انتخابات
چند ساعت مانده به وقت آزمون ...
قرارمون پای صندوق های رای
اللهم لا تسلط علینا من لا یرحمنا
چند ساعت مانده به وقت آزمون ...
قرارمون پای صندوق های رای
اللهم لا تسلط علینا من لا یرحمنا
نمی دانم چرا حس ششم من می گوید کودتای نافرجام ترکیه به کارگردانیه اردوغان صورت گرفته !
چرا ؟ !
جایگاه متزلزل خود را در فضای سیاسی ملتهب ترکیه تثبیت کند .
حس ششم است دیگر ...!
اگر فرصت داشتید حدود هر شب ساعت 9 ، برنامه" زمرد " را نگاه کنید و ببینید . این برنامه توسط اندیشمند گرامی جناب علی درستکار در شبکه ی 4 اجرا می شود . مجالی است برای اندیشیدن ، برنامه ای که کمتر در رسانه ی ملی نمونه دارد . آنچه فهنیده می شود این برنانه قصد شفافیت دارد .
اقدام فرهنگی شهاب حسینی یکی از بازیگران برجسته ی ایرانی در جشنواره ی کن شایسته ی تقدیر است .
قصد آن نیست که از دریچه ی تکراری شادباش های احساسی به ابعاد جهانی انتخاب این هنرمند محبوب اشاره گردد.
جشنواره ی کن و اهداف پشت پرده اش نیز جایی در این مقال ندارد.
فروشنده و مرگ رویای ماتریالیستی او را به فراخور به زمان دیگری موکول می کنیم .
نور، صدا ،تصویر ،همه ی عناصر هنر هفتم دست در دست ، هنرمند متخلق به اخلاق را همراهی می کنند .نماینده ای از ایران گام به گام به جایگاه سخنرانی نزدیک می شود، در میان هیاهوی جمعیت لحظه ای آرام می گیرد ، قد میکروفن به بلندای قامتش نمی رسد، ناگزیر سرخم می کند و لب به سخن می گشاید .
هیجانی افتخار آمیز در چشمان ایرانی های داخل سالن اشک می شود،ایرانیان سرزمین مهرنیز که از دریچه ی جعبه ی جادویی به فرزند برومند خویش چشم دوخته اند احساس غروری وصف ناشدنی دارند نه به آن خاطر که بار دیگر شخصیتی علمی،سیاسی و یا هنرمند ایرانی در صدر اخبار جهان می نشیند،نه به آن دلیل که هموطنی در میان کف و سوت دیگری محل توجه است که این تکرار در تکرار سالیان دور و نزدیک است ،که پیش از این چنین بوده و از این پس نیز چنان خواهد بود.
رفتار شهاب حسینی از آن رو محل اعتناست که بیانش و آنچه از فهوای کلامش بر می آید اصراری ندارد که به زبان بیگانه سخن بگوید ساده و صمیمی واژه های فارسی را پاس می دارد ،در حالی که در حجم صدایش تردید قضاوت دیگری نیست ،در حالی که گنجینه ی ارزشمند لغات زبان مادریش او را از هر زبان دیگر بی نیاز ساخته ، به رسم هفتصد ساله ی شیخ اجل سعدی شیرین سخن پیام خود را هجا هجا واژه واژه فارسی رو به مردمان سرزمینش در میان می گذارد .
فارسی را صمیمی می گوید و دیگری را وامی دارد فارسی بشنود، او یک ایرانی فارسی زبان است اولویت با اوست با زبان مادریش و با مردمانی که از میان آنها برخاسته و انتخاب شده است .هنرمندی که هنر را به رنگ و بوی تعهد معنا می کند تعهدی که ریشه در باورهای ملی دارد ،باورهایی که یک جا پشت خاکریز های دفاع از تمامیت ایران دلاورانه قد علم کرده و جایی دیگر تجسمی است از یک سرباز مدافع هنر وفرهنگ ایرانی در جشنواره ی کن .
تبریک به "شهاب حسینی و مردم سرزمینش " که هم در گزند گردبادها و هم در سایه ی مرحمت نعمت ها خودشان هستند زینت یافته به اصالت ایرانی شان نه همچون کلاغی به زرق و برق تقلید آراسته!
خودت که باشی همان خود ایرانی ات تو را بیشتر می خواهند با همه ی متعلقاتت !
خودروی سراتو مونتاژ ایران (سایپا)
در این شدت از تصادف ،متاسفانه کیسه های هوا عمل نکردند و راننده آسیب جدی دیده است .
عیدتون مبارک !
به بهانه ی حضور در یک جلسه ی فرهنگی ،جای دوستان خالی رفتیم رفتیم قم تا به زیارت بارگاه شریفه ی حضرت معصومه سلام الله علیها نیز مشرف شویم .
راننده ی تاکسی در استان قم به همراه مسافران خود ، در حالی که همچون کودکان با راننده خودروی سمند مسابقه سرعت گذاشته بود عید ما زائرین را به رنج و عذاب حضور در بیمارستان با جراحت سنگین متحول ساخت.
اینگونه بود که متوجه شدیم رانندگان تاکسی و موتور سواران در این شهر به شدت مهار نشدنی هستند و آمار تصادفات تاکسی در این استان فراوان است چنانکه چهارشنبه مورخ 15 اردیبهشت یک تاکسی به گاردریل می کوبد و از شدت حادثه مسافر تاکسی که یک دامپزشک حوان بوده در دم فوت می کند !!!!
امان از خودروی مونتاژ ایران ، امان از راننده ی ایرانی .
خوشبختانه در ایران تا دلت بخواهد قانون داریم ، از چند نفر شکایت کنیم خوب است ؟!
ادامه دارد ...
یک ربع از وقوع حادثه گذشته،راننده ی تاکسی دست بر روی سر فریاد می کشد در حالی که به ماشین فرو ریخته ی خود اشاره دارد ادعا می کند خودروی سراتو با سرعت 100 کیلومتر بر ساعت مانع برنده شدن او در مسابقه ی سرعت شده و به او کوبیده است ! بنده خدا توجه نداشت که در ازای از دست دادن جایزه ی مسابقه سرعت با سمند همچون دیگر همکاران خود در تاکسیرانی قم صحنه ی تراژدیک خاصی را خلق کرده که بیا و ببین !
ازدحام جمعیتی که خود را کارشناس تصادف می دانند به چند دسته تقسیم شده دموکراسی است دیگر مردم آموخته اند که در مورد همه چیز می توان نظر داد اصلا به دلیل همین تعاملات خیابانی مشارکت سیاسی بالاست !
حضور ماشین های خیابان باجک قم که جهت ادای احترام به حادثه دیدگان می آیند و نمی روند هیجان صحنه را بالا برده چراغ گردان آمبولانس هم یک میزانسن فوق العاده ایجاد کرده و برخی از هموطنان قمی مهمان نواز نیز با صحنه و آکساسوار های آن عکس یادگاری می اندازند که مامور راهنمایی رانندگی جهت تکمیل اپیزود در محل حضور می یابد. با توجه به عبور تاکسی از دو خط ممتد و سرعت زیاد تا جایی که سبب تغییر مسیر خودروی سراتو شده بی تردید مقصر شناخته می شود . راننده ی تاکسی بنده خدا که داغ برنده شدن بر دلش مانده ماشینش نیز به موتور سه چرخه تبدیل شده به سمت مامور کلانتری که جهت گرفتن مدارک به او نزدیک تر شده حمله ور می شود...
وضعیت حادثه دیده اصلا مناسب نیست و در حالی که دست بر روی سر شکافته ی خود دارد سرتا پا غرق در خون سعی دارد هوشیاری خود را حفظ کند تا بیهوش نشود با تلاش کادر پزشکی حادثه دیده به داخل آمبولانس منتقل می گردد .مقصد بیمارستان نکویی است .
دوستان حوزه علمیه قم هم در محل حضور یافتند و من فرصت داشتم تا با آرامش بیشتری ضمن حفظ احساسات مختلفی از قبیل ترس ،شوک و بغض از جهات مختلف عکس بگیرم تا شاید به رسم عاقبت اندیشی به دردی بخورد .
به عهد بانوانه ی خویش در طول تاریخ معاصر باید شیون می کردم ، نفرین سر می دادم می لرزیدم و در گوشه ای غش می کردم ولی در کمال تعجب عادی تر از همیشه دست های خونی نازنین ترین انسان زندگی ام را نوازش می کردم به او لبخند می زدم و هرچه از انرژی داشتم به چشمان مهربان کمرنگش هدیه می کردم. حواسم بود که شیره ی جانش قطره قطره از سرش می ریزد از پرستار خواستم باند بیشتری روی سر غرق در خونش بگذارد که خونریزی قطع شود به او سرم وصل شد و کارهای اولیه انجام شد من با عزیزترین رفتم و دوستان روحانی ماندند تا کارها را پیگیری کنند.
یقین داشتم راننده ی تاکس بازداشت می شود و مدارکش ضبط می گردد.
ادامه دارد ...
بزرگواران وعزیزان، همراهان گرامی
"غریب پسند نباش" از منظر نگاه شما به چه معناست؟
در حوزه ی فردی و اجتماعی به چه مفاهیمی تعمیم می یابد؟
لطفا چند سطر مرقوم بفرمایید .
پ ن: در گام اول خودت رو عقایدت رو دست کم نگیر .تو بهتر از خیلی ها فکر می کنی
پ ن: بزرگورانی که در این پست همراهی بیشتری دارند به ... دعوت خواهند شد .
با نمایش تجملات پدر را به چند شغلی و بیگاری واداشته اند
به بهانه ی آزادی بین زن و مادری فاصله انداخته اند
پدر و مادررا خلع سلاح کرده اند و اینک در دستان کودک بی پناه و ناآگاه اسلحه ای است که جانش را و ذهنش را می کشد
اینترنت بدون فیلترنسل آینده را به اتاق خواب غریب و آشنا دعوت می کند ، پرده های حیا را در می نوردد و مفاهیم پورن را برای نوجوان در محاق غریزه جنسی وا می شکافد و...
و هیچ مسولی پاسخ گو ی این نسل کشی اینترنتی نیست .
پسر نوجوان 15 ساله بعد از استفاده از اینترنت بدون فیلتر ب
عد از دیدن صحنه های مستهجن در تلگرام به دختر شش ساله تجاوز کرد و سپس دخترک را کشت و جسدش را سوزاتد ...
حال پدر و مادر بر سر مزار دخترک حسرت کانون گرم خانواده ای را گریه می کنند که به خون میوه ی دلشان آغشته است .
چه کسی این نسل کشی اینترنتی را پاسخگوست ..
نوجوان باهوش و مستعد که چون گل پاک است و ظرفی است برای انباشته شدن از الهی ترین مفاهیم تنها با نصب یک نرم افزار و لرزاندن گوشی با صحنه های کریه از زنان مکشوفه روبرو می شود که هریک دژخیمانه قلب نوجوانیش را می شکافند و حتی مادر نیز جان دادن کودکش ، نوجوانش را نمی فهمد تا چاره ای کند ...
کودکش را از داشتن گوشی منع می کند ، پسر همسایه هم گوشی دارد هم اینترنت بدون فیلتر .چه کند کودکش را از مدرسه رفتن منع کند ؟! که همکلاسی اودر مدرسه نیز گرفتار است !
این ویروس کشنده ابتدا اعضاء خانواده را به بهانه ی اجتماعی شدن از یکدیگر جد ا می کند آن هنگام که بی هم شدیم هریک را به کنجی می برد و می کشد
پدر را به دام عشوه ی زننان بی پروا مبتلا و آواره ی سراب می کند
مادر در رقابت با زنان بی پروا به خرید لوازم تبرج می رود و در گیر و دار تکرار خیانت ها گویی فرصت کمتری برای خانه ماندن دارد ...
کودک است و تنهایی و عطش تجربه ی جدید
نوجوان است و خواب هایش انبوهی از ماجراهای غریزی !
در اینترنت بدون فیلتر یک کودک 7 ساله به همان اطلاعاتی دسترسی دارد که پدرو مادر سی ساله اش !
همان جوکها، همان فیلم ها ، همان عکس های، همان اطلاعتی که پدربزرگ 60 ساله را سرگرم می کند عمر نوجوان را می بلعد و فرصت ها را از او می رباید !
کدام مسول دلسوخته حقوق خانواده ی ایرانی که بوسیله ی اینترنت بدون فیلتر پایمال می شود را پیگیری می کند ؟
کدام مسول از تقسیم بندی های حزبی رهایی دارد تا وکیل و مدافع حقوق خانواده ی ایرانی باشد ؟
.
.
.
دلمان خوش است که اینجا ایران است و دلخوش تر که رایحه ی انتظار رنج هایمان را آرامش است
دلم می خواهد تاب بیاورم و زبان در دهان نگاه دارم ولی ...
دیگر از سیلی هم گذشته این رو به هیچ ثلمه ای سرخ نخواهد شد و تشتی است که از بام اوفتاده
لحظه لحظه ی خفقان گرفتن نیست پیچ و تاب تاریخ است که به وسعت درد هایمان ملتهب گشته آنچنان که خاری در پا لنگ لنگان تو و کوچه با هم می روید شاید که در انتهای ناکجا آباد محو شوید
رویمان به دیوار است و گلاب به آبرویمان می پاشند !
چه دانی که تا چند این چنین چشمهایت گرد و متعجب خواهد شد از بس که از این باغ بری می رسد !
آخر این تاراج را کی پایان است؟
به دنیا که آمدیم جعبه ی جادویی می گفت و پدرم و مادرم و همسایه مان که اینجا ایران است جمهوری اسلامی و من به دنبال معلول این علت عظیم با شتاب روانه شدم ردپاها نشانی از معراج بود ...
من دلم می خواهد از این دنیا بروم لا اقل به جایی که خبری از سیاسی بازی و دروغ بزرگ بزرگ ترها نباشد ...
من باید باور کنم که اینجا جمهوری اسلامی است و همین دیروز بانک جریمه ی جریمه ی دیر کرد واریز قسط را به رسم حرام خواری طلب کرد ؟!
و من باید آواز های دهل را تشویق کنم بی آنکه در این نزدیکی عروسی باشد !
به اجبار هذیان هم که شده من باید باور کنم که اینجا ایران است و برخی از سر دلسوزی به ایرانی جماعت 8 میلیارد سیگار تعارف می زنند و کارخانه ی خودکفایی دخان افتتاح کرده اند ؟!
همسایه مان نیز از سقف آویزان است و هنوز صدای خور خور نفس های آخرش در گوش ، از دور دستها شیره ی جانش را می مکند
و امروز اما
پدر نقاب در خاک کشیده و مادر خسته تر از همیشه و من در میان کابوسی از نفوذی ها که هم خاک را می بلعند و هم آب را به بهار وعده داده شده دلخوشم ...
جعبه ی جادویی همچنان می گوید اینجا ایران ، جمهوری اسلامی
ای کاش ما را از این کابوس سراسر وحشت می دزدیدی
واگر پیشانی نوشتمان زخم است و خنجرلااقل ما را گنگ ، ما را لال می آفریدی که سرمان سلامت باشد ... ببین چگونه ریشه ی إیمان مان را به نام دین بر باد می دهند
دستمان را بگیر
گاهی می خواهی ولی نمی شود که حتی بنویسی
نکند که کلمات تاب نیاورند و بر سر این ویرانه دل آوار شوند
نکند که لحظه، در مرگ تنفس کند
گاهی همه ی آنچه می خواهی رو به قبله است که جانت هم قابل نیست
نمی خواهی ولی زمان بی اذن می آید و با شتاب تو را در ایستگاه ناشناخته ی دیگری پیاده می کند
گاهی خویشنت را به هزاران دعا گره می زنی ولی او که باید نمی خواهد و نمی شود
سلااااااااااام ساااااال نو مبارک بویژه تبریک خدمت عزیزانی که أهل اقدام و عمل هستند. هنوز از موضع گیری های شفاف استاد حسینی بزرگوار همون اول سالی مشعوف و ذوق زده بودم ،کافیه فقط یکبار پای درس استاد سراپاگوش باشی تا با انرژی مثبتی که از کلامش می گیری متحول بشی و تمام سال تلاش کنی که حرف استاد رو زمین نمونه . همینطور به اقتصاد مقاومتی و ظرفیت های داخلی و اقدام و عمل و سهم خودم و خودمون فکر می کردم که ایرانگردی ما همینطوری شروع شد واز شهرهای کوچک و بزرگ قم ، أصفهان ، آباده،شیراز ، مرودشت ، عبور کردیم قرار بود بریم لرستان که نشد که بریم دلمون نیومد حالا که همه چی جوره برگردیم تهران. خداااای من مگه میشه ؟! مگه داریم ؟! اصلا ی جور خاص ایران بهشته ... بگذریم فعلا که فرصت کمه قراره بریم ترمه ببینیم و طلای ٢٠ عیار بخریم! عزیزان برای اولین باره که به شهر یزد سفر کردم هرچه قدر از زیبایی های این شهر و حس آرامشی که در محیط و برخورد مردم مهربونش وجود داره بنویسم باز هم کمه ... از لهجه ی خششون که نگو و نپرس مثه ی تکه خطاب یزدی می موند... فقط همین رو بگم که هر إیرانی که به یزد سفر نکرده هم ضرر أخروی داره هم دنیوی! غذاهای اصیل إیرانی رو اینجا به طعم طبیعی و بسیار متفاوت از شهرهای بزرگ و مدرن نوش جان کنید ...سفر به یزد سفر به تاریخه شهر هنوز بافت قدیمی داره و پر از یاد خداست ... اینجا در یزد در آغاز سال ٩٥ تازه فهمیدم چه کلاه بزرگی سر ما نسل جدیدی ها رفته اونم به اسم تجدد و نواندیشی مدرن ! تا یادم نرفته بنویسم که ، تصویر روی وبلاگ از تکیه أمیر چخماق یزد گرفته شده .