زن ، استعمار کهنه ، استحمار نو !
این زن سوم، زنی است که می خواهد انتخاب کند، زنی است که نه چهره موروثی را می پذیرد و نه چهره تحمیلی صادراتی پست ترین و پلیدترین دشمنان انسانیت را. هردو را آگاه است و هردو را هم می داند. آنکه به نام سنت تحمیل می شد و در جریان آن به وراثت می رسید، مربوط به اسلام نیست. مربوط به سنتهای دوره پدرسالاریست و حتی آنچه امروز از غرب می آید، نه علم است، نه بشریت است، نه آزادی است، نه انسانیت است و نه مبتنی بر حرمت زن است. مبتنی بر حیله های پست قدرتهای پست انحرافی و تخدیرکننده بورژوازی است. فقط برخی از زنهای اروپایی هستند که ما حق شناختشان را داریم و باید همیشه همان ها را بشناسیم، آنهایی را که فیلمها و مجله ها و رمانهای جنسی نویسندگان به ما نشان می دهند و به عنوان تیپ کلی زن اروپایی به ما می شناسانند! حق نداریم آن دختر اروپایی را بشناسیم که که از شانزده سالگی به صحرای نوبی، به آفریقا، به صحرای الجزایر و استرالیا می رود و تمام عمرش را در آن محیطهای وحشت و خطر و بیماری و مرگ و قبایل وحشی می گذراند و شب و روز در جوانی و کمال پیری، درباره امواجی که از شاخکهای مورچه فرستاده می شود و شاخک دیگر آن امواج را می گیرند، کار می کند و چون عمر را به پایان می برد، دخترش کار او را دنبال می کند و نسل دوم زن اروپایی در سن پنجاه سالگی، به فرانسه باز می گردد و در دانشگاه می گوید : من سخن گفتن مورچه را کشف کرده ام و بعضی از علائم مکالمه او را یافته ام.
ما حق داریم مادام «توئیگی» را بشناسیم، به نام آخرین مظهر ایده آل زن تمدن غرب، ملکه زیبایی جهان در سال ۱۹۷۱ و در کنارش برجسته ترین زنان نماینده زن اروپا، ژاکلین اوناسیس، که با پول همه چیز را معامله می کند و ملکه موناکو و زنان هفت تیرکش پیرامون جیمزباند را. یعنی همین ها که گوشتهای قربانی دستگاههای تولید اروپایی اند، همین اسباب بازی ها و عروسک کوکی های سرمایه داری و کنیزان تمدن جدید برای سربندی خواجه های تمدن جدید را. اینها را ما ایرانیها حق داریم به عنوان زن متمدن اروپایی بشناسیم. یک بار ندیدیم که از دانشگاه کمبریج یا سوربن یا هاروارد عکسی بردارند و بگویند که دختران دانشجو چگونه می آیند و چگونه می روند، چگونه در کتابخانه ها بر روی نسخه های قرن ۱۴ و ۱۵ و الواحی که از ۲۵۰۰ تا ۳۰۰۰ سال پیش در چین پیدا شده، یا روی نسخه ای از قرآن، یا نسخه ای از کتب خطی لاتین و یونانی و میخی و سانسکریت از صبح تا شب خم می شوند، بی آنکه تکانی بخورند و چشم به این سو و آن سو بدوانند و تا کتاب را نمی گیرند و عذرشان را نمی خواهند، سرشان از روی کتاب برداشته نمی شود.
|
خانم صامتی عزیز ایشالاه بهتر میشین وبر میگردین پای رسانتون اون هم با صلابت همیشگیتون.
خدمت جناب رحمتی هم باید عارض شم که من شبستری نیستم ولی خیلی با مراغه ای ها بودم وهستم ولی هیچ وقت چنین اسم هایی رو نشنیدم.
واگه باشه هم از روی نادانی نه کج اندیشی.
شاید این اسم هارو از روی این که یه اسمه برای دختراشون انتخاب میکنن نه اینکه دوست نداشته باشن فرزند دختر رو.
اگر داماد مراغه ای شما هم این طوریه نمیشه بقیه رو هم مراغه ای فرض کنین وجمله هاتون رو برای همه مراغه ای ها بکار ببیرین و شاید شما یکی از مخالفای مردم مراغه هستین که اینطوری میگین.
من از اینا به جز مهمان نوازی و احترام و علاقه به فرزندان وزنانشون چیز دیگه ای ندیدم و سوال بزرگی برای من که چطوری شما ندونسته وبدون تحقیق به کسی دختر دادین مگه دوره نامزدی نداشتن تا همدیگرو بشناسن؟؟؟؟؟.
"مراغه ای ها بر خلاف اینکه سعی می کنن و انمود کنن خیلی زندوست و روشن اندیش هستند اما در عمل خیلی زنها رو تحت فشار میذارن و هنوز هم بینشون زیاد هستند کسانی که از فرزند دختر بیزارند."
فکر نمیکنم این جمله شما برازنده این چنین مردمانی باشه اونا به اندازه ای مهربونن که من خواستم که اسم وبلاگم برگرفته از شهر زیبای اونها باشه یعنی باغ شهر ایران.
از شما هم میخوام که بیشتر تحقیق کنین تا دچار چنین اشتباهاتی که باعث میشه مردم یه شهر رو این چنین بد جلوه بدین نشین.