چه شوری ! چه اشتیاقی!
ثانیه ها ی انتظار خواب چشمانم را بر هم زده !
هر بار که به هویت این جریان می اندیشم تازه می شوم ، نو می شوم .آنچنان که روحم در کالبدم نمی گنجد و می رود که از شوق اشک بریزم .
خدای من ! چه شکوهی ! چه عظمتی در تدبیرت رقم خورده
من خوشحالم ، هیجان دارم ، شوق دارم
می دانم فردا 12 بهمن است خاطره ی برجسته ی یک دگردیسی 36 ساله است
می دانم فردا به زنگ 9 زمان ، روح زمان بر تن ایران جان می بخشد
ولی من از پدیده ای دیگر هم خوشحالم !
هیجان من حتی از ماراتن هنر هفتم ایران نیز نیست
من فردا به وقت آمدن روح زمان به نقطه ی عطف جهان ، ایران
قرار نخواهم داشت و ملتهب خواهم بود و از شوق اشک خواهم ریخت و لبخند خواهم زد و حتما مهربان تر از همیشه به دنیا می نگرم
آخر می دانی ای دوست
من فردا به رسم تقدیر و تدبیر برای اولین بار طعم عمه شدن را خواهم چشید
و من چه حالی خواهم داشت هنگامی که در میان آدمیان ، انسانی معصوم و پاک را درآغوش خواهم کشید و چه احساس نابی است ،موجودی را لمس خواهم کرد که روح خداوند عز و جل در او دمیده شده و در حالی که خداوند به طعم بهشت پیشانیش را بوسیده او را به ما امانت داده تا زمین را آسمانی کند
من چه شوقی دارم امشب که فردا معصومیتی ناب را نفس خواهم کشید
وه ! که چه لحظ ایست آن لحظه که صدای گریه اش گوشم را بنوازد
وه ! که چه لحظه ایست آن هنگام که صدای اذان در گو ش معصومیت ناب خانواده ی ما زمزمه شود
برادر زاده ام! چه قدر زود دیروزمان امروز شد ، همبازی کودکی هایم فردا پدر خواهد شد ! چه قدر خاطره داریم باهم، به بی تابی سه دهه !
پروردگارا! چقدر خوشحالم که برادر دارم چقدر زیباست خواهر داشتن .
خداوندا! تو را سپاس که تقدیر مرا با خواهرو برادر تدبیر ساختی
خدای من ! چقدر بزرگواری کردی که پدرو مادرم را شایسته ی دانستی و به من خواهر و برادر عنایت کردی
چه روزگار سیاهی بود اگر من خواهر و برادر نداشتم !
که من هرچه بگویم از اشتیاق دیدار کم گفته ام...