدی، حتما در فرصت بعدی این کارو می کنی حتی اگر هر چقدر اون آدم با ارزش باشه مثل اون کتاب نفیس و قیمتی. اما وقتی که این باور در تو نیست که این آدم مال توئه و هر لحظه فکر می کنی که خوب این که تعهدی نداره و می تونه به راحتی دل بکنه و بره، مثل یه شیء با ارزش ازش نگهداری می کنی و همیشه ولع داری که تا جایی که ممکنه ازش لذت ببری، شاید فردا دیگه مال تو نباشه، درست مثل اون روزنامه حتی اگر هم هیچ ارزش و قیمتی نداشته باشه و این تفاوت عشق است با ازدواج.
    وقتی با تمام ظرفیت سعی کرده در این دنیایی که جمعیت پسر کمتر از دختر ، یه پسر رازی کنی  با تو باشه و در لحظه آخر جواب منفی میگیری 


    بهتر از این کار چه کاری باید کرد ، دنیا رو رو سرش خورد کنی 

    و تازه بی به این نکته باید  توجه کرد پسر را دوست دارن وقتی سن بالا رفت با دختر  خیلی جوان تر آشنا بشن نه هم سال خودشون 
    بر می گرده به کمک بود پسر در جامعه 

    وقتی جواب منفی مشنوی  ، تمام زحمتی که کشیدی از بین رفته می بینی 
    ....
  • زهرا اکبری
  • یعنی بیشنر از حقش حرف زده یا کاری کرده که مستحق این حرکت و عصبانیت شده
    پاسخ:
    یعنی اشتباه دیگری باید سبب بشه که ماهم اشتباه بدتری انجام دهیم ،راه بهتری وجود نداشت؟ وقتی فردی عصبانی میشه بیشترین آسیب به خودش می رسه  هورمونهایی که در هنگام عصبانیت در خون ترشح می شوند برای همه ی دستگاههای بدن مضر هستند.البته احتمالا این آقا راه دیگری برای خانم باقی نگذاشته .لطفا بفرمایید تصور می کنید مشکلشون با هم چیه ؟شما چه حدسی می زنید؟ به نظر شما که یک خانم هستید مردان چه اوقاتی مستحق چنین خشونتی هستند لطفا شفاف و بدون ابهام پپاسخ دهید تا دیگر دوستان هم در بحث شرکت کنند.سپاس
    حدس می زنم خانم مهریه شون رو می خوان ولی چون بارها تقاضا کردن و آقا به شوخی گرفتن اکنون خانم با جدیت هرچه تمامتر مساله رو پی گیری کردن.
  • زهرا اکبری
  • فکر کنم پاشو از گلیمش دارزتر کرده :)
    پاسخ:
    یعنی چی اونوقت؟!
  • منصور صادقی
  • به معنی زن سالاری و حمایت بی چون و چرا رسانه ها و حاکمیت و قوانین جانبدارانه به نفع زنان.
    وقتی مردان جامعه حتی یک رسانه هم نداشته باشن که در اینترنت حرف دل اونارو بزنه و از حقوق آنها حمایت کنه ولی در عوض دویست سیصد تا سایت با عنوان زنان و دختران و بانوان و انجمن و کانون و فراکسیون و معاونت و مرکز برای آنها هست همین میشه که زنها خشن بشن روز بروز خشن تر و چنین رفتارهایی در کشور خودمان هم زیاد است. کافی است کمی به نحوه سخن گفتن زنان با مردان در جامعه، مادر با پسر و زن با شوهرش بیاندازید آن وقت می بینید که این رفتار ها چقدر در جامعه خودمان وجود داره ولی ما نمی بینیم.
    پاسخ:
         جناب صادقی به نظر می رسه شما در این رسانه حرف دلتون رو زدید،درسته؟

    خانم صامتی شمادنبال راهکارمیگردیدوبه نظرمن تمام پست های شمایک راهکاردارد آنهم:

    ترویج ازدواج موقته.

    که شمابه هردلیلی آن رافکرمیکنم قبول ندارید همانطورکه آن بی حجاب حجاب راقبول ندارد.هرکداممان یک بخشی ازاسلام راقبول نداریم.

    درمورد پست بعضی هاکه قلبشون پاکه:

    فکرمیکنم آیه قرآن هم وجودداره:که درسوره بقره آمده:

    ای بنی آدم مابرای شمالباسی قراردادیم تازشتیهای شمارابپوشاندولی ولی ولی لباس تقوابرای شمابهتراست.

    با درود فراوان خدمت شما...
    خیلی عکس دلنشینی هست..احتمالا این آقا مزاحم اون خانم محترم شده،ایشونم جوابش داده و یا شاید اون آقا به خانمش خیانت کرده...حالا مهم نیست دلیلش چی بوده(چون حتما دلیلی داره)،مهم اینه که دلش خنک شده،دل مارو هم خنک کرده :)
    فکر کنم این عکس با اهدافی که به استنباط من شما داشته اید نمی خواند. و یا من اشتباه کرده ام؟
  • مرد ایرانی
  • وقتی پای بحثهای فمینیستی بشینی که تا دلشون میخاد از مردی و مرد بودن بد می گن عاقبت مردای بیجاره بهتر ازین نمیشه شما فکر می کنید فقط خارج از ایران زنها مردها رو کتک می زنن اگر خواستیذ چند نمونه زن ایزانی بهتون معرفی کنم

    اوه اوه! چه عصبانی.مرد بیچاره چه به روزش اومده جالبه که اون مرده هم وایساده نگاه می کنه بابا نجاتش بدید این بدبختو.احتمالا مادرشنفرینش کرده که گرفتار اژدهاشده

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">