دل به دریا خواهم زد
نشانه ها مرا به دریا فرا می خوانند
و در یا در حضور امواج ،خیز بلند و آسمانی زندگی را یادآورم می شود
می دانم مسیر خطر است و نفس های گره خورده با دلهره ...
می دانم که راه طوفانی است وهق هق روزهای رفته
نشانه ها مرا به دریا فرا می خوانند
می خواهم دریایی شوم
پس در هیاهوی سرزنش ها ،دل به در یا خواهم زد
هرچه بادا باد ! دل به دریا خواهم زد
دل به دریا خواهم زد...
آنچنان که قلم مرا فریاد بزند در امتداد سکوتی که تاوانش بودن و ماندن و رفتن است
فصل دریای شدن است
دل به دریا خواهم زد بی آنکه مخمل آرامشت پس لرزه های جانم را حس کند
دل به دریا خواهم زد
آنچنان که کوه حقیقت حضورم را باور نخواهد داشت
دل به دریا خواهم زد
آنچنان که خورشید در قاب دلم رنگ بگیرد
دل به دریا خواهم زد که فصل
آقا اجازه ! این دو سه خط را خودت بخوان !
قبل از هجوم سرزنش و حرف دیگران
آقا اجازه ! پشت به من کرده قلبتان
دیگر نمی دهد به دلم روی خوش نشان
قصدم گلایه نیست ، اجازه ! نه به خدا !
اصلا به این نوشته بگویید «داستان»
من خسته ام از آتش و از خاک ، از زمین
از احتمال فاجعه از آخرالزمان!
آقا اجازه ! سنگ شدم ، مانده در کویر
باران ببار و باز بباران از آسمان
اهل بهشت یا که جهنمم خودت بگو !
آقا اجازه ! ما که نه در این و نه در آن!
یک پای در جهنم و یک پای در بهشت
یا زیر دستهای نجیب تو در امان !
آقا اجازه .... !
باشد ! صبور می شوم اما تو لااقل
دستی برای من بده از دورها تکان ..
آقا اجازه ! پنجره ها سنگ گشته اند ،
دیوارهای سنگی از کوچه بی نصیب
آقا اجازه ! باز به من طعنه می زنند
عاشق ندیده های پر از نفرت رقیب
«شیرین»ی وجود مرا تلخ می کنند
«فرهاد» های کینه پرست پر از فریب !
آقا اجازه ! «گندم» و «حوا» بهانه بود
«آدم» نمی شویم ! بیا ؛ ماجرای «سیب»
باشد ! سکوت می کنم اما خودت ببین .. !
آقا اجازه ! منتظرند این همه غریب ..
« الهم عجل لولیک الفرج »
شعر از اصغر صالحی