منصوره صامتی

کارشناس فرهنگی

منصوره صامتی

کارشناس فرهنگی

منصوره صامتی

رویای 1400 ساله ی مسلمانان جهان در حکومت اسلامی ایران به تحقق پیوسته و امروز این ظرفیت عظیم فرصتی تکرار نشدنی است. معتقدم که انسان به ضرورت ماهیت الهی و اندیشه ی خویش یک رسانه است وامروز در عصر رسانه ضروریست تا دغدغه های فرهنگی ،اجتماعی و سیاسی مان را باهم شریک شویم، باشد که در مسیر زمان به جامعه ی مهدوی نزدیک شویم."زندگی بهتر حق مسلم ماست!"

و همچنان که رهسپار آینده ایم بیندیشیم که :

ما ازین قرن نخواهیم گذشت
ما ازین قرن نخواهیم گریخت
با قطاری که دگران ساخته اند
هیچ پروازی نیست برساند ما را به قطار دوران
و به قرن دگران
مگر انگیزه و عشق ،
مگر اندیشه و علم ،
مگر آیینه و صلح
و تقلا و تلاش
بخت از آن کسی خواهد بود که مناجات کند با کارش
و در اندیشه ی یک مساله خوابش ببرد
و کتابش را بگذارد زیر سرش و ببیند در خواب حل یک مساله را
باز با شادی در گیری یک مساله بیدار شود ...

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
آخرین نظرات

۱۲ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۲ ثبت شده است

انصراف از کاندیداتوری

منصوره صامتی |


 

بعد از طی مراحل بسیار سخت بلاخره مجوز ورود  ، تهیه ی تصویر و خبراز وزارت کشور داده شد .

تصمیم گرفتیم از سالن اصلی ستاد انتخابات که کمتر از 2 هفته پیش مملو از جمعیت بود و امروز در سکوت و آرامش کامل بسر می برد تصویر بگیریم به نظر کار ساده ای است ولی زهی خیال باطل ! تصور می کنید چقدر طول کشید در این بحران فرصت که حتی 1 ساعتم غنیمت است .تقریبا 2 روز طول کشید تا مجوز تصویر از یک سالن خالی را داشته باشیم! البته تا حدودی طبیعی به نظر می رسد، خیلی جالب بود برای عبور از هر در به در دیگر در فواصل خیلی کوتاه باید از چند نفر اجازه می گرفتیم که این نشان از امنیت بسیار بالای وزارت کشور دارد  اما اتفاق بسیار جالبی در این میان افتاد که نمی دانم چه ربطی به تامین امنیت دارد !

 همینطور که منتظر کسب مجوز بودیم ونمی دانستیم چطور سوژه ای برای تصویر بیابیم سوژه ی مورد نظر که قصد انصراف از نامزدی را داشت از در وارد شد و گفت:می خوام انصراف بدم باید چه کار کنم؟

مشغول نوشتن متن انصراف بود که اجازه گرفتم تا با او گفتگو بگیریم و جناب دکتر هم پذیرفت و گفت به نفع فلان کاندیدا انصراف می دهم .همینطور که جناب دکتر را سرگرم کردم تا دوستان هم برسند و تصویر بگیریم نگهبان چند لحظه ای رفت و با چند نفر دیگر آمد.

می گفتند نباید اینجا در مورد انصراف گفتگو بگیرید گفتم ما مجوز تهیه ی خبر در وزارت کشور را داریم وجناب دکتر هم مایل به گفتگو هستند دیگر چه مشکلی وجود دارد؟! می گفتند فقط اینجا گفتگو نکنید بروید بیرون وزارت گفتگو کنید و ناگزیرعزم بیرون کردیم ،رفتیم بیرون در ناگهان یک سرباز آمدو گفت بروید آنطرف خیابان که هیچ تصویری از نمای وزارت هم نباشد گفتیم چشم از جناب دکتر انصراف دهنده عذر خواهی کردیم  ورفتیم آنطرف خیابان که ناگهان از حراست وزارت آمدند که دوربین تصویر بردار را بگیرند و ببرند هاج و واج مانده بودیم که یعنی چه مگر بناست چه اتفاقی بیفتد؟ از اساس به خودم شک کردم تصویر بردار که ناگهان فکر می کرد ازBBC آمده است!!!

آخر این چه رفتاری است که با یک گروه خبرنگاری می شود ؟! چقدر از جناب دکتر انصراف دهنده خجالت می کشیدم باز هم عذر خواهی کردم شماره ایشان را گرفتم تا در فرصت دیگری گفتگو بگیریم.

حالا ما ماندیم و یک گروه سرباز و حراستی که می خواهند دوربین را از تصویر بردار بگیرند که تصویر بردار هم عصبانی می گوید این چه رفتاری است دوربین را نمی دهم ...که تهیه کننده آمد واز حراست محترم خواست لحظه ای آرام شود تا توضیح دهیم .

:چرا چنین تصمیمی گرفتید؟ چرا باید دوربین را ببرید؟

:شما مجوز ورود به وزارت کشور را نداشتید چرا تصویر گرفتید ؟

:این برگه ی مجوز ما به وزارت کشور

:اصلا مگر شما مجوز تصویر در سطح شهر را دارید؟

:بله قربان ،این هم مجوز تهیه ی تصویر در سطح شهر

بنده ی خدا از تعجب نگاه تندی به فردی که خبر را منتقل کرده بود کرد و گفت شما که گفتی اینها مجوز ندارند؟!

:مجوز دارند ولی نباید در مورد انصراف خبر تهیه می کردند

و خلاصه هیچ کداممان نمی دانستیم چه باید بگوییم !!!

اعمال سلیقه ی فردی تا این حد مگر قرار بود با انصراف دهنده چه بگوییم که به این روش با اصحاب حرفه ای رسانه برخورد شد؟

ما که بیرون از وزارت رفتیم آنجا دیگر چرا مشکل ایجاد کردند و به این فکر می کردم که چه ساده می شود با اعمال سلیقه ی فردی مساله را به گونه ای مطرح کرد که بی گناهی گناهکار شناخته شود!

به حقیقت اگر ناگهان در اثر این بی احترامی که بینش هم چادرم زیر پایم ماند و محکم با دو زانو زمین خوردم یک نفر از گروه عصبانی می شد چی؟ حتما می گفتند به جرم بی احترامی به مامور قانون ولی چه کسی  پاسخگوی بی احترامی مامور قانون به اهالی رسانه است؟ من که نفهمیدم

 خداوند را سپاس که ازنوجوانی تمرین کرده ام هنگام عصبانیت هم لبخند بزنم و آرامشم را کنترل کنم و الا  با این اوضاع ...

به این می اندیشم که اشکال کار کجاست؟

در این مساله به یقین منابع انسانی اشتباه کردند و قانون هیچ مشکلی نداشته و ندارد .مشکل مشابهی که خیلی اوقات وجود دارد تعبیر و تفسیر شخصی از قانون یا به اصطلاح قانون من در آوردی است .

یادم می آید زمان هدفمندی یارانه ها جناب ضرغامی به شبکه ها دستور داده بودند که تا می توانید گزارشهای مردمی پخش کنید حتی اگر انتقادی هم هست پخش شود مردم باید خودشان را ببینند و جالب این که گزارشی که از نظر جناب ضرغامی مشکل پخش نداشت وقتی به مدیر پخش می رسید برخی بخش ها حذف می شد  و دلیلی هم وجود نداشت جز دل تنگ جناب  مدیر پخش محترم و من یقین دارم همین یک گزارش در شبکه های مختلف به شکل های متفاوت پخش می شد چرا که سلیقه ی مدیران تعیین کننده است و قانون در این میان کجاست نمی دانم! و پیدا کنید پرتغال فروش را آنگاه که دو پادشاه در یک ملک (مدیر پخش و مدیر شبکه)در خصوص یک مساله دونظر متفاوت داشته باشند!

 در یک نگاه مختصر به زیر ساختهای جامعه شناختی دردهه های اخیربه خوبی مشهود است که نسلی رشد کرده و شکوفا شده که پرسشگر است نسلی که حتی از خداوند نیز پرسش می کند و دیگر نگاه از بالا به توده ی مردم  کمکی به همراهی نخواهد کرد .

بسیاری تصور می کنند که عبور از خط قرمزهایی که قانون معین نموده جرم است غافل از آن که برخی جرات استفاده از ظرفیتها و قابلیت های قانونی و شرعی را هم ندارند  و در واقع از خط سبزها هم عبور نمی کنیم چه برسد به خط قرمز! و این قانون است که قدرش نا شناخته باقی می ماند و مردمی که در التهاب و آشفتگی سلایق شخصی مدیران به قانون توهین می کنند و حتی ممکن است سر از نا کجا آباد در آورند!

ای کاش نمی شد به این راحتی برای مردم پرونده سازی کرد ای کاش ...

آنقدر می شود تحلیل سیاسی ،اجتماعی ،فرهنگی ،اجتماعی ارائه کرد که نگو

تحلیل شما چیست؟ لطفا نظرتان را درج کنید.

  • منصوره صامتی


اریا گانیگ” یکی از موفق ترین هنرپیشه های قرن ۱۸ محسوب می شود. گفته شده است او به دلیل مسمومیت ناشی از موادی که برای جوانی پوستش به کار می برده مرده است.افراد دیگری چون الیزابت اول و وکتی فیشر هنرپیشه معروف هم به دلیل مشابهی مرده اند؛ اما این زن اولین قربانی زیبایی است که در سال ۱۷۶۰ و در سن ۲۷ سالگی درگذشته است.

گفته شده است مواد آرایشی که او به عنوان جوان کننده پوست صورت از آن استفاده می کرده شامل کربنات و هیدروکسید بوده است که در ترکیب با رطوبت پوست نوعی اسید ایجاد نموده و این اسید به مرور زمان باعث نابودی پوست وی و در نهایت باعث مسموم شدن خونش و مرگ او شده است.

 

 

  • منصوره صامتی

گرایش به آرایش بخش 2گرایش به آرایش1

زنان ایرانی سالانه بیش از 1000000000 میلیارد دلار لوازم آرایش خریداری می کنند و این در حالی است که سن استفاده از لوازم آرایش به زیر 15 سال رسیده است .

 

در خصوص چرایی این پدیده در جامعه ی ایرانی  در دهه های اخیر ، نظرات مختلف و متفاوتی وجود دارد.  لطفا بحث و گفتگوی آزاد در جمع دانشجویی را بشنوید و شما هم نظر خود را با ما شریک شوید." برای  یک گفتگوی مناسب نیازی نیست شبیه به یکدیگر بیندیشیم ."

 

آرایش چه تعریفی دارد؟

 

تفاوت آرایش و پیرایش چیست؟

 

آرایش زنانه است یا مردانه؟

 

دیدگاه شرع و عرف در خصوص آرایش چیست؟

 

هرنوع آرایشی حرام است یا آرایش نرمال هم وجود دارد؟

 

آرایش کردن نشانه ای از قدرت طلبی زنان است؟

 

آیا در کشورهای مسلمان زنان آرایش بیشتری دارند؟

 

تفاوت زیبایی مادی و معنوی چیست؟

 

آرایش رقابتی به چه معنا است؟

 

آرایش داشتن در ارتباطات اجتماعی اثر مثبت دارد؟

 

آرایش کردن چه نسبتی با آزادی اجتماعی دارد؟

 

آرایش کردن زنان نقض حقوق اجتماعی مردان است؟

 

در خصوص پدیده ی آرایش کردن که امروزه جزء لاینفک زندگی بسیاری از زنان و البته برخی مردان جوان ایرانی است نظرات خود را با ما در میان بگذارید.

 

  • منصوره صامتی

تمدن ارباب، رعیتی!

منصوره صامتی |

2500 سال  ارباب، رعیتی در این مرزو بوم آنچنان با گوشت و خونمان عجین گشته که هنوز هم به دنبال ارباب می گردیم تا به رسم دیرینه ی شاهی بر مصدر بنشیند و بر میل خویش حکم براند

و رعیت جماعت بگوید "اطاعت "می شود!

و رعیت جماعت آب در هاون خواهند کوبید تا ارباب از خواب خوش بیدار شود

و رعیت جماعت چون عروسک های کوکی،شادی ارباب را به پایکوبی مشغول خواهند بودکه شیوه ی پایکوبی را هم ارباب معین خواهد کرد!

و رعیت جماعت می داند که بر ساز ناکوک هم باید رقصید ،کوک یا ناکوک ،ساز اربابی می نوازد و رعیت خواهد رقصید

و رعیت جماعت می داند که همواره محکوم است چرا که با دست خودش ارباب را نه در بوته ی آزمایش که بر موج احساسات صاحب اختیار دانست

و رعیت جماعت به انتظار اربابها شب را صبح خواهد کرد و چه شبها که شب بود اما اربابها چراغ روشن کرد ندو گفتند

 "روز است "    و رعیت در صفهای منظم فریاد زدند" آری صبح است به به چه روشن! چه پایدار"... 

و رعیت جماعت می داند که ازشفق تا فلق زمان، شیره ی جانش را در کام بیگاری تقدیم ارباب خواهد نمود

و رعیت جماعت می ترسد از قواعدی که آنها را به اربابی نسبت است

و رعیت جماعت فرزند بیدارش را فرزند آگاهش را بر لب جوی جهل سر برید که حتی ناله اش گوش ارباب را نخراشد

و رعیت چون نمی خواهد، نمی بیند،نمی تواند..

و حال که گاه ،گاه اربابها است

ارباب خوب می داند بر مردمی که خود را رعیت می دانند و بیگاری بر آنان رحمت است نه زحمت چگونه فرمان براند ...

ارباب خوب می داند

 

در میان جماعتی که همواره خویش را رعیت می پندارد و نان از تملق می برد انتظار خدمت عبث است چراکه این

مردمان رعیت پیشه در هزاره ی تمدن خود هرگز به منش اربابی دست نیازیدند و امروز نیز چون دیروز رعیت وار

در چرخه ی تکرار ره می پویند !

رعیت جماعتی که جامعه ی رنگ ها را در خود پرورید  و یکرنگی ات را به نسبت تبار شناسی اربابها نمره داد که هرچه به اربابها نزدیکتر معیارت برگزیده تر، سنجیده تر ، آگاهانه تر...

که رعیت به رعیتی مشغول ، قانون را هم به حال خود رها ساخت که اربابها درترازوی قانون برابرترند!

رعیت جماعتی که حتی آسمانی ترین نسبت ملکوتی هم او راشافی نخواهد بود چرا که پشت به آسمان دیده

در دور دست دارد حال آنکه حقیقت در دست اوست ، در اندوخته ی اندیشه اش...

رعیت! از چه روی دست به آسمان داری که تو خود بر خویشتن خویش تاخته ای ؟!

رعیت!از چه روی گریبان چاک کرده و هذیان می بافی که تو خود وا داده گی را قرن هاست مشق نموده ای ؟!

رعیت !از چه روی به تعبیر کابوس هر روزه ات دلخوش داری که معبر ها دیر زمانیست تنها رویای اربابی تعبیر می کنند که بازار ارباب را  تو به رسم میراث تمدن هزاران ساله ات سکه کرده ای!

رعیت! به که بد می گویی و از که تاوان می خواهی که تو خود فرزندانت را رعیت پروریده ای؟!

رعیت! بر چه یادمانی اشک می باری که تو با دست خویش کالبد فرزندان اندیشه ات را در گور به تعزیت نشسته ای؟!

رعیت! از توست که بر توست که هرکه بیاید همین است که درد ،درد توست نه اربابها ،که ارباب به حکم عادت دیرینه ی تو ارباب شد

.

.

.

 

و در این میان دستی بر شانه ام فرود می آید که دل بر پوسته ی شکننده ی تظاهر رعیت پیشه گان خوش مکن و بر لبخند نقاب ،آرام مگیر...

صبر کن  انتظار همه  به سر خواهد آمد

                                              آن گاه که همه ی رعیتها  ارباب خواهند شد

که آنها وارث زمین خواهند بود...

  • منصوره صامتی


سزای مردمی که به اعمال سلیقه ی فردی خویش به رسم خودخواهی سیستم دین را نه در قالب یک واقعیت پویا بلکه در قالب یک پوسته ی شکننده که در قاب ذهنی و فهم کوتاهشان می گنجند می پذیرند جز این نیست

از ماست که بر ماست

دین یک سیستم است مجموعه ای از باید ها و نبایدها که شارع مقدس این حلقه های به هم پیوسته را در درون  سیستم چنان تعریف نموده که حیات هریک از سطوح به سطوح دیگر وابسته است چنانچه اگر به دلخواه و بر اثر کج فهمی بخشی از این سیستم را پذیرفته و نسبت به بخشهای دیگر غفلت ورزیم به یقین کارکرد دیگر بخش های این سیستم را مختل کرده و چه بسا در اساس حضور در چارچوب دین هم تردید وجود دارد...


حدس بزن موضوع اصلی متن در خصوص چیست و بناست از چه مساله ای در جامعه ی ایرانی سخن به میان آید؟

نظر خود را درج کنید

  • منصوره صامتی

هویتت کجاست؟!

منصوره صامتی |


تمام شب را تا صبح برای تو گریستم

هویتت کجاست چه بر سرت آمده چه می گویی ؟...شاید هذیان

چهره ات نیز همچون افکارت دگرگون شده ...به نظرم روزی تو را می شناختم تمام دلخوشیت خوشی حاج آقا بود

چه بر سرت آورده اند ؟چه کسانی ؟

تمام روز را برای تو گریه خواهم کرد که گفتی

4 ماه است نماز نمی خوانم

گفتی :دروغ است ...دروغ است ....ظاهر است ...تملق است...

حسادت دیگری، وسوسه های خناس چه بر سرت آورده ؟

آنجا هم الله اکبر می گفتی ولی این کجا و گذشته ی سرشار از اعتقادت کجا؟1

دلت خوش بود که همنشین خوبانی ؟این دیگر چه سرنوشتی است  لاشه ی ایمانت بر دوش به کجا روانه ای ؟من که می دانم تو از دوستانی چرا با تو این چنین رفتار شد؟

با دشمنان هم مدارا رواست تو که از دوستان بودی ،برای تو نگرانم  و تمام شب را برای تو گریستم که نه در گذشته ای  و نه راه به آینده داری چشمانت دیگر اشک هم برای باریدن ندارند اما من به جای تو هم خواهم گریست راستش تو را که دیدم به حال خودم گریه ام گرفت

چگونه است که به راحتی جرعه ای آب نوشیدن به دوستان انگ دشمنی می زنیم آنگاه بلاهت را در شناسایی دشمنان به کمال رسانده ایم!

چه کسی برای تو پرونده سازی کرد؟برای تو ...من که باورم نمی شود 18 ماه دوری و تو دیگر نماز نخواهی خواندتو که خوب الله اکبر می گفتی

 گفتی به نام اسلام باتو دشمنی کرده اند به نیت قربت الی الله   وای ...وای ...اگر تو مسلمان نیستی من دیگر چه کسی هستم؟!

نمی دانم نمی فهمم

چه می گویی ؟!

همیشه می دانستم برای استواری ایمان باید دعا کرد

چه می گویی ؟!

دلخوشی ات را هویتت را همه ی ایمانت را برادران شیطان گرفته اند باور کن !شیطان در لباس انسانی هم معنا دارد

باور کن! شیطان انسان نمایی که از تو هم خوبتر الله اکبر می گوید در حالی که دانه های تسبیح مهره های بازی او هستند

چرا برای من کم ظرفیت گریه کردی؟!  می ترسم از خودم می ترسم ...منی که خوش بین بودم امیدوار بودم

دیگر چه کسی به نماز خواهد ایستاد این ظلم را ،که نشانه هایش به دیوار شهر رسیده

حجم سرم چند برابر است و برای تو برای خودم تا صبح گریه خواهم کرد

دلم به سادگی دلم خوش بود ای کاش تو را ندیده بودم ای کاش این بلا بر سرت آوار نشده بود

ای کاش تردید شک و دو دلی همخانه ی دلم نشده بود

برایت نگرانم و تا صبح گریه خواهم کرد نمی دانم امشب شاید آمدن سحر هم مرا آسمانی نکند

 

 

  • منصوره صامتی

فصل جابجایی هاست

منصوره صامتی |


 

 

بهار جایش را داده به زمستون

 

طلوع جایش را داده به غروب

 

نور جایش را داده به تاریکی

 

مناجات سحر با خدا جایش را داده به گپ های تلفنی با نامحرمان

 

پول حلال جایش را داده با رباهای معلوم و مخفی

 

گریه های توبه گناه جایش را داده به گریه برای اهنگ های دپرسی

 

هیت امام حسین جایش داده با پارتی ها مختلط

 

اشعار حافط مولوی جایشان را دادند به س.م و ش.ن

 

شبکه قران و اموزش جایشان را دادند به فارسی وان جم تی وی

 

شنا و کوهنوردی جایشان رادادند بیلیارد یوگا

 

نیت های پاک جایش را داده با نیرنگ نفاق

 

خدا پرستی جایش را داده به لذت پرستی

 

صلح و دوستی جایش را داده به جنگ و خونریزی

 

مردانگی جایش را داده با زنانگی

 


خلاصه حواسمان نباشد روزگار آخرو زمانی ما رو چنان جابجا می کند که بدون انکه متوجه شویم بجای درگاه الهی از دامن شیطانی سر در میاریم....

 

 

  • منصوره صامتی


تشابه الحادثة مع تفجیر مرقد الامامیین العسکریین (علیهما السلام) فی سامراء

 استنکرت عدد من القیادات والاحزاب والقوى الاسلامیة فی العالم الاسلامی جریمة نبش الجماعات المسلحة لضریح الصحابی الجلیل حجر بن عدی "رضی الله عنه" فی عدرا، والتی تعتبر استمرارا لجرائم التصدی لمقدسات المسلمین التی ابتدأها التکفیریون بهدم ضریحی الامامین العسکریین (علیهما السلام) فی سامراء، وقد تلاقت الکلمات على ضرورة نبذ أفعال التکفیریین هذه.

 اعتبر حزب الله فی لبنان، ما حصل ینم عن عقلیة ارهابیة اجرامیة لا تقیم وزنا للمقدسات، فیما وضع رئیس الوزراء العراقی نوری المالکی الاعتداء فی اطار استهداف وحدة المسلمین.

 بدوره دعا رئیس التحالف الوطنی العراقی ابراهیم الجعفری الى ملاحقة المعتدین، واصفا عملهم بالجبان. وفی بیان له شدد الجعفری على الوحدة الاسلامیة وتفویت الفرصة امام محاولات زرع الفتنة.

 

من جهتها، استنکرت جماعة علماء العراق تدمیر ونبش مرقد الصحابی الجلیل، معتبرة انه مظهر قبیح من مظاهر الاستخفاف برموز التاریخ الاسلامی وشخصیاته.

 وذکر بیان للجماعة ان استمرار الاستهداف المتعمد للمراقد والأضرحة وبیوت العبادة للمسلمین والمسیحیین وغیرها من الادیان یعکس النهج الوحشی الضال لدعاة الجریمة والشر.

 وحذرت لجنة الاوقاف الدینیة فی بغداد من استهداف بقیة المراقد المقدسة فی سوریا، داعیة الى ادراک خطورة ما حصل على الامة الاسلامیة.

 واعتبر اتحاد القوى الصوفیة فی مصر الاعتداء من الکبائر، داعیا العالم الاسلامی الى الوقوف وقفة رجل واحد بوجه التکفیریین.

 من جانبه، قال رئیس لجنة الاوقاف والشؤون الدینیة فی العراق علی العلاق، الخمیس انه "نستنکر وبشدة هذا العمل المتجاسر والمستهین لکل المقدسات والمتجاوز على قداسة الصحابة الابرار ومنهم الشهید حجر بن عدی (رضوان الله علیه)، وهو اعتداء على الاسلام والمقدسات وعلى کل القیم الانسانیة والاسلامیة وصدر من اناس لا دین ولا قیم لهم وهم یعادون اهل البیت (علیهم السلام) واصحاب رسول الله الخلص المؤمنین وهذا العمل الشنیع کشف عن مدى حقد وبغض هولاء لآل البیت وانصارهم عبر التاریخ".

 

 

انسان چقدر باید بصیرت داشته باشد که بینش و اندیشه سیاسی اش بعد از 1400 سال هنوز دشمن را عاصی کند... سربازان 1400 ساله امیرالمومنین با خاکسترشان هم حریف می طلبند! مقبره شان خار چشم دشمن است! الهی ما مردگان دنیازده را به دم مسیحایی یاران امیرالمومنین زنده کن و بمیران.

 

  • منصوره صامتی


اگرچه میلاد فرخنده ی اسوه ی تمام عیار مکارم و قله ی رفیع فضایل حضرت زهرا (س) است .زنی که الگوی زنان عالم است و امروز جهان تشنه ی آشنایی با آموزه های حضرت به ویژه درخصوص تربیت سرمایه های اجتماعی است اگرچه باید شاد بود و تبریک گفت.

اگرچه خودم را آماده کرده بودم به قدر داشته های اندیشه ام شاد باشم ولی فاطمه را که دیدم ...

فاطمه این بار خوش تیپ تر از 2 ماه پیش بود اما

مثل همیشه پشت چراغ قرمز فرصتی بود تا به اطراف نگاه کنم  دو زن گل فروش با رزهای قرمز رنگ ،در حالی که به شیشه ی ماشین ها چشم التماس دوخته بودند تا راننده توجهی کندو شاخه ای گل بخرد نگاهم را دزدید 

به طرفت العینی فشار نگاهم را احساس کرد ند و به سویم آمدند اولی زنی جوان حدود 32 ساله که کودک 1 ساله اش را در آغوشی به خود بسته بود ودیگری دختری بسیار جوان  که لباس پوشیده ای برتن داشت و موهایش را با هدبند پوشانده بود و هیچ آرایشی بر پوست با طراوتش به چشم نمی آمد ساده و بی آلایش معصوم و دوست داشتنی آنقدر که گفتم :اسمت چیه ؟

گفت:فاطمه

:فاطمه جان چند سالته؟

:19 سال

:قربونت برم اینجا چه می کنی ؟

:گل نمی خری؟

:چرا حتما چقدر میشه؟

:2تومن

:بده عزیزم .از کجا می آی؟

:شمال ،ساری

:خیلی جوونی چرا گل فروشی ؟!سواد داری؟

:تا دوم راهنمایی خوندم این کارو دوست ندارم ولی کار دیگه ای نمی دونم .شما کاری سراغ داری

تا اومدم چیزی بگم گفت:روم نمیشه ولی پسرکا مارو اذیت می کنن مسخره می کنن و...

:چرا حرفت رو خوردی چه کار می کنن؟

:صدای بوق ماشین ها بلند شد چراغ سبز شده بودو باید می رفتم

:این کارت منه تماس بگیر اینم 2 تومن یه شاخه گل زود تند سریع .فاطمه جان منتظر تماستم.خدا حافظ

:چند روز گذشت  تا اینکه فاطمه تماس گرقت  و من نتوانسته بودم کاری برایش پیدا کنم که از گل فروشی سر چهار راه بهتر باشد !

ناراحت شدمی خواست چیزی بگوید که باز هم نگفت می دانستم که از سر حیا سکوت کرده  است

:خواهش می کنم برام کاری پیدا کنید من این کار را دوست ندارم جامعه خیلی نا امنه کلی مرد اینجاس

1 ماه ازآخرین تماسش گذشته بودکه باز هم از همان مسیر عبور کردم

 

رنگ قرمز گل های رز دو زن گل فروش نگاهم را دزدید فاطمه از 2 ماهه پیش چشمگیرتر شده بود از سادگی و هدبند خبری نبود لاک طلایی رنگ روی ناخن هایش می درخشید و صورت جوانش پر از رنگ بودمانتویی شیک تر و شالی جدیدتر و موهایی که بلوند شده بودگویی به مهمانی می رفت ولی عجله داشت که گل هایش را بفروشد

دستش روی شیشه ماشین مرد بود ودیگر التماس نمی کرد

:قربونت برم ،آقا خوشگله امروز روز زنه برا نامزدت گل بخرآفرین فدات شم.

:مردی از ماشین پشت سرش داد زد دختر بیا

فاطمه نزدیک شد چند تا شاخه می خوای آقا؟

:مابقی حرفهایشان را نشنیدم

چراغ که سبز شد فاطمه با همه ی گل هایش در ماشین مرتفع سفید رنگ از چهار راه عبور کرد در حالی که از شادی می خندید و دیگر اثری از دلخوری و بیکاری در چهره اش نبود...

ای کاش فاطمه با من تماس بگیرد

و من هنوز مبهوتم، مبهوت از آرمانهایی که بنا بود در ایران نگاه متعالی اسلام را به زن ایرانی هدیه کند ،سبک زندگی فاطمی را و مردانی که بنا بود به رسم شیعه به عهد یاران علی (ع)،مرد و مردانه از نوامیس اجتماعی همچون ناموس خویش پاسداری کنند و نسلی که بنا بود در پاک ترین دامنها برای جامعه ی مهدوی تربیت گردد!

 

تا چشم کار می کند مردان زن صفت می بینم مردانی که مردترینشان هنر کرده فاطمه دخترش ،فاطمه همسرش،فاطمه خواهرش و فاطمه مادرش را حفظ نموده و دیگر چه اهمیتی دارد سرنوشت فاطمه ناموس همسایه چه می شود ؟ زمین را و زمان را به هم می بافد تا از دریچه ی ضعف مالی دخترمعصوم ،نجابتش را به تاراج ببرد آخر چه اهمیتی دارد که بی غیرتی مرد ننگ دامان فاطمه گردد.زنان متاهل را ببین که لال شوم و نگویم بهتر است.

فاطمه جان! بانوی پاکی!

بر فاطمه ی شهرما اشک بریز که شما پیامبر را داشتی ، که شما علی را داشتی ، که شماحسن را داشتی  که شماحسین را داشتی و فاطمه ی شهر ما ایشان را ندارد که هیچ ،پول هم ندارد نان هم ندارد.تا دیروز به جای همه ی نداشته هایش آبرو داشت ،پاکی داشت ، معصومیت داشت که امروز آبرو هم ندارد...

فاطمه جان !مردان شهر ما دیروز یک وجب از خاکشان را نیزتقدیم نکردند واز غیرت مردانه، در خون روییدند

و مردان شهر ما امروز ویروس درد بی درمان بی غیرتی را در شهر از سویی به سویی دیگر می پراکنند که اجنبی در داخل همین خاک ناموسشان را به هرزه گی می برد!  

آخر چگونه تاب می آوریم التماس های زن مسلمانی را که مردان هرزه معتادش کرده اند و می خواهد که او را از آزارهای جانکاه مردان افغان نجات دهیم...؟

فاطمه جان! مردان شهر ما فاطمه ی گل فروش  را می بینند ولی شانشان اجل از آن است که فرصتهایشان را به خاطر چنین موضوع حقیری بسوزانند زمان، زمان سهم خواهی های سیاسی است برای دعواهای سیاسی شان نیاز به تجدید قوا دارند اندیشه شان نازک تر از گل بشنود موازنه ی قدرتشان را چه کنند؟ معادلات چند مجهولی حرص و ولع نفس وامانده شان را چگونه پاسخ گویند؟

فاطمه جان!مردان شهر ما در کالبد محافظه کاریهای شان چنان سر از برف درآورده اند که رو سفیدی برف هم قیراندود گشته است مبادا از قصه ی فاطمه باخبر شوند که خواب شکمهای تا گلو انباشته شان کابوس خواهد شد.

فاطمه جان! شما بگو سهم فاطمه های شهر ما از بیت المال چه شد؟ فاطمه ی یتیمی که امروز دوباره یتیم است .

 فاطمه جان!و تو خود می دانی که فاطمه ی شهر ما به جرم 12 سالگی سیاه بخت شد که آزار مردش اورا از دیار خویش راند او تا دیروز سر چهار راه گل می فروخت و بهانه اش پول بود

فاطمه ی شهر ما امشب به خانه نمی رود او از فردا آبروی خودش را و آبروی مردان سرزمینش را خواهد فروخت و هنوز بهانه اش پول است

فاطمه جان! بانوی من! مدتهاست تمرین کرده ام با حلوا حلوا دهنم را شیرین کنم ولی نمی شود که نمی شود آخر این تلخی زقوم مانند حلقومم را آتش زده است ...

 

فاطمه جان !ما شما را داشتیم و هرزه گی سرنوشت فاطمه ی شهر ماشد؟!

فاطمه جان!  امروز روز زن است ،اینجا ایران است ،و ما تا دلتان بخواهد فعالان عرصه ی زنان داریم که مقالات علمی شان در باب آسیبهای اجتماعی پرستیژ نخبه گی شان است بانوی من! ما تا دلتان بخواهد در این شهر همایش و جشنواره و سمینار و حتی گاهی سمپوزیوم داریم در بحث زنان و آن وقت در این ازدیاد فرهیختگی فاطمه ی شهر ما از دست رفت...! تسلیت مرا بپذیرید بانو! 

 

 

 

 

  • منصوره صامتی

اینجا تهران

منصوره صامتی |


نشد یک روز قصد گردشگری با اتوبوس شهری نیت دلمان باشد و مانند یک خانم برویم بنشینیم روی صندلی اتوبوس و با خیال راحت به هوای بهاری بیندیشیم و دل در گرو پایتخت خبری از جارو جنجال مسافر بودن نباشد...

 

 ای کاش این وضعیت توهین آمیز در هزاره ی سوم و در پایتخت جهان اسلام به همین جا ختم می شد و تو ناگزیر نبودی در اثر فشار فراوان از سقف آویزان شوی و تازه آنوقت از بیم طراران چنان کیف دستی ات را محکم به خودت نزدیک کنی که یادت برود چادرت را چگونه بر سر نگاه داری و خدا نکند که بچه ای هم در آغوش داشته باشی که به طور یقین بنده راهی به نظرم نمی رسد به ویژه که کارمند هم باشی و نتوانی هزینه ی آژانس را هم بپردازی...!

اساسا نمی دانم چرا نباید همه ی شهروندان مانند خانم و آقا آنچنان که شایسته ی یک انسان است بدون آزار یکدیگر روی یک صندلی بنشینند و این قانون تنازع بقا در حمل و نقل شهری دست کم در تهران منسوخ گردد؟

 

 

تعداد فراوان جمعیت میانسال و سالمند که ناگزیرباید از اتوبوس استفاده کنند حس بدی را به جوانترها منتقل می کندکه دیر یا زود جوانان هم به خیل سالمندان خواهند پیوست و چه سرنوشتی در انتظارشان است حال آنکه دیگر از خانواده های پرجمعیت نیز خبری نیست و تک فرزند خانواده همین که دخل و خرجش یکی شود باید شکرگزار باشد و آن هنگام تکلیف سالمندان تنها و کم در آمد که حتی از مزایای حمل و نقل شهری نیز بهره مند نیستند چه خواهد شد؟!

البته اهالی پایتخت سود فراوانی از آشفتگی حمل و نقل شهری می برند  که تاکنون هیچ اندیشه ی والایی نتوانسته راه حل مناسبی برای این معضل بیابد البته به نظر می رسد که عزمی برای چنین کاری وجود ندارد !

 

اما بهره ای که از زندگی در پایتخت نصیب شهروندان به ویژه کودکان و سالمندان می گردد پیوستن به کاروان بهشت زهراست و دیگر نیازی نیست که سال های سال آرزوی مرگ داشته باشند بلکه کافی است در تهران متولد شوند تا به راحتی رهسپار آسمان گردند و این گونه است که حمل و نقل شهری کمک شایانی در تعدیل جمعیت نیز دارد و خوب برای جمعیت کمتر هزینه ی وزارت بهداشت نیز کاهش می یابد ،تعداد نان خورهای دولت نیز کم می شود و...و یحتمل به همین مناسبات دولتمردان و دولت زنان این رویه را در طول سالیان دراز حفظ نموده اند!

 

البته از فواید دیگر آشفتگی شهری در پایتخت می توان به سرگرمیهای ایجاد شده نیز اشاره کرد تنها کافیست عزم رفتن با اتوبوس را داشته باشی برای ساده ترین کار نیز که به طور معمول باید ظرف یک ساعت به پایان برسد از صبح تا عصر سرگرمی آنچنان که در مجموع با مقدار سربی که به یادگار در ریه هایت خانه کرده رمق نداری که به انجام کار دیگری بیندیشی و ناگزیر از سر درد و سر گیجه اگر بتوانی جسمت را به خانه می کشی وتوصیه می شود نوجوانان خانواده را نیز با خود همراه کنید تا به طور کامل سرگرم شوند

البته در طول مسیربه یمن نزدیکی فراوان به هموطنان که گاه  ناگزیری در آغوششان آرام بگیری از آخرین اخبار روز هم مطلع خواهی شد و دیگر نیازی به هزینه ی روزنامه و نشریه هم نیست و البته این قرابت و نزدیکی فراوان در اتوبوس برای جوانتر هایی که از دو جایگاه زنانه ،مردانه چشم در چشم هم می شوند نیز فضای تعامل خاصی را ایجاد می کند که گاهی  فرد وارد اتوبوس می شوند و زوج خارج !

از جمله سرگرمیهای غیر قابل انکار توزیع کالاهای ارزان و کم حجم توسط زحمتکشان دوره گرد است که با آهنگ حزین کلامشان آنچنان تو را متاثر می سازند که می خواهی پولی بدهی و چیزی طلب نکنی

آنگونه که از آخرین گردشگری اتوبوسی به یاد دارم دو گروه پسر های نوجوان سوار اتوبوس شدند و گویا با هم مسابقه داشتند یک گروه در زنانه و یک گروه در مردانه به رقابت پرداختند و آنچنان ساز می زدند و بلند می خواندند که از بیم سرسام مسافران در هیاهوی این ساز ناکوک دست به جیب بردند و هنگامی که این سرمایه های ملی در اولین ایستگاه پیاده شدند همراه با مسافران دیگر با احساس خاصی آنها را بدرقه کردیم نمی دانستیم بایدبه حال این نوجوانان گریه کرد یا به بازی کودکانه شان خندیدو آنچنان بر این طنز تلخ خندیدم که هنوز هم تجدید خاطره اش لبم را به لبخند وا می دارد آخر ،سال حمایت از کار و سرمایه ی ایرانی بود دیگر...!

به هر تقدیر کاروان حمل و نقل شهری همچنان مسافر می پذیرد چنانکه هر لحظه اش قصه ی شادی و غم های مردمان این دیار راایستگاه به ایستگاه  جابه جا می کند و ایمان دارم که مدیریت حمل و نقل شهری امری است مهم که نیازمند برنامه ریزی دقیق ،پیگیری و اجرای دقیق است که درایجاد امنیت و بهداشت جسمی و روانی منابع انسانی شهر تاثیر بسزایی خواهد داشت.

 

باشد که خداوند به مسئولان شهرداری و شورای شهر پایتخت توان مضاعف عنایت کند تا به دور ازبرخی سیاسی کاری  هابه هوای پاک برای شهروندان بیندیشند که هوای پاک و امنیت اجتماعی کمترین حق مسلم یک انسان است !

  • منصوره صامتی