سه و چهل دقیقه ی صبح ، طباخی شاخ طلا... من گیج و مبهوت سینمای جشنواره ... به رسم مانی عدد ٥ را ٥ بار تکرار کردم و دیگر تنها اژدها و صدایی که می ماند
به همان اندازه که چند جمله ی بالا برای شما نا مفهوم و مبهم است قصه ی " اژدها وارد می شود" برایم مبهم بود ! ادعا می شود که داستان این فیلم حقیقی است و گویا داستان فیلم متعلق به خود حقیقی نیز هست ." مانی حقیقی" چهره ای شناخته شده ، مردی با موهای جو گندمی و خاص از خانواده ای ویژه ،کارگردان است پس من مخاطب باید مثل بچه ی آدم بنشینم درصندلی خالی سالنی در ارتفاع ، که برخی کاخ بودنش را می پسندند و سکوت کنم تا برایم از نشانه های خاص بگویند إعداد خاص را بشمرند و به رسم کابالا برقصند و از عرفان های کاذب قصه ببافند، من باید باور کنم که توهم حقیقت دارد و عدد ٥ ، جادو می کند اجبار است که هیپنوتیزم شوم دست آخر هم در حالی که سرم گرم شده است به نشانی روشنفکری بایستم و برایشان کف بزنم که این کارگردان فیلسوف چگونه در روز روشن به تبلیغ عرفان های انحرافی می پردازد !!! چهار و بیست دقیقه ی صبح بیستم بهمن ماه ١٣٩٤ است و من متحیرم از مسیری که به مجوز نمایش فیلم منتهی شده است ... چه خوب که فیلم در قشم تصویر برداری شده و أمیر جدیدی رخ دیوانه ، اینجا هم هست ، برای اولین بار یک مرد قابله بود و چشم پزشکی که چشم را می لیسد تا چشم بیمار شفا یابد فراموش نشدنی است . نمی دانم چرا باورم نمی شود که این فیلم بر اساس واقعیت ساخته شده است ؟! شاید اگر من هم از همان علفی بزنم که مادر حلیمه به کارآگاه حفیظی داد و گفت این را بکش تا حرفم را بفهمی ، متوجه این آسمان و ریسمان به هم بافته شده بشوم... شاید توهم بزنم بتوانم با مانی حقیقی و قصه اش همراه شوم .