منصوره صامتی

کارشناس فرهنگی

منصوره صامتی

کارشناس فرهنگی

منصوره صامتی

رویای 1400 ساله ی مسلمانان جهان در حکومت اسلامی ایران به تحقق پیوسته و امروز این ظرفیت عظیم فرصتی تکرار نشدنی است. معتقدم که انسان به ضرورت ماهیت الهی و اندیشه ی خویش یک رسانه است وامروز در عصر رسانه ضروریست تا دغدغه های فرهنگی ،اجتماعی و سیاسی مان را باهم شریک شویم، باشد که در مسیر زمان به جامعه ی مهدوی نزدیک شویم."زندگی بهتر حق مسلم ماست!"

و همچنان که رهسپار آینده ایم بیندیشیم که :

ما ازین قرن نخواهیم گذشت
ما ازین قرن نخواهیم گریخت
با قطاری که دگران ساخته اند
هیچ پروازی نیست برساند ما را به قطار دوران
و به قرن دگران
مگر انگیزه و عشق ،
مگر اندیشه و علم ،
مگر آیینه و صلح
و تقلا و تلاش
بخت از آن کسی خواهد بود که مناجات کند با کارش
و در اندیشه ی یک مساله خوابش ببرد
و کتابش را بگذارد زیر سرش و ببیند در خواب حل یک مساله را
باز با شادی در گیری یک مساله بیدار شود ...

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
آخرین نظرات

۳۶ مطلب در دی ۱۳۹۲ ثبت شده است

زناشویی ابلهانه!

منصوره صامتی |
زناشوئی، بهترین شیوه بخشیدن، و باز بخشیدن است.
اما هرگز نمی توانیم فراموش کنیم که انسان ها همواره از هم جدایند. دوره پیش از زناشویی، دوره معجزه آسایی است که در آن به محبوب خود نزدیک می شویم، صحبت می کنیم، و آن جه را که به ما اجازه شادی و خوشبختی می دهد، می آموزیم، و درمی یابیم چه باید کرد تا این خوشبختی هرگز غروب نکند.

نمی توانیم اجازه دهیم که گذر ستمگرانه بامداد، نیمروز، عصر و شب به این افسون پایان دهد. برای این که شور و عشق اولیه زنده بماند، بخشی از اوقات هر کسی باید فقط به خود او تعلق داشته باشد. هیچ کدام از ما، آن قدر خردمند نیست که بتواند تصمیمی متداخل در زندگی دیگری بگیرد.

 کافی است فقط به یک قانون توجه شود – صداقت – و همه چیز دقیقاً همچون یک رویا خواهد بود. زناشویی به هیچ کس اجازه نمی دهد دیگری را به بردگی بکشد – مگر جایی که فرمان بر بودن را بر خود روا داری. در مقابل، فراسوی آن چه خود می خواهی، به دیگری آزادی بده. تنها می توانیم چیزی را بگیریم که می دهیم.

 برای مردمان هوشمند، بنیان ازدواج یک دوستی ناب است، تا در آن، برای دست یازیدن به رویاهای خود و رویاهای کسی که دوستش دارند، بجنگند. بدون این رویاها، زناشویی به ناهار و شام خوردنی در آشپزخانه تبدیل می شود. دو روح همانند وجود ندارد. در دوستی و در عشق، دو نفر، برای دست یافتن به چیزی آستین بالا می زنند، که اگر تنها باشند، نمی توانند به دست آورند.
 عبارت قدیمی در مراسم زناشویی: ...بدین ترتیب، تو فلانی را می پذیری، در سلامت و بیماری ... و غیره، کلاً ابلهانه است. چگونه کسی می تواند دیگری را بپذیرد؟ در این صورت، یکی از آن دو، وجود خود را کنار می گذارد – یا به عبارتی بهتر، آن زوج در کنار هم، هویت مستقل خود را از دست می دهند .
12 ژانویه 1922 برای ماری عزیزم جبران خلیل جبران
  • منصوره صامتی

اهل دانشگاهم!

منصوره صامتی |

به مناسبت فرا رسیدن ایام امتحانات در دانشگاهها و به احترام به نظر مخاطبین در این رسانه که اکثرا یا دانشجو بوده و یا در سنین دانشجویی به سر می برند ؛ شعر زیر تقدیم می گردد :

 با آرزوی موفقیت برای دانشجویان عزیز ، آینده سازان فردای ایران بزرگ اسلامی ؛

اهل دانشگاهم !

 روزگارم خوش نیست ؛ ژتونی دارم ، خرده پولی ، سر سوزن هوشی

 دوستانی دارم بهتر از شمر و یزید ! 

دوستانی همچون من مشروط و اتاقی که همین نزدیکی است ، پشت آن کوه بلند

اهل دانشگاهم !

 پیشه ام گپ زدن است گاه گاهی هم می نویسم تکلیف ، می سپارم به شما تا به یک نمره ی ناقابل بیست که در آن زندانی است ، دلتان تازه شود _ چه خیالی_ چه خیالی می دانم که گپ زدن بیهوده است . 

خوب می دانم دانشم کم عمق است .

اهل دانشگاهم!


قبله ام آموزش ، جانمازم جزوه ، مهرم میز ، عشق از پنجره ها می گیرم .همه ذرات مخ من متبلور شده است . درس هایم را وقتی می خوانم که خروس می کشد خمیازه ، مرغ و ماهی خوابند . 

استاد از من پرسید : چند نمره زمن می خواهی ؟ من از او پرسیدم : دل خوش سیری چند ؟!پدرم "استاتیک" را از بر داشت و کوءیز هم می داد .

 خوب یادم هست ، مدرسه باغ آزادی بود .درس ها را آن روز حفظ می کردم در خواب ، امتحان چیزی بود مثل آب خوردن . درس بی رنجش می خواندم ، نمره بی خواهش می آوردم . تا معلم پارازیت می انداخت ، همه غش می کردند . و کلاس چقدر زیبا بود و معلم چقدر حوصله داشت ، درس خواندن آن روز ، مثل یک بازی بود .

 کم کمک دور شدیم از آنجا ، بار خود را بستیم . عاقبت رفتیم دانشگاه ، به محیط "خس" آموزش .رفتم از پله دانشکده بالا ، بارها افتادم . در دانشکده اتوبوسی دیدم یک عدد صندلی خالی داشت . وه ، من کسی را دیدم که از داشتن یک نمره 10 دم دانشکده ، پشتک می زد . دختری دیدم که به ترمینال نفرین می کرد . اتوبوسی دیدم پر از دانشجو و چه سنگین می رفت . اتوبوسی دیدم کسی از روزنه ی پنجره می گفت «کمک» ! 

سفر سبز چمن تا "کوکو" ، بارش اشک پس از نمره ی تک ، جنگ اموزش با دانشجو ، جنگ دانشجویان سر ته دیگ غذا ، جنگ نقلیه با جمعیت منتظران ، حمله ی درس به مخ ، حذف یک درس به فرماندهی رایانه ، فتح یک ترم به دست ترمیم ، قتل یک نمره به دست استاد ، مثل لبخند در آخر ترم ، همه را من دیدم . 

اهل دانشگاهم ! اما نیستم دانش جو .کارت من گمشده است ..من به مشروط شدن نزدیکم . آشنا هستم با سرنوشت همه ی دانشجویان ، نبضشان را می گیرم ...

  • منصوره صامتی
سایت خبری ندای انقلاب نیز نوشت:
 «محمود کریمی مداح اهل بیت عصمت و طهارت علیهم‌السلام که بامداد چند روز پیش در یکی از اتوبان‌های تهران در حال حرکت بود از سوی سرنشینان چند خودرو مورد تهدید قرار گرفت.
 یک منبع نزدیک به محمود کریمی در خصوص جزئیات این اتفاق گفت: در این جریان سرنشینان این خودروها با ویراژ دادن اطراف خودروی حاج محمود کریمی وی را مجبور به توقف در حاشیه اتوبان می‌کنند.

وی ادامه داد: پس از توقف خودروی کریمی در حاشیه اتوبان، سرنشینان خودروهای مزاحم پیاده شده و به سمت خودروی کریمی می‌روند و این مداح که به همراه خانواده خود بوده برای دفاع از خانواده و دور کردن اراذل و اوباش اقدام به شلیک هوایی می‌کند که این کار هم نتیجه نمی‌دهد و نهایتا کریمی یک گلوله به سمت لاستیک ماشین یکی از این افراد مزاحم شلیک می‌کند که این گلوله به گلگیر خودرو اصابت می‌کند و نهایتا اراذل و اوباش از اطراف ماشین کریمی فاصله می‌گیرند.
 بر اساس اظهارات این منبع، محمود کریمی از سوی نهادهای مربوطه دارای مجوز حمل سلاح است. این منبع آگاه همچنین خاطرنشان کرد: به دلیل اثرگذاری حاج محمود کریمی در سال‌های اخیر و جذب جوانان به فرهنگ اهل بیت (ع) و ترویج این فرهنگ از سوی وی ما شاهد عصبانیت ضدانقلاب از این مداح اهل بیت هستیم.

 نکته جالب و تامل‌برانگیز در حمله اراذل و اوباش به محمود کریمی اینجاست که اولین بار خبر مورد نظر از سوی سایت صهیونیستی بالاترین و یک سایت بدنام وابسته به آقازاده فتنه‌گر منتشر شده است که نشان از سناریوی از پیش طراحی شده رسانه‌های معاند برای تخریب چهره‌های هیئتی و مذهبی دارد.»
  • منصوره صامتی
1. خاطره ها بخشی از هستی بشر است. می شود خاطراتی را تنها در حاشیه ذهن داشت نه در متن ذهن، اما نمی شود از آن بکل طفره رفت. اجتماع انسانی هرمقدار نیز تحول تاریخی و دورانی پیدا بکند وحتی بعد از گسست های اخیر و جدید معرفت شناختی وجامعه شناختی اش، بگمان سخت است که بتواند با خاطرات دنیای قدیم یکسره وداع بکند وآنها را به فراموشی بسپارد، چنانکه اصلا نبودند. داستانهای عتیق، جزوی از میراث بشری است ودر زمرۀ اینها، داستان پیامبران است. رسولان، گروهی از مهم ترین نمونه های انسانی بودند که در تاریخ کهن زیسته اند وتجربه ها واحوال واوصاف آنها هنوز هم دل کسانی را می برد ودلالتهایی ونشانه هایی با خود دارد. اینان البته منحصر به انبیای سامی وابراهیمی نیستند ولی ما به دلیل آنکه در بخشی از تقدیر تاریخی خود ، با دینداری از نوع اسلامی آن محشور شده ایم با انبیای ابراهیمی آشناتریم. حتی در این زمانۀ مدرن ومابعد مدرن نیز هرچند تفکیک ها وتمایزهای معرفتی وارزشی ونهادیِ مهمی روی داده است وخیلی از آنچه در گذشته از دین وپیامبر انتظار می رفت امروزه دیگر بحق انتظار نمی رود، اما بازهم خاطرات دینی گاه وبیگاه در ذهن وضمیر وزندگی کسانی وگروه هایی فعال می شود و به باقیماندۀ نیازهایی پاسخ می دهد که در آن سوی سرحدّات عقل مدرن برجای مانده اند و همچنان بر شرایط بشری ما سنگینی می کنند. گاه گاهی قصه های رسولان تاریخ، در زوایای پنهان جان من هم می آیند ومی روند. غوغایی می کنند و طنین در می اندازند. شگفت است، بارها شده که من انتظار نداشتم وپاک غافل از این خاطرات، که به یکباره واقعه ای روی داده است. انبیا، میهمانان ناخواندۀ خیال من از آن سوی دور ودراز تاریخ شده اند. تااندازه ای که خانۀ تنگ و محقر وجودم اجازه می داد، عزیزشان داشته ام و به آهی و دریغی و نجوایی، پذیرایی کرده ام. چندی است ایوب ویونس مدام می آیند ومی روند. گویا می فهمم چرا. تجربه های شان خیلی با دلهره ها و آلام این روزهایم آشنا می نمایند.....

 2. آن شب تنها بودم، دلم گرفته بود به اندازۀ همه دنیا. لشگری از شرور عالم ومصائب آدم، پیش چشمان خسته ام سنگدلانه رجز می خواندند، در ذهن رنجورم سخت می خلیدند و اعصاب معرفت وروح مرا با بیرحمی تمام می فشردند. از هرآنچه واژگان زیبا در زمرۀ عدالت ورحمت وحکمت وتئودیسه که گفته می شود، سخت آزرده بودم وبا خود (وشاید با هر خودِ بزرگ تر دیگر) به نجوایی خاموش می گفتم: اگر بهتر از این ممکن نبود پس چرا هستی شد به جای آنکه سر به سر نیستی باشد. می خواستم همۀ اشکهای بشریت مغموم را به علاوۀ اشکهای ماهیان دریاها و آهوان صحراها و مرغان آسمانها، یک تنه برعهده بگیرم و چشمه چشمه بر گونه های خویش بریزم وخود را در جاری آن بشویم وآرام شوم. من به رسم معمول این زمانه ودر حد ذهن حقیر خویش ، خرَد را باور دارم و به همان فرض مشهور من هم با اطمینان تمام قائل ام که تقلیل مرارتهای بشر بدون پروژۀ عقلانیت و آگاهی جدید، بدون سبب شناسی علمی وبدون کوشش معقول انسانی و بدون حکمرانی خوب و از این قبیل الزامات، میسّر نمی شود. اما لحظه هایی هست چنانکه گفتم همۀاین سور و سات امروزی به شکل مرموزی در می مانند وشاید آگاهانه کنار می کشند و مرا لختی با خاطرات کهن، با ناخودآگاه نهفته در گوشه های ناپیدای هستی ام، تنها می گذارند. میهمانان آن سوی تاریخ در این وقتهای بی وقتی، سر می رسند. آن شب تنها بودم، دلم گرفته بود به اندازۀ همه دنیا....

 3. یکی از همان تاریخیان دور، درِ خانه هستی مرا آرام می زد....این بار یونس بود. خسته از راه دراز. پیغمبری که در کودکی به من صراحت «به تنگ آمدن» و«زبان به شکوه گشودن» و آزرده خاطر شدن از خدا را آموخت. این طرح بودن ما، از بنیاد مشکل دارد. ما محکومین به زیستن ایم و مسأله ها وشرّ ها بیرون از شمار. گاه باید صمیمانه پرسید و صدها چرا در برابر خدا گذاشت. در کتب مطولی که خواندم هرکس تعریفی از عصمت می کرد چه بسا با انواع تشبثات. من امّا آن را در معصومیت ناراحتی های یونس می دیدم. یونس رفیق کودکی من بود وتا به امروز یاد او با من هست. آن شبِ تنهاییِ انسانی ام نیز، تا یونس آمد قدری سبک شدم. یونس از زیستن در این شرایط بشری خسته شد. رفیق نهنگان دریا شد: «وذاالنون اذ ذهب مغاضبا فظنّ ان لن نقدر علیه ونادی فی الظّلمات.................». یونس به قیمت صداقت و صراحتش، سختی کشید. یونس از وسعت دردها واز دشواری تقلیل مرارتها برافروخت و سراسیمه رفت. او تقدیر را سهل گرفت وتقدیر، او را سخت درهم فشرد. قرعۀ کشتی نشستگان به نام یونس زده شد واو محترمانه به دریا پرتاب شد؛ مثل بسیاری از قوانین محترمانه ای که تا به امروز هست وکسانی به نام آن رنج می برند و ندارند وکسانی به نام آن سود می برند و دارند. تصادف، بزرگترین قاعدۀ این دنیای کج مدار بود وهست وگویا بازهم خواهد بود. تصادفی است که کثیری از کودکان بیگناه این عالم در قحطی آفریقا پرتاب می شوند ونه در مهد کودکهای مدرن. تصادفی است که منابع در دست گروه هایی افتاده است و نصیب دیگران فقر وفاقه شده است. تصادفا، جنوب وشمال درست شده است، حاکم ومحکوم درست شده است. مؤمن وملحد درست شده است وتصادفا، ما به بهشت خواهیم رفت چون مسلمانیم و خیلی ها به جهنم خواهند رفت چون تصادفا مسلمان نیستند. اگر پای خدا را نیز به این «مسائل مگو» بکشیم، که غامض تر هم می شود!

 4. فرق یونس ونیچه، یکی هم این بود که نیچه در حسرت خدا، حزین ترین مرثیه های سرد فلسفی سرود اما یونس زیر بار جای خالی خدا نرفت وهمچنان او را جست. فرق مارتین بوبر با یونس این است که بوبر با خسوف خدا[i] کنار آمد ولی یونس در دل ظلمات باز نوری جست. یونس در شکم ماهی نیز امیدوار بود که امری متعال به غمزه می آید، منزه وبرتر از تمام آنچه ما تصور و تعریف می کنیم. معنایی فاخر هست در نهایت ناسازی و مستوری. فراوانی بیکرانی هست فراسوی همۀ محدودیتهایی که در خویش ودر پیرامون خویش بعیان می بینیم وبا آن دست به گریبان ایم. یونس در شکم ماهی نیز امید وآرزو داشت وایمان یعنی امید وآرزو. یعنی چنان زندگی کن که حقیقتی هست، که اوجی هست، که معنایی غایی هست. به رغم همه شواهد خلاف، تو مصمم باش که دعوتی از تو هست... تا یونس آمد، همۀ کائنات بیکباره شبستانی شد، پرشکوه تر از هر مسجد یا کلیسا یا آتشکده ودیر؛ با روشنی رازآلود ونغمه ای غریب وآشنا: فاستجبنا له ونجّیناه من الغمّ وکذلک ننجی المؤمنین... یونس به رغم تمام مصائبی که کشید، درک یوتوپیک از هستی واز انسان و از خود را از دست نداد. یونس به رغم همه آزاردگی هایش، باز فراوانی بیکرانی در هستی جُست. باز برمحدودیتهای بشری خویش واقف شد، باز برخود نهیب زد، باز سطح انتظارش را از خود بالا برد وسطح توقعاتش از دیگران را پایین. باز بودن در اینجا را فرصتی دید و زیستن با مردمان را بر دیدۀ منت نهاد. یونس با غوطه خوردن در غمهای عالم ، برآنها فائق شد...... بدرود یونس! دوست نهنگان! صدای حزین نیایشی غریب در ظلمات! ...پیامبر اعتراض و ایمان! واژۀ مبهم اندوه ونجات!... میهمان گریزپا از آن سوی تاریخ! بدرود....

 برگرفته از تارنمای استاد دکتر مقصود فراستخواه.
  • منصوره صامتی

نهم دی ماه است


... و من در هزار توی ملتهب حادثه به  قضاوت می نشینم  و به  حماسه ای می اندیشم که افسانه نیست !

  • منصوره صامتی

چند پرسش مفید

منصوره صامتی |
فرستاده شده در ۱ دی ۹۲، ۲۰:۰۱:۵۳ برای مطلب نمایش ویرایش اورینب (ارمیا) عاقبت به خیر شد! (نظرات این مطلب)

با عرض سلام خدمت شما خانم صامتی مطلبی که میخوام بگم مستقیما ربطی به ارمیا نداره، ولی به نظرم خوبه اینجا مطرح بشه.
 سوال من در مورد دلیل اجباری بودن حجاب در ایران است. میدونم شما قانونگذار و مسئول اجرایی کشور نیستید ولی چون در نوشته‌هاتون معلومه دغدغه انحراف از احکام اسلامی دارید و از طرفی مدافع "حکومت اسلامی ایران" هستید (طبق توضیحات پروفایلتون)، خوشحال میشم با صراحت و مستدل پاسخ شما رو در مورد سوالم بدونم.
به نظر من حجاب نباید اجباری باشه زیرا در اون صورت ارزش خودش رو از دست میده. اصولا باید بین دو چیز فرق بذاریم: اول اینکه آیا حجاب یکی از دستورات دینی است؟ و دوم اینکه اگر حجاب دستور دین است چگونه و توسط چه کسی باید اجرا شود؟ سوال اول خودش کلی جای بحث دارد ولی اگر هم حجاب را با تعریف مشخص آن جزو دستورات و الزامات مطلق دین بدانیم، سوال دوم در جای خودش باقی است. آیات و روایاتی که حکم حجاب از آنها استنباط شده ناظر به افراد است و از آنها خواسته شده که در پوشش و رفتار خود چنین و چنان باشند، اما خواسته نشده که دیگران را هم وادار به این نحوه پوشش کنید. یعنی اگر بپذیریم حجاب دستور اسلام است، زمانی یک عمل ارزش دارد و می تواند مستوجب پاداش یا کیفر الهی قرار گیرد که آن شخص آزادانه و بر اساس اختیار آنرا انجام دهد اما مساله اصلی در رابطه با شرایط کنونی کشور ما این است که حکومت همه زنان اعم از مسلمان و مسیحی و یهودی و زرتشتی و ... را وادار به حجاب می کند یعنی مثلا کاترین اشتون هم بخواهد به ایران بیاید باید یه روسری دور سرش بپیچه.
 این مساله از هیچ جای کتاب و سنت اسلام در نمیاد (اگه هست با سند نشون بدید). پاسخ خطابی که معمولا به این مساله داده میشه اینه که حجاب یک مساله اجتماعی است و بی حجابی باعث فساد جامعه میشه و لذا باید با بی حجابی مقابله کرد. اما این پاسخ دارای نقایص بسیاری است. نداشتن حجاب طبق حدود تعریف شده در رساله‌های عملیه به معنای عریانی و بی بندوباری و بی عفتی و بی حیایی نیست (این نکته مهمی است که خواهش میکنم قبل از پاسخگویی آن را در نظر بگیرید). آیا این همه زنان موفق در زمینه علم و بیزینس و سیاست در کشورهای غربی باعث فساد جامعه شده اند؟
یک مقایسه میان آمار مفاسد اخلاقی در کشورهایی مثل سوئد و دانمارک و سوئیس و... با کشور خودمون نشان میده که خیلی ساده انگاری است فکر کنیم با اجباری کردن حجاب، جامعه را از فساد مصون کرده ایم. جامعه وقتی از فساد مصون خواهد بود که افرادش آزادانه عفت و پاکدامنی را انتخاب کنند. پیشاپیش از توجه شما سپاسگذارم
  • منصوره صامتی

فرمایشات فراموش شده!

منصوره صامتی |
یاد امیر سپهبد شهید صیاد شیرازی بخیر !
 شهیدی که از او به عنوان سربازی نمونه در عرصه ی ولایت پذیری و ولایت مداری یاد می کنند . از همرزمان این شهید والامقام چنین نقل است که هرگاه حضرت آقا به ایراد سخنرانی برای فرماندهان می پرداختند ، ایشان در همان جلسه ، ضمن با دقت گوش دادن به فرمایشات فرماندهی کل قوا ، مشغول به یادداشت برداری از بیانات معظم له می شدند ؛ و هرگاه کسی از دوستان و همرزمان ، که از این اخلاق شهید آگاهی نداشت و به او می گفت "در حالی که متن کامل سخنان آقا ، تا ساعتی دیگر به دفتر شما وصول می شود ، چه نیازی است به این کار؟!"

 می فرمود : حرف شما درست است . ولی تا این متن به دست من برسد و مورد بازخوانی قرار بگیرد و براساس آن ، اقدامات لازم صورت بگیرد ؛ به همان میزان تاخیر ، بنده در امر ولایت مداری ، مقصر خواهم بود ! هرگاه ایشان دستور بدهند ، دیگر درنگ کردن جائز نیست . فرمایشات آقا نباید زمین بماند ، حتی آنی و لحظه ای.. یادش بخیر و راهش پررهرو باد !

سخن از فرمایشات حضرت آقا در جمع شورای عالی انقلاب فرهنگی و مطالبات ایشان در این حوزه حساس و مهم و تاثیرگذار است. متاسفانه این برای اولین بار نیست که مطالبات ایشان در حوزه های مختلف ، یا مورد غفلت قرار می گیرد یا مورد مسامحه و سهل انگاری و یا بعضا مورد تفسیر به رای و برخورد های سلیقه ای و مصالحه گرایانه ! فرمان 8 ماده ای ایشان در مبارزه با فقر ، فساد و تبعیض در حوزه ی اقتصاد ؛ مطالبات ایشان در عرصه ی هنر دینی و سینمای اسلامی در 3 حوزه ی برنامه ریزی و هدف گذاری ، تربیت نیروی انسانی و داشتن نگاه محتوایی به این مقوله ؛ مطالباتات معظم له از طلاب ، دانشجویان و مراکز علمی و تحقیقاتی همچون موضوع بسیار مهم : دانشگاه اسلامی ، جهاد علمی و نهضت تولید علم ، نخبه پروری ، راه اندازی کرسی های آزاد اندیشی ، توجه به جنبش های دانشجویی ، ارتباط دانشگاه با حوزه و صنعت ؛ و دیگر مطالبات ایشان در حوزه های سیاسی ، اجتماعی و .. که گاه به صورت سخنرانی ، گاه به صورت منشور و گاه به صورت سیاست های ابلاغی هریک از دستگاهها و قوا ، بیان می شود ، از این دست می باشد .
آنچه که از سوی مسئولان به عنوان دلایل فیلتر کردن بزرگترین شبکه اجتماعی مجازی در دنیا ، یعنی فیس بوک مطرح شده است ، عبارتند از : نخست ، عنوان کردن تهدیدهای اطلاعاتی و امنیتی و سیاسی ( در خدمت قرار گرفتن فیس بوک به عنوان یک ابزار در اختیار شبکه های جاسوسی نظام سلطه ) ؛ تهدیدهای فرهنگی ، انتشار مسائل خلاف عفت عمومی ، فحشا و منکرات و تهدید خانواده ها ، افشای اطلاعات اجتماعی و سوء استفاده نمودن از این اطلاعات توسط افراد سودجو و فرصت طلب ؛ به خطر افتادن حریم خصوصی و تبدیل شدن حریم خصوصی به حریم عمومی و کمرنگ شدن مرز بین این دو ؛ آماده بودن بستری برای رشد و شیوع جرایم و کلاهبرداری های رایانه ای ؛ و .. بیان شده است که در جای خود حتما باید مورد واکاوی و مطالعه ی دقیق قرار بگیرد و بر اساس برنامه ریزی عالمانه و با نگاهی فرصت محور مورد اقدام قرار بگیرد . اما آنچنان که رهبری فرزانه فرموده اند ، نباید در حوزه ی فرهنگ ، نگاهی سلبی و حذفی داشت . فیلتر کردن نمی تواند راهکاری دائمی در برخورد با پدیده هایی اینچنینی باشد . باید توجه نمود که فیلتر کردن به این شکل ، تنها هزینه های دسترسی را بالا می برد که خود ، باعث هزینه های دیگر شده و گاهی ناخواسته سایت های مفید را هم به اشتباه ، خارج از دسترس قرار می دهد . آیا فی الواقع ، کسی هست که خواهان دسترسی به این شبکه ها باشد و نتواند به آن دسترسی داشته باشد ؟!

 وقتی سازمانها و نهاد ها ، دیگر مطالبات رهبری را زمین می گذارند و به وظایف و رسالت خود به درستی عمل نمی کنند ، باید هم منتظر این بود که جوانان اطلاعات خود را از مراجع دیگری همچون فیس بوک جستجو کنند . چرا که یکی از مطالباتی که رهبری در سالهای اخیر از دستگاههای فرهنگی علی الخصوص رسانه ی ملی و دانشگاهها مطالبه نموده اند ، بحث راه اندازی کرسی های آژاد اندیشی است که دست بر قضا ارتباط مستقیمی با موضوع فیس بوک و فیلترینگ آن دارد . موضوع اینست که حقیقتا یکی از انگیزه های جوانان برای مراجعه به شبکه ای اجتماعی همچون فیس بوک ، دستیابی به کرسی هایی است ، یا تریبون هایی که در آن ، افراد آزادانه به بحث و تبادل نظر بر سر موضوعات مختلف می پردازند . کرسی هایی که جای آن در نهاد های فرهنگی و سازمانهای وابسته به حوزه ی فرهنگ ما ، خالی است .

 به عنوان مثال ، صدا و سیما تاک شوهای اجتماعی را از برنامه های خود به کلی حذف کرده است و مجریانی که در اجراهای خود ، فضای مباحثه را داغ می کردند ، از فضای رسانه دور مانده اند . در حال حاضر بحث های اجتماعی در جامعه و فضاهای واقعی آن ، جایگاهی ندارد و این موضوع به فضاهای مجازی کشیده شده است . چرا که اساسا نظر مقام معظم رهبری در خصوص راه اندازی کرسی های آزاد اندیشی در دانشگاهها و رسانه ملی ، محقق نشده است . طبیعی است که جوانان در این شرایط در پی فضا می گردد و به شبکه های اجتماعی همچون فیس بوک که این فضا را در اختیار آنان قرار می دهد ، روی می آورد .

 در حال حاضر در اینگونه فضاها ، محفل های خصوصی مباحثه در حال شکل گیری است چرا که هیچکس بر آنان ، نظارت ندارد که می تواند همین عدم نظارت بر آن ، برای جوان ما ، به شدت مخاطره آمیز و مخرب باشد . ولی فیس بوک با استفاده از این خلا در جوامع هدف که عقیده دارم برنامه ریزی شده است و می بایست پیش از این مورد آسیب شناسی قرار می گرفت ، استفاده کرده و فضایی را ایجاد کرده که جوانان در آن به بحث و تبادل نظر به صورت آزادانه بپردازند و مسئولان هم نه تنها بر آن نظارتی نداشته باشند ، بلکه بعضا برای آگاهی از جدیدترین بحث های داغی که در جامعه در حال پیگیری است ، خود به فیس بوک هم مراجعه نمایند !!

 از یک طرف کرسی های آزاد اندیشی که توصیه ی اکید رهبری بود ، نه در دانشگاه ، نه در حوزه های علمیه و نه در رسانه ی ملی ، راه اندازی نشد و از طرفی دیگر برای حضور در فضاهای مجازی و پاسخ به شبهاتی که هر روزه برای جوانان به شکل های مختلف پیش می آید ، برنامه ای عملیاتی نشده است . حال آنکه نباید فراموش کرد که فیس بوک تنها یک فنآوری و ابزار است . (که هم می تواند مفید واقع شود و هم مضر ؛ هم مورد استفاده ی صحیح و عالمانه قرار بگیرد و هم مورد سوء استفاده ) . در این ابزار ، در هر موضوعی هم صحبت می شود و گاهی هم حتی کمپین های مختلفی در آن شکل می گیرد که قابلیت به فرصت تبدیل کردن این تهدید و داشتن نگاه فرصت محور را در آن ، پیش از پیش نشان می دهد . مثل کمپین حمایت از نام خلیج فارس که بسیار مفید و تاثیرگذار بود . به نظر می رسد برای حضور در شبکه های اجتماعی مجازی ، هم باید برنامه داشت و هم باید از نظر فرهنگ سازی ، آموش دید . یکی از این آموزش ها ، مهارت گفت و گو و مباحثه با مخاطب است . برای عموم مردم ، آموزش را مبنا قرار دهند تا فیلترینگ در واقع بخشی از آن ، در ذهن خود افراد شکل بگیرد ! نخبگان هم باید مبحث های علمی را در اینگونه فضا ها ، به صورت جدی راه بیندازند ، که این خود باعث می شود بسیاری از بحران های اجتماعی با مباحثه در این گونه فضاها ، حل و فصل شود .

 گویا عمل نکردن به منویات رهبری ، که در قالب سخنان حکیمانه در جایگاه ولی فقیه آگاه به زمان و معارف غنی اسلامی برای مسئولان به صورت ساده و کارآمد و تحت عنوان سیاست های کلی عنوان می شود ، بیش از پیش ، از جانب مسئولان و دست اندرکاران ، مسبوق به سابقه بوده و هست ! از جمله دیگر مطالبه ی زمین مانده ی رهبری ، اسلامی کردن دانشگاههاست که در واقع به معنی رسیدن به مرزهای دانش و رسیدن به مرجعیت علمی دنیا و مقدمه ای برای ایجاد تمدن نوین اسلامی در دنیاست می باشد . اگر کشوری خود تولید کننده ی اول علم در جهان باشد و دانشمندان آن در مرزهای دانش حرکت کرده و حتی از ان نیز جلو بیفتند ؛ دیگر شاهد عقب ماندگی در این حوزه و قرار گرفتن در موضع ضعف و انفعال نخواهیم بود چرا که با تولید علم ؛ تولید فرهنگ نیز در اختیار آن کشور قرار خواهد گرفت و به عنوان ملتی فرهنگ ساز در دنیا مطرح شده که دیگر کشوری نمی تواند فرهنگ منحط خود را بر او ، تحمیل کند .
که امام راحل فرمود "اسلام ؛ تمامی سنگرهای کلیدی در دنیا را فتح خواهد کرد" یکی از این سنگرها در حال حاضر ، سنگر فضاهای مجازی است که روز به روز در حال توسعه و پیچیده تر شدن می باشد که بر همین اساس و برای نیل به این مقصود ، از طرف رهبری ، دستور راه اندازی شورای عالی فضای مجازی صادر شد . ای کاش در جایگاه یک سرباز به جای اجتهاد به فرمایشات فراموش شده عمل می کردیم.
  • منصوره صامتی

کاتولیک تر ازپاپ!

منصوره صامتی |
ضمن تبریک به مناسبت میلاد حضرت عیسی مسیح علیه السلام ، پیشاپیش فرا رسیدن سال نوی میلادی را به همه ی هموطنان مسیحی تبریک می گویم .

 یکی از محافظان مقام معظم رهبری نقل می کند :

صبح روز کریسمس یعنی عید پاک مسیحیان ، آقا فرمودند خانه ی چند ارمنی و عاشوری اگر برویم خوب است . ما آدرسی از ارامنه نداشتیم . سری به کلیساهایشان زدیم که آنها از ما بی خبرتر بودند . رفتیم بنیاد شهید ، دیدیم خیلی اطلاعات ندارند . کمی اطلاعات خانواده ی شهدا را از بنیاد شهید ، مقداری از کلیساها و یک سری هم توی محله ها پیدا کردیم و با این دیدگاه رفتیم ... وارد منزل یکی از شهدای ارمنی که شدیم ، دخترها آمدند نشستند . آقا اولین سوالشان این بود که شغل دخترها چیست ؟ گفتند : دانشجو هستند . آقا خیلی تحسینشان کرد و با این ها کلی صحبت کردند ، توی این حالت ، این دختر سوال کرد که آقا آب ، شربت ، چیزی برای خوردن بیاورم ؟ این ها همه اش درس است . من خودم نمی دانستم که بگویم بیاورد یا نیاورد ! آقا می خورد یا نمی خورد ! نمی دانستم . رفتم کنار آقا ، از آقا سوال کردم ، گفتم : آقا این ها می گویند که خوردنی چیزی بیاوریم ؟ چایی چیزی بیاوریم ؟ آقا گفتند : ما مهمانشان هستیم . از مهمان می پرسند چیزی بیاوریم یا نیاوریم ؟! خب اگر چیزی بیاورند ما می خوریم .
بعد خود آقا گفتتد : بله دخترم ! اگر زحمت بکشید چایی یا آب میوه بیاورید ، مت هم چایی ، هم آب میوه ی شما را می خورم . این ها رفتند چایی ، آب میوه و شیرینی آوردند . خود میوه را هم آوردند .خب توی خانه ی مسلمان ها اینطوری است . یک نفر چندتا میوه پوست می کند می دهد دست آقا ، آقا هم دعا می کند . همان جا به پدر شهید ، مادر شهید ، فرزند شهید یا همسر شهید ، آن خوراکی را تقسیم می کند . همه یک قسمتی از آن میوه را می خورند که آقا به آن دعا کرده . توی ارمنی ها هم همین کار را باید می کردیم ؟ واقعا نمی دانستم . چایی آوردند ، آقا خورد . آب میوه آوردند ، آقا خورد . شیرینی آوردند ، آقا خورد . آقا حدود چهل دقیقه توی خانه ی ارمنی ها نشستند و با این ها صحبت کردند .

 مثل بقیه ی جاها آقا فرمودند : عکس شهیدتان را من نمی بینم ؟ عکس شهید عزیزمان را بیاورید من ببینم . توی خانه ی مسلمان ها عکس بزرگ شهید وجود دارد که توی اتاق ها هست و می روند می آورند . این ها رفتند آلبوم عکسشان را آوردند . آلبوم عکس هم برای شب عروسی شهید بود . آلبوم را گذاشتند جلوی آقا . صفحه ی اول یک عکس دوتایی . یادگاری فردین با دوستش . آقا همین جوری که نگاه می کردند شروع کردند به صحبت کردن . به همین شکل صفحه ها را ورق زدند تا تمام شد .
 تمام که شد گفتند : خب ! عکس تکی شهید را ندارید ؟ یک عکس تکی از شهید پیدا کردند و آوردند گذاشتند جلوی آقا . آقا شروع کردند از شهید تعریف کردن . خب ! نحوه ی اسارت ، نحوی شهادت اگر چیزی داشته به من بگویید . ما فهمیدیم نام این شهید بزرگوار ، شهید 《مانوکیان》 است . به اندازه ی شهید 《بابایی》، شهید 《اردستانی》و شهید 《دوران》 پرواز عملیاتی جنگی داشته است . هواپیمایش F14 ، بمب افکن رهگیر بوده و بالای صد سرتی پرواز موفق در بغداد داشته . هواپیمایش را توی دژ آهنی بغداد می زنند . شهید هواپیما را تا آن جا که ممکن است ، اوج می دهد . هواپیما در اوج تا نقطه ی صفر خودش ، که اتمسفر است بالادمی آید و بقیه اش را به سمت ایران سرازیر می کند . چهار تا موتور هواپیما منهدم می شود . هواپیما لاشه اش توی خاک ایران می افتد ولی چون دیگر سیستم برقی هواپیما کار نمی کرده ، نتوانسته ایجکت کند و نشد که چتر نجات برای شهید کار کند . هواپیما به زمین می خورد و ایشان به شهادت می رسند . او ارمنی بود ولی حاضر نشد حتی لاشه ی هواپیمای جمهوری اسلامی ، به دست عراقی ها بیفتد . آن خانواده ، این فرزندشان است . این بزرگوار در نیروی هوایی مشهور است . درباره ی شهادتش و اخلاقش تعریف کردند .

مادر شهید گفت : آقا ! حالا که منزل ما هستید ، من می توانم جمله ای به شما عرض کنن ؟ آقا گفت : بفرمایید ، من آمده ام ابنجا که حرف شما را بشنوم . گفت : ما با شما از نظر فرهنگ دینی فاصله داریم ، در روضه هایتان شرکت می کنیم ، ولی خیلی مواقع داخل نمی آییم . روز شهادت امام حسین (ع) ، روز عاشورا و تاسوعا به دسته های سینه زنی امام حسین (ع) شربت می دهیم . می آییم توی دسته هایتان می شینیم . ظرف یک بار مصرف می گیریم که شما مشکل خوردن نداشته باشید چون ما توی ظرف آن ها آب نمی خوریم . توی مجالس شما شرکت می کنیم و بعضی از حرف ها را می شنویم . من تا الان نمی فهمیدم بعضی چیزها را . می گفتند ، در دین شما بانویی که دختر پیامبر عظیم الشان اسلام است را بین در و دیوار گذاشته اند ، سینه اش را سوراخ کرده اند ، میخ ، مسمار به سینه اش خورده ، نمی فهمیدیم یعنی چه . می گفتند مسلمان ها یک رهبری داشتند به نام علی (ع) ، دستش را بستند و در سه دوره ی 25 ساله ، حکومتش را غضب کردند ؛ نمی فهممیدیم یعنی چه . گفتند در 25 سالی که حکومتش غضب شده بود ، شغلش این بود که آخر شب نان و خرما می گذاشت روی کولش و می رفت خانه ی یتیمان . این را هم نمی فهمیدیم . ولی امروز فهمیدیم که علی (ع) کیست .

امروز با ورود شما به منزلمان ، با این همه گرفتاری که دارید ، وقت گذاشتید و به خانه ی من غیر دین خودتان تشریف آوردید . اسقف ما ، کشیش محله ی ما ، به خانه ی ما نیامده است . شما رهبر مسلمین هستید . من فهمیدم علی (ع) که خانه ی یتیمان می رفت ، چقدر بزرگ است . او از ورود آقای خامنه ای به منزلشان ، به علی (ع) و 25 سال حکومت غضب شده اش ، و زهرا (س) پی برد . خب ، این برود مشهد ، امام رضا (ع) اجابتش نمی کند ؟

 بعد از بازگشت حضرت آقا ، محافظان را توبیخ کردند ! ما چهل دقیقه با این خانواده بودیم . عین چهل دقیقه ، به اندازه ی چند کتاب از این ها درس گرفتیم . آقا در خانه ی ارامنه ، آب ، چایی ، شربت ، شیرینی و میوه شان را خورد . بعضی از دوستان ما نخوردند ! "کاتولیک تر از پاپ هم داریم!" رهبر نظام رفته ، خورده ؛ پاسدار و محافظ ، من نوعی ، نخوردیم ! حزب اللهی تر از آقا هستیم ؟! .. با آنها خداحافظی کردیم و به سمت دفتر به راه افتادیم .
 وقتی رسیدیم آقا فرمودند : این بچه ها را بگویید بیایند . آمدند . فرمودند : این کار احمقانه چه بود که شماها کردید ؟! ما مهمان این خانواده بودیم . وقتی خانه شان رفتید ، چرا غذایشان را نخوردید ؟! این کار ، اهانت به این ها محسوب می شود . نمی خواستید بخورید ، داخل نمی آمدید . به دلتان نمی چسبید ؟! فکر می کردید شاید ظروف اینها نجس باشد ؟! فعل حرام و نجس را هم ما آنجا فمیدیم . تک تک درس است اینها برای ما .


  • منصوره صامتی

آقا نیا ! آقا نیا!

منصوره صامتی |

.داخل حسینه ، همه چیز عینا روز گذشته است.فضا، آدم ها، جای نشستن ها و..

.

همه آنچه اکنون در قاب چشم من جای گرفته، جزء به جزء همان تصویر دیروز است.کسی که داخل یک مجلس، نشسته طبعا نمی ­تواند نسبت به فضای عمومی آن، احاطه و اشراف داشته باشد. اما به این دلیل که من روز پیش هم ساعتی بعد از شروع مجلس رسیده ام و مجلس و حضار را از نگاه بیرون دیده ام، اکنون می توانم مقایسه ای نسبتا دقیق داشته باشم، و شباهت های در حد تطابق را دریافت کنم.

زمان به لحاظ وقت مجلس، قاعدتا باید یک ساعت دیرتر از دیروز باشد. دیروز وقتی من به مجلس رسیدم، از مداحی و شعر خوانی پیش از منبر ، نیم ساعتی گذشته بود و سخنران، یک ربع می شد که صحبتش را شروع کرده بود و یک ربع هم به پذیرایی با چای و شیرینی گذشته بود. و الان زمانی بود که از اتمام سخنرانی و رفتن سخنران، یک ربعی می گذشت و حاج اصغر پس از خواندن یک غزل و یک مثنوی به توسل و دم و سینه زنی رسیده بود.-الان و در این لحظه هیچ چیز با آنچه دیروز بوده، مو نمی زند.-الان یک تفاوت که تمامی شباهت ها را تحت الشعاع خود قرار می دهد. و آن شعار پرشور و یکپارچه و پرحرارتی است که از جمعیت و بلندگو ها به گوش می رسد.و این به یقین باورکردنی نیست.

چطورممکن است که این جمعیت متدین و عاشق و امام زمانی ، یکپارچه شعار آقا نیا! سر بدهند و دم آقا نیا! بگیرند؟!اسد که متوجه بهت و جنون و وحشت من شده ،در گوشم نجوا می کند:- اشتباه که نیامده ایم!؟میگویم - شاید با لرزش صدا- :

- مجلس همان مجلس است.الا شعار مردم کاملا متفاوت و متضاد با شعار دیروزاست.می گوید:- قرار نبود که الفبای خودت را همراه بیاوری. دیروز کجاست؟! مجلس همان مجلس است و دم و شعار مردم هم همان.نمی­توانم بپذیرم.- من با دوگوش خودم شنیدم آن شعار را که مخالف و متضاد این شعار بود.کلامش رنگی از گلایه و توبیخ به خود می گیرد:- تو اگر می خواستی که ساکن دیروز بمانی،پس چرا سراغ من آمدی؟!می گویم:- نه نمی خواستم. نمی خواهم. ولی لااقل کمی توضیح بده که این حیرت، مرا از پا در نیاورد.

با افسوس می­ گوید:-.... رمز اینکه تو شعاری متفاوت می­شنوی در فاصله زمانی دیروز و امروز نیست، در تفاوت میان شنیدن عریان است و شنیدن از ورای حجاب.می گویم مساله چیست؟ مشکل کجاست! چرا همه با چنین حس و حال و شور و اشتیاقی، نیامدن آقا را طلب می کنند!؟می گوید: اولا این ها که تو می بینی همه نیستند. یعنی هر مشتی نمونه خروار نیست، ثانیا مشکل همه این ها هم عین هم و یا از یک جنس نیست. هر کدام ظهور یا حضور آقا را به نوعی مانع و یا مغایر با اهداف و مقاصد و منافع خود می ­شمردند."

ادامه دارد...


دوستان و همراهان ! 

از این هفته به شرط توفیق و به رسم یادگار هر پنج شنبه یک کتاب در این رسانه معرفی خواهد شد که صد البته مشارکت شما دوستان  در این بخش مزید امتنان است و امید که حس خود نسبت به این کتاب ها را با ما شریک شوید 

پس از چند هفته تامل به رسم ادب  و احترام  به پیشگاه امام عصر علیه السلام  تقدیر برآن شد تا کتابی در شرح انتظار از تالیفات نویسنده ی برجسته سید مهدی شجاعی با عنوان  "کمی دیرتر "به همراهان بزرگوار معرفی شود امید که مطالعه ی این کتاب متفاوت که منتظر بودن را  را به دور از کلیشه ها به چالش کشیده سبب معرفت افزون ما به فرهنگ انتظار شود .

یک پیشنهاد:

 برای تمرکز بیشتر و لذت بخش  شدن  مطالعه با خود مدادی به همراه داشته باشید و جملات زیبا ، ادبی  و یا جالب از منظر خویش را علامت زده  ، در پایان این جملات را در دفترچه یادداشت جمع آوری کنید، این مطالب به نظر کوتاه در گذر زمان و مطالعه ی کتاب های دیگر به گنجینه ای دوست داشتنی تبدیل خواهد شد . 

 شما نیز ضمن معرفی کتاب های مفید به دوستان ، تجربیات خود برای بهتر و بیشتر مطالعه داشتن  را با ما در میان بگذارید.

  • منصوره صامتی

استاد باش ،خودت نباش!

منصوره صامتی |
حتما این عبارت را تابحال زیاد شنیده اید که زندگی مثل یک صحنه تئاتر است و ما همه بازیگران آنیم. به نظر من این حرف کاملا درست است. و البته کسانی در این صحنه موفق ترند که بتوانند نقش های مختلف را در پلان های مختلف به خوبی ایفا کنند! اما چرا یکدفعه یاد این عبارت معروف افتادم؟!
 چند روز پیش کلاسم در دانشگاه تمام شده بود و قصد بازگشت از کرج به تهران را داشتم. سوار ماشینم شدم و در هنگام خروج از دانشگاه یکی از استادان قدیمی تر را دیدم. ایشان افتخار دادند که همسفر من در راه بازگشت به تهران شوند. خوب تا اینجای کار مشکلی نبود. پس از اینکه مقداری از راه را طی کردیم، برای رفع خستگی ضبط ماشین را روشن کردم. ترانه " قلب یخی" با صدای " مازیار فلاحی" و ریتم خاص آن در فضای داخل ماشین پخش شد: "تو نگو که خیال محاله .... رفتنت واسه این دل تنها .... یه سواله بی جوابه ...".تو حال و هوای خودم مشغول زمزمه این ترانه بودم که متوجه شدم دکتر ... با نگاه پر از حیرتی بهم زل زده. بهم میگه: " ا... دکتر صفایی ... شما و این آهنگا؟!!". و من با خودم می گم: " ای بابا! دیدی یادت رفت؟ پلان زندگی دانشگاهی هنوز تموم نشده. تو چرا زود از نقشت اومدی بیرون؟!".
بگذارید یک فلاش بکی به گذشته بزنم:
صحنه اول: فروردین ماه 1390- چند روز دیگه باید در کنفرانس PGS 2011 آفریقای جنوبی مقاله ام را بصورت سخنرانی ارائه بدهم. اولین بار است که در یک کنفرانس بین المللی می خواهم سخنرانی کنم و آشنایی چندانی با فضای اینگونه رویدادها ندارم. دوستانم با اصرار مجبورم می کنند یک دست کت و شلوار با کراوات بخرم تا در فضای کنفرانس ژستی با پرستیژ داشته باشم! اما هنگامی که روز نخست پا به فضای کنفرانس می گذارم، از پوشش راحت و بی غل و غش اساتید دانشگاه های آمریکا، کانادا، انگلستان،.. حیرت زده می شوم.واقعا اون کت و شلوار پلوخوری بدجوری اونجا تو ذوق می زد!
صحنه دوم: تیرماه 1390- چند ماهی از گرفتن مدرک دکتری می گذرد. دوستانم دعوتم کرده اند تا ساعتی را با آنها در یک رستوران بگذرانم. مثل همیشه با شوخی ها، جوک ها و متلک های خاص خودم! جمع را حسابی به هم می ریزم. اما لحظات آخر حرف یکی از دوستانم حسابی تو ذوقم می زند: " سعید! تو دکتر شدی ولی هنوز درست نشدی؟!". و من تازه دارم می فهمم دکتر شدن یعنی چه. صحنه سوم: شهریور ماه 1390- تصمیم گرفتم برم محل کار قبلیم یک سری به بچه ها بزنم. وارد اطاق 803 می شوم. هنگام ظهر است و طبق معمول همه بچه ها توی این پاتوق جمعند. من را که می بینند شروع به خوش و بش و داد و بیداد می کنند. در این میان یکی از بچه ها یکدفعه داد میزنه: " سعید! تو دکتر شدی، استاد شدی، ولی درست نشدی؟ این دیگه چه تیپیه؟". یک نگاهی به سر تا پای خودم می اندازم: یک شلوار جین با تی شرت سفید و زرد آستین کوتاه. " ای بابا! مگه چشه؟". سعید یادت نره، تو دکتر شدی! باید دیگه کت و شلوار بپوشی.مگه استاد رنگای شاد و جیغ می پوشه؟!

صحنه چهارم: آبان ماه 1390- دارم یواش یواش فرهنگ دانشگاه و استاد شدن رو می فهمم. اما هنوز خیلی کار دارم! توی محوطه دانشگاه ایستادم و دارم با دانشجوهام گپ می زنم. معمولا رابطه خوبی با بچه ها دارم و خیلی باهام راحتند. بعدش هم می رم بوفه دانشگاه و چیزی می خرم و مشغول خوردن میشم. یکی از اساتید که انگار حسابی هوامو داشته منو کنار میکشه و با لحن خیرخواهانه ای میگه: " ببین دکتر جان! من خیلی دوستت دارم! هر چی میگم به خاطر خودت میگم.سعی کن پرستیژتو حفظ کنی. زیاد با دانشجوها دمخور نشو، واسه وجهه دانشگاهیت درست نیست!". ای بابا! انگار خیلی مونده تا راه و رسم استادی رو یاد بگیرم!
 صحنه پنجم: مهرماه 1391- یک نشست علمی قراره توی انجمن مطالعات برگزار بشه! حسابی دیرم شده! چاره ای ندارم. باید با موتورسیکلت برم. سوار موتور می شم و خیلی زود به مقصد می رسم. هنوز از موتور پیاده نشده ام که دکتر ....زنگ میزنه موبایلم. گو شی را که بر می دارم می بینم داره از خنده ریسه می ره! بهش میگم: " چی شده دکتر؟ بگو ما هم بخندیم.". با چشمای اشکبار از اونور گوشی جواب می ده: " خیلی صحنه با حال بود ... تا حالا استاد موتورسوار ندیده بودم. کلی با خانمم خندیدیم". می بینید تو رو خدا، انگار اصلا استعداد دکتر شدن و استاد شدن ندارم!

صحنه ششم: آبان ماه 1391- از میدون ولیعصر دارم رد می شم. جلوی یک بستنی فروشی خشکم می زنه. دست خودم نیست، عاشق بستنی میوه ای ام. یک پنج اسکوپ می گیرم و حسابی با خودم حال می کنم. اما یکدفعه می بینم دکتر .... و دکتر .... ( از همکاران عزیزم در دانشگاه شهید بهشتی) دارن از روبرو می آن. اوخ! اوخ! من با تیپ اسپرت و بستنی در دست! عجب صحنه ای! فورا می پیچم توی یک کوچه تا دوباره سوژه نشم. ایندفعه به خیر گذشت، ولی دارم یواش یواش معنی خوب و بد رو توی دنیای جدیدم درک می کنم. خداحافظ بستنی میوه ای! خداحافظ لبوهای داغ میدون رسالت! خداحافظ چیتوز موتوری! سلام کلاس! سلام پرستیژ!
 صحنه هفتم: همین چند روز پیش!- دارم با ماشین خودم از درب دانشگاه میام بیرون. خوشحالم که یواش یواش دارم راه و رسم استاد مابانه رفتار کردن رو می فهمم! دکتر ... رو توی راه می بینم. ازش می خوام که افتخار بده و اجازه بده تا تهران برسونمش. قبول می کنه. راه طولانیه و پس از کمی صحبت آکادمیک! ضبط رو روشن می کنم. مازیار فلاحی می خونه:" تو نگو که خیال محاله ... رفتنت واسه این دل تنهام ... یه سوال بی جوابه ...". تو حال خودمم و دارم ترانه رو به همراه خواننده با همون ریتم خاص زمزمه می کنم. یکدفعه متوجه می شوم دکتر ... با چشم های از حدقه دراومده و همراه با لبخندی نمکی داره نگاهم میکنه! " دکتر صفایی؟! شما هم؟!!!". آخ که دوباره خراب کردم. سعی می کنم یکجوری ماست مالیش کنم: " نه دکتر جان! این خواهر زاده من هر موقع تو ماشین میشینه از این آهنگ های جلف و جفنگ میذاره! نمی دونم چرا اینقدر اینها ذائقه موسیقیشون سخیفه!".فکر کنم به خیر گذشت، ولی خدا رحم کرد اون یکی سی دی توی ضبط نبود! فورا سی دی را از داخل ضبط در می آورم و آلبومی از استاد شهرام ناظری را به جایش می گذارم: " ... یک شب آتش در نیستان می فتاد ....". شروع می کنم به ژست روشن فکری گرفتن: " می دونی چیه دکتر! من عاشق موسیقی سنتی و کلاسیک هستم. واسه سمفونی بتهوون و اپراهای پاواروتی می میرم! خوراک من مثنوی معنویه! .... ".
نتیجه اخلاقی: استاد دانشگاه فردی است با پرستیژ و عصا قورت داده که کودک درونش را حسابی لت و پار کرده است! این فرد در جمع بسیار با کلاس و مودب رفتار می کند و از شوخی ها و جوک های اونجوری کاملا بیزار است. استاد دانشگاه می باید سنگین و رنگین بپوشد و از هر گونه موسیقی ریتمیک برحذر باشد!او باید حرف های قلمبه سلمبه بزند و رابطه اش با توده مردم را تا حد ممکن محدود نگه دارد. وی می بایست مقاله تولید کند، کتاب سرهم بندی کند، و تا آنجا که ممکن است از برج عاج نظریه ها پایین نیاید!

نویسنده دکتر سعید ضفایی موحد
  • منصوره صامتی