40 دقیقه از ساعت 2 بعد ازظهر گذشته همینطور که از سرما خودم رو جمع می کنم و نمی دونم چرا رحمت خدا زحمته؟! به ساعت گوشی همراه خیره میشم 20 دقیقه فرصت دارم تا برای شرکت در جلسه از پارک وی به هفت تیر برسم . روحت شاد قیصر که گفتی ناگهان چه قدر زود دیر می شود!
خیلی وقته تکلیفم رو با یکی از اصول روان شناسی که می گه "برای انتقال حس احترام به شرکت کنندگان در جلسه راس ساعت مقرر در محل جلسه حضور یابید"روشن کردم ولی این بار فرق می کنه و من باید، باید، باید سر موقع برسم.
خدای من ! 18 دقیقه وقت دارم
بعد از خدا، تنها امیدم به ایستگاه تاکسیه
راننده ی تاکسی فریاد می زنه: هفت تیر فقط یک نفر...
خداروشکر به موقع رسیدم و دیگه لازم نیست کلی منتظر مسافر باشیم .
با خوشحالی چند گام بلند به سمت صندلی جلو بر داشتم ولی همه ی ذوقم محکم به شیشه ی بسته ی ماشین خورد و برگشت درست وسط صورتم.آخ!
ای بابا ! این چه وضعیه؟! 1 نفر از مردان غیرتمند ایرانی جلو نشسته 2 نفر هم عقب .حالا من باید کجا بشینم ؟!
نگاه کردم ایستگاه تاکسی برهوت بود کاری هم از ماشین های شخصی بر نمیاد هفت تیر درست وسطه طرحه!
تا اومدم به این فکر کنم که چقدر هوا آلوده است وما در عالم ذرع چه گناهی کردیم که باید درست وسط یکی از آلوده ترین شهرهای دنیا فرود بیایم؟!یاد مرحوم قیصر افتادم...
من همین یک شانس رو داشتم وعقربه هاهم که مسابقه ی دوی استقامت گذاشته بودندو می خواستن من و بیچاره کنن... زمان ! جلسه ! وای چقدر سرده هوا تو این دهه ی فجری...
همون راهکار همیشگی...
یادش بخیر! وقتی اولین بار از این راهکار استفاده کردم چه لذتی بردم و تا چه اندازه از اینکه در سرزمین غیرت و ناموس زندگی می کنم خوشحال شدم یادم نیست. خدایا ! اگر یکبار دیگه هم خواستی من رو به دنیا بفرستی دوست دارم باز ایرانی باشم، باشه؟ !
راهکاری که حداقل 10 ساله برای من کاربرد داشته
سرم را به طرف شیشه ی جلو خم کردم و گفتم : عذر میخام میشه تشریف بیارید عقب بشینید
نگاهی کرد و هنوز جملم تموم نشده بود گفت : نخیر
به ساعت نگاه کردم حالا چکار کنم ؟ عجبا! این دیگه چه رفتاریه مگه مشکلی پیش میاد بری عقب بشینی؟ دوست ندارم تو این فضای تنگ، ی مرد به من بچسبه داشت اعصابم خرد می شد که فکری به خاطرم رسید .
خودتون خواستید آقایون محترم !
من نمی دونم چرا مادران گرامی آقا پسر هاشون رو کمی مودب و فهیم تربیت نمی کنن که وقتی یک خانم میگه ف اونها تصور نکنن منظور خانم محترم حتما فرزاده !
فکر کردید من حداقل 10 سال تو این اجتماع بیکار بودم؟! حرص خوردم ولی دنبال راهکارم بودم .
حالا که تاکسیرانی برای نوامیس اجتماعی فکری نمی کنه... از یک راهکار دیگه استفاده می کنم به شرطی که اعتراض نباشه
ازفکر تا اجرا انقدر سرعت داشتم که تصور نمی کنم حتی آقای قالیباف هم به این سرعت طرح های کلان شهر تهران رو اجرایی کرده باشن!
چنان محکم و استوارکیف لب تاپ پراز جزوه و طرح رو گذاشتم کنارم که مرد غیور ایرانی کناری حداقل 10 سانتیمترعقب نشینی کرد البته شایدم 8 سانتی متر!و تا جایی که می شد به در تاکسی چسبیدم.
نفس راحتی کشیدم به خیال اینکه مشکل حل شده ولی مثل اینکه هنوز ماجرا تموم نشده بود!ً
همینطور که صندوق ورودی پیام گوشی همراه رو خالی می کردم سنگینی نگاه مرد غیرتمند کناری تمرکزم رو به هم ریخته بود ...
از گوشه ی چشم،کت شلوار قهوه ای رنگ کتان ،کوله پشتی، موهای بلند با مش نقره ای که به زحمت پشت عینک آفتابی صف کشیده بودند خودنمایی می کرد
دلاورمرد سرزمین ناموس پرستان شهره ی شرقی شب شکن شیرین سخن، دهان باز کرد و با صدای نرم و لطیف آواز سر داد که :
خانم شما که سختتونه ماشین شخصی بخرید راحت باشید !
به روی خودم نیاوردم ، همین که خواستم پیام بعدی رو هم پاک کنم
همون دلاور مرد سرزمین ناموس پرستان شهره ی شرقی شب شکن شیرین سخن گفت :
خانم میگم شما که سختتونه بهتره ماشین شخصی بخرید، می بینید که من تو بغل اون آقا نشستم !
ی نگاه به دیگر دلاور مرد سرزمین ...بقیشو خودتون می دونید انداختم انگار نه انگار اعتراضی نداشت ولی مرد کناری جوری خودش رو به تظاهر جمع کرده بود که حالتی از ترحم بر من عارض شد
گفتم :بنده حدس می زدم که ممکنه برای شما سخت باشه به همین جهت ازاون آقا خواستم تشریف بیارن عقب بشینن
دلاور مرد ... نه مثل اینکه غیرت و ناموس حالیش نبود، ی دست لای موهاش برد و همینطور که نوک موهای نقره ایشو صاف می کرد گفت :
خوب کیفتونو بگیرین بغلتون
نه دیگه بحث، استراتژیک شد و نمی شد ساکت بود
گفتم :دوست ندارم کنار شما بشینم، به همین خاطر کیف گذاشتم
گفت : خوب شما دوست ندارید!!!
با خودم گفتم :( بعله ، معلومه که شما دوست دارید)
مرد جلویی گفت :خانم این حرفا یعنی چی ؟ نخواستم بیام عقب.
گفتم : از نظر بنده ایرادی نداره که تشریف نیاوردید عقب ، همنوع شما ناراحت هستند ، وقتی خودتون به خودتون رحم ندارید مشکل بنده چیه ؟!
مرد کناری گفت:مشکل فکر مریضه ، شما فکرتون مریضه که فکر می کنید اگر من به شما بچسبم اتفاقی میفته !
آیینه نداشتم ولی انقدر گرم شده بودم که یقین دارم صورتم قرمز بود.سال هاست تمرین کردم که در بالاترین درجه از احساسات هم صدای طبیعیم رو حفظ کنم آب گلومو قورت دادم ، خواستم حرف بزنم که مرد جلویی گفت :
می دونید خانم چیه ؟
شما چادری ها فکر می کنید همه باید به شما احترام بزارن!
یکه خوردم و با تعجب گفتم :چه ربططططی داره آآآآقااااا؟!
من مانتویی هم بودم دوست نداشتم تو ی همچین فضای تنگی ی مرد به من بچسبه ! بحث اخلاقیه، انسانیه
مرد کناری گفت : نه بحث اسلامیه ، شما رو مریض کردن این اراجیف و به شما یاد دادن این آخون ...
دیگه طاقت نیاوردم عصبانی گفتم : چه ربطی به اسلام داره ؟ اصلا شما از کجا می دونید من مسلمونم ؟
همونطور که روی پیشونی شما هم ننوشته دینتون چیه ؟
گفت : از نظر شما که حتما من بی دینم !
خانم من کل دنیا رو گشتم : اصلا این حرفا معنی نداره ...
خواست ادامه بده که گفتم : در همون کل دنیا هم که شما تشریف بردین (البته بهش نمیومد کل دنیا رو دیده باشه ) وقتی یک زن دوست نداشته باشه هیچ مردی اجازه نداره کنارش بشینه و در قوانین اجتماعی تعرض به حریم خصوصی زنان مجازات داره
چرا انقدر شلوغش می کنید ٰاینجا ایرانه و عرف جامعه ی ما هم به حریم خصوصی زنان احترام میگذاره
بجای اینکه کار من رو بد تعبیر کنید به حق انسانی من به عنوان یک زن فکر کنید شما هم می تونید به عنوان یک مرد دوست نداشته باشید که یک خانم انقدر نزدیک شما بشینه حتی ممکنه دونفر از یک جنسیت هم دوست نداشته باشن به هم بچسبن !
آقای محترم، من نمی دونم شما چه احساسی دارید اگر ی مرد غریبه به مادر ، خواهر، همسر و یا دختر شما تو ی همچین فضای تنگی بچسبه ولی یقین بدونید مادر ، خواهر، همسر و دختر شما دوست نخواهند داشت که یک مرد غریبه تا این حد نزدیک اونها بشینه
شما مساله رو به همه چی ربط دادید جز اینکه فکر کنید این مساله کاملا انسانی و اخلاقیه .همه ی ما به هر قدری که می تونیم باید تلاش کنیم جامعه ی اخلاقی تری داشته باشیم، همین.
صدا از درو دیوار تاکسی در میومد ولی از این 4 تا مرد ایرانی داخل تاکسی نه! نگاه کردم همشون غرق در تفکر بودن
آروم نفس عمیقی کشیدم که سکوت جلسه ی استراتژیک امنیت اجتماعی بهم نخوره ولی از شدت حرصی که خورده بودم از گلوم حرارت می زد بالا ...
عباس آباده آقا ! راننده ی تاکسی بود که به مرد جلویی یادآوری کرد تا پیاده بشه.
مردجلویی که نمی دونم با چه صفتی باید ازش یاد کنم پیاده شد.
کیف رو برداشتم و رفتم جلو نشستم وچند دقیقه بعد هفت تیر سر مشاهیر پیاده شدمٰ در تاکسی رو آروم بستم و اعضاء جلسه امنیت اجتماعی تاکسی همچنان غرق در تفکر بودند...
فقط این هوای خیلی سرده 7 درجه زیر صفر می تونه حرارت غصه های یک زن مسلمان را در ام القرای جهان اسلام، تهران ، ی کم التیام بده
وای خدا !که چقدر این دنیا قفسه تنگیه! خودت می دونی که غصه های من برای خودم نیست که برای انسانیت بر باد رفته است. من برای فرزندان آینده ام مادرانه نگرانم و جای تو اینجا روی زمین بیش از همیشه خالیه!
سر سفره ها حتی بوی نفت هم میاد ولی بوی تورو نمیشه احساس کرد، ای دانای شنونده ی بینا !
نمی دونم چرا میون این سرما حالا که جلسه هم دیر شده ، بی اختیار یاد احمد شهید و ادعاهاش در مورد نقض حقوق بشرافتادم !
راستی اگر احمد شهید اینجا بود نقض حریم خصوصی یک زن مسلمان رو هم در گزارشاتش به سازمان ملل ارائه می کرد؟!!!