شب آرزوها
لیله الرغایب است
بیایید برای هم دعا کنیم
دعا کنیم که بفهمیم چقدر محتاج آمدن مدیر مهربان عالم امکان حضرت مهدی علیه اسلام هستیم .
الهی دعای این بنده ی اندک را به اجابت نزدیک کن ...
لیله الرغایب است
بیایید برای هم دعا کنیم
دعا کنیم که بفهمیم چقدر محتاج آمدن مدیر مهربان عالم امکان حضرت مهدی علیه اسلام هستیم .
الهی دعای این بنده ی اندک را به اجابت نزدیک کن ...
.شمارش معکوس است و حال من معکوس اشتیاق تازگی نفس،نفس ملموس
...
حال شاعریم خوب است و ساز شاعریم کوک،پر از نوشتنم و انبساط خاطره حاشیه ی ذهنم را تا نیمه شب ، ممتد ساخته
هوای من هوای بی سامانی لحظه های آخر است هوای خراباتی شاعر چراغ بر دست ره گم کرده ...
دلم چو مرغان دریایی حال پریدن دارد
دلم غنج می رود لحظه های تازه را اگرچه انتظار مکرر است در مرور ثانیه ها دقیقه ها ،سال ها . راستی ، زمان چه زود در من پیر شد؟ هم داستان هر روز هم شدیم بی لحظه ای درنگ ! من در عجبم از واکنش زمین! در عجبم از سرعت سفر سینه سرخ ! من در عجبم از رویای کودک دیروز ! در عجبم از آرزوهای بزرگ در مجاورت خط پایان ! در عجبم از سنگی که شکفت و خاکی که سخن گفت ! در عجبم از ازدحام حجم ناچیز ! در عجبم ازواژه ها رنگ ها تفاوت ها !
من در عجبم از امروزی که همان فردای دیروز است ! در امتداد ستاره حیران ...! تو می دانی زمان چگونه ما را بلعید ؟!
هنوز ردپاهایم کنار ساحل هست... ببین خدا اینجاست ! صدف های آن سوتر... ببین خدا آنجاست ! و تو چه می دانی که خدا در گل یا پوچ مشت های گره کرده ی دخترک هم بود ...!
من در عجبم از فراوانی نادانیم ! در عجبم از تدبیری که تصمیم او را تقدیر کرد اگرچه من در تشویش! من گره می زدم او شانه می کرد ، من می بستم و او بزرگتراز اندیشه ی من باز می کرد . من موقتی و او ازلی ، من در اضطراب مستدام او در مداومت استمرار ... نفس هایم بوی ماندگی می داد که طراوت شمارش معکوس جان بخشید مرا در مرز سپیده ...
حاشیه ی ذهنم هنوز ملتهب فرصت های شمارش نشده ،که او مرا یاری خواهد کرد همان گونه که منصوره را ...
در این شمارش معکوس هنوزخداست که لبخند می زند غفلت من خواب آلوده را به یقین این سیاهی شب نیز به روشنی مبدل است
ای خدای مرز های نزدیک ! ما را نیز در این در تغییر به سمت نیکی ها متحول ساز !
تمام شب را تا صبح برای تو گریستم
هویتت کجاست چه بر سرت آمده چه می گویی ؟...شاید هذیان
چهره ات نیز همچون افکارت دگرگون شده ...به نظرم روزی تو را می شناختم تمام دلخوشیت خوشی حاج آقا بود
چه بر سرت آورده اند ؟چه کسانی ؟
تمام روز را برای تو گریه خواهم کرد که گفتی
4 ماه است نماز نمی خوانم
گفتی :دروغ است ...دروغ است ....ظاهر است ...تملق است...
حسادت دیگری، وسوسه های خناس چه بر سرت آورده ؟
آنجا هم الله اکبر می گفتی ولی این کجا و گذشته ی سرشار از اعتقادت کجا؟1
دلت خوش بود که همنشین خوبانی ؟این دیگر چه سرنوشتی است لاشه ی ایمانت بر دوش به کجا روانه ای ؟من که می دانم تو از دوستانی چرا با تو این چنین رفتار شد؟
با دشمنان هم مدارا رواست تو که از دوستان بودی ،برای تو نگرانم و تمام شب را برای تو گریستم که نه در گذشته ای و نه راه به آینده داری چشمانت دیگر اشک هم برای باریدن ندارند اما من به جای تو هم خواهم گریست راستش تو را که دیدم به حال خودم گریه ام گرفت
چگونه است که به راحتی جرعه ای آب نوشیدن به دوستان انگ دشمنی می زنیم آنگاه بلاهت را در شناسایی دشمنان به کمال رسانده ایم!
چه کسی برای تو پرونده سازی کرد؟برای تو ...من که باورم نمی شود 18 ماه دوری و تو دیگر نماز نخواهی خواندتو که خوب الله اکبر می گفتی
گفتی به نام اسلام باتو دشمنی کرده اند به نیت قربت الی الله وای ...وای ...اگر تو مسلمان نیستی من دیگر چه کسی هستم؟!
نمی دانم نمی فهمم
چه می گویی ؟!
همیشه می دانستم برای استواری ایمان باید دعا کرد
چه می گویی ؟!
دلخوشی ات را هویتت را همه ی ایمانت را برادران شیطان گرفته اند باور کن !شیطان در لباس انسانی هم معنا دارد
باور کن! شیطان انسان نمایی که از تو هم خوبتر الله اکبر می گوید در حالی که دانه های تسبیح مهره های بازی او هستند
چرا برای من کم ظرفیت گریه کردی؟! می ترسم از خودم می ترسم ...منی که خوش بین بودم امیدوار بودم
دیگر چه کسی به نماز خواهد ایستاد این ظلم را ،که نشانه هایش به دیوار شهر رسیده
حجم سرم چند برابر است و برای تو برای خودم تا صبح گریه خواهم کرد
دلم به سادگی دلم خوش بود ای کاش تو را ندیده بودم ای کاش این بلا بر سرت آوار نشده بود
ای کاش تردید شک و دو دلی همخانه ی دلم نشده بود
برایت نگرانم و تا صبح گریه خواهم کرد نمی دانم امشب شاید آمدن سحر هم مرا آسمانی نکند